۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

صدای درد و رنج را خدا می شنود!


در تاریخ 22 دسامبر سال 2006 میلادی، ابر تیرهای بر آسمان خانواده ما سایه افکند. در آن روز آدینه که دقیقا یک روز پس از بیست و دومین سالگرد ازدواجم با کارولین بود، آگاه شدم که سرطان خون دارم. عامل بیماری را پزشکان گونهای کروموزوم در مغز استخوانم شناسایی کردند به نام «فیلادلفیا»! این کروموزوم موجب میشود که مغز استخوان گلوبولهای سفید اضافی تولید کند به گونهای که این شبه گلوبولها در حرکت گلوبولهای قرمز در رگهای بدن ناهماهنگی ایجاد میکنند و از سوی دیگر دیواره رگها و مویرگها را فرا میگیرند. بیمار در صورت درمان نشدن در برابر خطر حمله قلبی و مغزی قرار میگیرد. این خبر خوشایند و مسرتبخش نبود.

ولی از آنجا که هیچ ابر تیرهای برای همیشه در آسمان باقی نمیماند، باد تسلیبخش رحمت خداوند باران برکت و آرامش و شادی روحانی را بار دیگر به آسمان خانواده ما آورد و این مسأله مایه شد تا نگرشی عمیقتر به مقوله درد و رنجهای ناخواسته بیاندازم که ناگهان و بدون انتظار در زندگی ما پیش میآید.


بدون شک یکی از شخصیتهای برجسته کتابمقدس که شاید بنا بر رویکردهای سیاسی در چند دهه اخیر به فراموشی سپرده شده باشد، زنی است مصری به نام هاجر. در ماجرای زندگی او درد و رنجی ناخواسته را مشاهده میکنیم که به دیده نادرست میآید. هر چند او فرمانبردار خداوند بود ولی به نادرستی مصیبت میبیند و مورد ظلم واقع میشود. آن هم از سوی خانوادهای برگزیده و ایماندار! صدای درد و رنج او را خدا شنید، درد و رنجی که همراه با آه و ناله بود!


گاهی در زندگی با بحرانهایی روبرو میشویم که به ناحق هستند. یعنی هیچگونه کار اشتباهی انجام ندادهایم و حقش نیست که چنین و چنان زحمت و رنج بکشیم. و به اشتباه انگشت محکومیت را به سوی خدا دراز میکنیم و او را مسبب دردها و رنجهای خود قلمداد مینماییم.
از سوی دیگر آیههایی در کتابمقدس هستند که گاهی از روبرو شدن با آنها واهمه داریم و دوست نداریم که به هیچ وجه آنها را به خودمان ربط دهیم. آنها را نمیخوانیم، از بر نمیکنیم و برای خودمان به گونهای دیگر برداشت مینماییم. ولی بایستی با آنها روبرو شویم. مانند ایوب 14: 1 که میفرماید: «انسان که از زن زاییده میشود، قلیل الایام و پر از زحمات است" گاهی چنان با برکات مادی و خوشیهای زود گذر این جهان تاخت و تاز میکنیم که گویا مسیح هرگز در یوحنا 16: 33 نگفت که «در جهان برای شما زحمت خواهد شد و لکن خاطر جمع دارید، زیرا که من بر جهان غالب شدهام."


در کتاب پیدایش 16: 1- 16 بخشی از ماجرای زندگی هاجر را میخوانیم که به ناحق زحمت و رنج میبیند. او چه تقصیری داشت که باید چنین ظلمی در حق او میشد؟ چرا لازم بود که آن درد و رنج را تحمل نماید؟ چرا ماجرای هاجر در کتابمقدس نوشته شده است؟ بیگمان خدا پیامی برای فصل درد و رنج در زندگی ما دارد و این پیام در داستان هاجر نهفته است.
هاجر دختری مصری بود. او برای خودش خانواده و میهن داشت. ولی میبینیم که دور از میهن مجبور بود که کنیز سارای همسر ابراهیم باشد. او هم آرزو داشت که مانند سایر دختران هم سن و سالش عاشق و دلباخته مردی شود که با تمام وجود دوستش بدارد. او مایل بود ازدواج کند، کنار خانوادهاش باشد و در کمال آزادی زندگی نماید. شاید پدر و مادرش به دلیل نداری و از روی اجبار او را به ابراهیم ثروتمند فروخته بودند تا کنیزی همسرش را بر عهده بگیرد. آشکار نیست که چگونه سر از خانه ابراهیم در میآورد، ولی آنچه پیداست سرگذشت غم انگیزی در انتظار اوست.


در حین خدمت صادقانهاش به همسر ارباب، مجبور میشود که به خواست خاتونش سارای با شوهرش که پیر مردی هشتاد و پنج ساله بود همبستر گردد و پسری بزاید که از آن خودش نباشد. شفاف نیست که اگر دختر میزایید چه بر سرش میآمد! شاید به جای او کنیز دیگری را برای زاد و ولد در نظر میگرفتند، و یا اینکه آن قدر از ارباب حامله میشد تا در نهایت پسر میزایید. به راستی که اگر در آمریکا زندگی میکرد میتوان گفت که مورد آزار و اذیت جنسی واقع شد. و چه بسا سازمانهایی بودند که حقوق از دست رفتهاش را برایش باز پس میگرفتند. ولی از این موهبت هم محروم بود.
خاتونش به سختی با او برخورد میکند به گونهای که فرار را بر قرار ترجیح میدهد. خودتان را جای او بگذارید. دختری حامله که با آیندهای مبهم روبرو بود. هیچکس نبود که احساسش را درک کند و به کمکش بشتابد. شاید هرگز فکر نمیکرد که وضع این قدر هم بد شود. چه بسا پیش خود میگفت: «گرچه بر خلاف میلم بوده، ولی برای ارباب حامله شدم. حتما جایگاه بهتری خواهم داشت. دیگر کنیز معمولی نخواهم بود، بلکه مادر فرزند ابراهیم! »رؤیاهایی از این دست مایه شد که با نظر حقارت به خاتونش نگاه کند. البته هر که به جای او بود نیز چنین احساسی میداشت.


هاجر یعنی فرار و او بر خلاف تصورش مجبور شد از خانه فرار کند. کسی هم گل به پایش نریخت و تره برایش خرد نکرد. او بیخانمان شده بود و حامله در بیابان کنار چشمه آب نشسته بود. تمام آرزوهایش نقش بر آب شده بود. ظاهرا فریاد رسی در آنجا نبود تا به دادش برسد. ماجرای هاجر آموزه بزرگی را به ما میآموزد. در دشواریها و سختیها خدا صدای درد و رنج را میشنود، میبیند و با ما سخن میگوید.
در بیابان تنگی و سختی و تنهایی، فرشته خداوند هاجر را مییابد! فرشته خداوند در عهد عتیق نماد عیسای مسیح خداوند است. آیه 7 میگوید که فرشته خداوند او را یافت! یعنی او را پیدا کرد. چه کسی فرشته خداوند را فرستاده بود؟ پاسخ را در آیه 11 میبینیم: «زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است" یهوه یا خدای پدر بود که عیسای مسیح را دنبال هاجر میفرستد تا او را بیابد. در اینجا با خدای نجات دهنده روبرو میشویم که دنبال گمشده میگردد تا او را بیابد. لوقا 19: 10 درباره مسیح میفرماید: «زیرا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد"


هاجر هیچ ارزشی نداشت و کسی به حساب نمیآمد. حتی ارباب ایماندارش نیز به دنبالش نرفت، ولی خدا او را دوست داشت و محبت میکرد. هاجر گناهکار بود مانند سایر مردم، ولی از دیدن جلال خدا کشته نشد. این مسأله نشان میدهد که او مورد لطف خداوند بود. خدا او را به قدری دوست داشت که اجازه داد تا همان تجربه موسی را داشته باشد. موسی خواست خدا را ببیند و خدا به او گفت که تو نمیتوانی مرا ببینی، زیرا هرکه مرا ببیند خواهد مرد. ولی موسی اجازه یافت تا قفای خدا را مشاهده کند (خروج 33: 20- 23). هاجر هم به عقب کسی نگاه کرد که او را میدید (پیدایش 16: 13). درواقع، خدا در شخص عیسای مسیح به ملاقات هاجر آمد. کنیزی مورد لطف خدای نجات دهندهای قرار گرفت که میشنود (آیه 11)، تکلم میکند (آیه 13) و میبیند (آیه 13).


بسیاری از ما هنگامی که با بحران و سختی و مشکل روبرو میشویم، میخواهیم مانند هاجر فرار کنیم و فورا راه مصر را در پیش میگیریم (آیههای 6 و 7). مصر نماد جهان و دوری از خداست. ولی هنگامی که خدا ما را در بیابان تنگیها و در راه مصر ملاقات میکند میخواهد به خودمان بیاییم و مطمئن باشیم که حضور و برکت او با ماست و با وعدههای او میتوانیم دوباره به میدان سختی برگردیم و مقاومت کنیم.
هاجر خودش را بزرگ میدانست. «من مادر فرزند ابراهیم خواهم شد. پسرم وارث خواهد بود. بیچاره سارای! وضعم قبلا بد بود ولی اکنون با وجود این فرزند، برتر از سارای هستم. دیگر نباید کسی مرا کنیز بداند. "البته کتابمقدس نمیگوید که هاجر مرتکب گناه شده بود. شاید بتوان گفت که این فکر، منطقی بود. ولی همین دید مایه شد که سارای را تحقیر کند و در نتیجه در فشار قرار گرفت تا اینکه مجبور به فرار شد. کسی هم دنبالش نرفت!
ولی خدای نجات دهنده که تظلم او را دید و صدای آه و نالهاش را شنید به ملاقاتش رفت. خدا خواست که هاجر در بیابان تنهایی و در حالی که به مصر میرفت به خودش بیاید. به همین دلیل در آیه 8 فرمود: «ای هاجر، کنیز سارای، از کجا آمدی و کجا میروی" هنگامی که خدا از انسان سؤالی میکند یعنی همه چیز را میداند، ولی میخواهد به خودمان بیاییم؟. او را کنیز سارای میخواند، نه مادر فرزند ابراهیم! هاجر در برابر پرسش خدا به خودش میآید و به کنیز بودن و فرارش اقرار میکند. «از حضور خاتون خود سارای گریختهام."


خدا به او فرمان بازگشت میدهد: «برگرد و زیر دست سارای مطیع شو» (آیه 9). مقصود خدا این است که زیر دست سارای از خود او اطاعت نماید. برای سارای کار کند، ولی به فرمان او. به راستی که خدا میخواست هاجر در خانه ابراهیم برای خداوند کار کند. در برابر اطاعت هاجر، خدا به او وعده برکت میدهد و به گفتهای دیگر میخواهد بگوید: «درست است که تو رنج و درد کشیدی، ولی من ذریت تو را بسیار افزون گردانم (آیه 10). و از آنجا که هیچ وقت نه تو، نه سارای، نه ابراهیم و نه کس دیگر فراموش نکند که خداوند تظلم تو را شنیده است، پسرت را اسماییل بنام، یعنی خدا میشنود (آیه 11). او جنگاور و شجاع و دلیر خواهد بود و همانند گور خر که وقتی در دام شیر درنده میافتد، با چشمانی باز به دیدار مرگ میشتابد او نیز چنین خواهد بود. اسماییل در برابر چشمان برادران خودش ساکن خواهد شد (آیه 12) یعنی من زنده بودن و سعادت او را تضمین میکنم. "


در اینجا از ماجرای هاجر این آموزه بزرگ را یاد میگیریم که در متحمل شدن درد و رنج، خدا برای ما هدفی دارد. شاید در شرایط کنونی آن را درک نکنیم، ولی در آینده آشکار خواهد شد که مقصود خدا چه بود. هاجر هرگز نمیدانست که از طریق زاییدن اسماییل قرار است نماد عهدی باشد که خدا به مدت هزاران سال با انسان بست. او نماد شریعت و عهد عتیق بود که در کوه سینا از طریق موسی با انسان بسته شد (غلاطیان 4: 22- 25). درواقع، ملاقات خدا با هاجر در بیابانی که در راه «شور» است و نحوه دیدن قفای خداوند ما را به یاد ملاقات خدا با موسی و قوم اسراییل در بیابان سینا میاندازد. و آن عهد درجا و زمان خودش لازم بود، زیرا خدا آن را با انسان بسته بود.


آیا با بازگشت هاجر به نزد ابراهیم و سارای وضع او بهتر میشد؟ خیر. ولی او یاد میگیرد که در هر شرایطی از زندگی بهتر است از خدا فرمانبرداری کند. خدایی که وضع او را میبیند، آه و نالهاش را میشنود و در موقع لزوم با او سخن میگوید. درخواست خدا از او این است که فداکاری کند و سختیها را برای نقشهای که خدا دارد تحمل نماید. خدا دارویی برای تسکین درد او تجویز کرد و آن دارو مفهوم نام اسماییل بود. هرگاه پسرش را صدا میزد به یاد این حقیقت سترگ میافتاد که خدا میشنود. «خدا میشنود» بیا اینجا. «خدا میشنود» مواظب باش. «خدا میشنود» وقت خوابیدن و استراحت کردن است. «خدا میشنود» بچه خوبی باش.
خدا میخواهد بدانیم که در سختیها و مشکلات شبان ماست، درست همانگونه که شبان هاجر و اسماییل بود. سالها بعد هنگامی که با تضمین وعده و برکت خدا از خانه ابراهیم رانده میشوند، باز خدا از آنها مراقبت میکند (پیدایش 21: 14- 20 را نگاه کنید). از سوی دیگر ابراهیم نیز به نوبه خود نگران پسرش اسماییل بود و خدا به او هم اطمینان میبخشد که از وی امتی پدید خواهد آمد (پیدایش 21: 11- 13).


هنگامی که به هدایت و صلاحدید خداوند از خانه ابراهیم بیرون رفتند در بیابان بئرشبع دچار تشنگی مرگ آور شدند. هاجر اسماییل را زیر بوتهای قرار داد و در جایی دورتر نشست تا مرگ پسرش را نبیند. گویا تمام وعدههای خدا را فراموش کرده بود. همین وضع سراغ ما میآید در وقتی که با بحران روبرو میشویم. هاجر حسابی ترسیده بود و با آواز بلند گریه میکرد. جالب اینکه کتابمقدس به ما میگوید که خدا آواز پسر را بشنید (پیدایش 21: 17). آوازی که از روی ضعف و تشنگی، بسیار پایین و غیر قابل شنیدن بود. سپس خدا به هاجر اطمینان میدهد که او از همه چیز آگاهی دارد و لازم است که بلند شود و دست پسر را بگیرد و به سوی چاه آبی برود که در آن نزدیکی بود. خستگی، تشنگی، ترس و تشویش چشمان هاجر را بسته بود تا آن چاه را نبیند و در اینجا خدا چشمانش را باز میکند
(پیدایش 21: 18- 19).


سپس در آیه 20 همان باب میخوانیم: «خدا با آن پسر میبود. . . »همین کافی است که خدا با ما باشد. و چون خدا با اسماییل میبود او در زندگی سعادت یافت و همانگونه که خدا به هاجر و ابراهیم وعده داده بود از او امتی بزرگ پدید آمد. برکات خدا در زندگی اسماییل به اندازهای بود که نیازی به میراث سایر برادران خود نداشت و در کمال دوستی و آرامش در برابر برادران خود زندگی میکرد. با وجود درد و رنجی که مادرش و خودش متحمل شده بود کینهای به دل نگرفت و حتی در زمان دفن پدرش ابراهیم در کنار برادرش اسحق بود (پیدایش 25: 9).

بله، ما مسیحیان خزینهای در ظروف خاکی داریم تا برتری قوت از آن خدا باشد، نه از جانب ما (دوم قرنتیان 4: 7). و این خزینه، درخشش خدا در قلبهای ماست که مایه میگردد در هر وضعیت که هستم به فیض و رحمت خدا متکی باشیم. بنابراین، در حزن دایما شادمانیم، در فقر بسیاری را دولتمند میسازیم و در بیچیزی مالک همه چیز هستیم (دوم قرنتیان 6: 10)، زیرا میدانیم که خدا صدای درد و رنج را میشنود، شرایط ما را میبیند و در وقتش با ما سخن میگوید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر