۱۳۹۵ فروردین ۱۱, چهارشنبه

آغاز نهضت پروتستان

ل ۳آغاز نهضت پروتستان- مارتین لوتروضیعت کلیسای کاتولیک در اواخر قرون وسطی

در اواخر قرون وسطی و پیش از آنکه مارتین لوتر اعتراضات خود را عنوان کند، این کلیسا به شکلی در آمده بود که به زحمت می‌شد در آن، اثری از الگوی عهدجدید برای اعتقادات و عبادات یافت. تشکیلات عریض و طویل دربار پاپها، سلطه آنان بر پادشاهان کشورهای اروپایی، ثروت دربار پاپ که از راه اخذ مالیات‌های سنگین از کشورهای اروپایی حاصل می‌شد، فساد اخلاقی اسقفان و کشیشان که علناً معشوقه نگه می‌داشتند، فساد اداری نظام کلیسایی که باعث می‌شد مقامات کلیسایی علناً خرید و فروش شود، توجه به ظواهر آیینها و خالی کردن آنها از ایمانی قلبی و صادقانه، سلطه و اِعمال قدرت کشیشان بر مسیحیان به‌واسطه منحصر کردن خدمات کلیسایی به خود، و نظایر اینها، مسیحیت را از شکل اصلی‌اش خارج ساخته بود. فقط اسقفان و کشیشان می‌توانستند با دعای خود، عشاء ربانی را تقدیس کنند و به‌عنوان بدن و خون واقعی مسیح به مسیحیان بدهند. شرکت در این آیین بود که می‌توانست روح مسیحیان را از عذاب دوزخ نجات دهد. کشیش این اختیار را داشت که کسانی را از عشاء ربانی محروم کند و به این وسیله، روح او را محکوم به عذاب جهنم سازد. این امر به کلیسا اختیار و اقتداری جادویی می‌بخشید. گویی کلیسا بر سرنوشت ابدی مسیحیان اختیار و قدرت دارد. جان و مال مردم اروپا در دست کلیسا بود.

کشیشان معترض

مارتین لوتر نخستین کشیشی نبود که به چنین نظامی غیرکتاب‌مقدسی اعتراض کرد. در این میان کشیشان و روحانیونی بودند که ایمان صادقانه و تقدس را حفظ کرده، آن را به مردم تعلیم می‌دادند. اما اشکال کار از سر ماهی بود، نه از دُمش! عده‌ای از کشیشان معترض یا در صومعه‌ها ترک دنیا اختیار می‌کردند، یا در اثر اعتراضات سازش‌ناپذیر خود، از سوی دربار پاپ محکوم به مرگ می‌شدند که از آن جمله‌اند جان ویکلیف انگلیسی (۱۳۳۰-‏۱۳۸۴)، یان هُوس اهل چک (۱۳۷۲-‏۱۴۱۵)، و ویلیام تیندِیل (۱۴۹۴-‏۱۵۳۶).



ظهور مارتین لوتر

در چنین اوضاع و احوالی بود که مارتین لوتر در شهر کوچک آیزِلْبن آلمان در سال ۱۴۸۳ چشم به جهان گشود. او پس از طی تحصیلات دانشگاهی، در سال ۱۵۰۷ به سلک کشیشان کاتولیک پیوست و بلافاصله به تدریس الهیات در دانشگاههای آلمان پرداخت. او به زبانهای لاتین و یونانی و عبری تسلط یافته بود. در سال ۱۵۱۰ و ۱۵۱۱ برای رسیدگی به برخی امور مذهبی، به روم سفر کرد و با مشاهده جلال و جبروت دربار پاپ و انحطاط اخلاقی و اداری آنجا منقلب و دلزده شد. در همین سال بود که او دکترای الهیات خود را از دانشگاه ویتن‌برگ دریافت داشت. لوتر در حین تدریس الهیات و کتاب‌مقدس در دانشگاهها، در اثر تحقیق و تدریس رسالات رومیان و غلاطیان، به‌تدریج به این نتیجه رسید که نجات تنها به‌واسطه ایمان به عیسی مسیح میسر است، نه به‌واسطه اجرای آیین‌های مقدس، آنگونه که کلیسای کاتولیک تعلیم می‌داد. همچنین او به این نتیجه رسید که یگانه مرجعی که اصول اعتقادات و عبادات و روش زندگی مسیحی را تعیین می‌کند، کتاب‌مقدس است و بس. در اینجا بود که روح منقلب او آرامش نجات را دریافت داشت. در حین این سالهای تنویر، لوتر هوادارانی در میان اساتید دانشگاه و کشیشان پیدا کرد.



نخستین جرقه

اما در سال ۱۵۱۷ اتفاقی افتاد که همچون جرقه‌ای بود بر مخزن بنزین. ماجرا به‌طور خلاصه از این قرار بود که اسقف یکی از مناطق آلمان می‌خواست به مقام اسقفی منطقه مجاور نیز برسد. اما این کار از نظر قانون کلیسا ممنوع بود، مگر آنکه پاپ رضایت دهد. پاپ نیز برای موافقت با این امر، مبلغ کلانی پول مطالبه می‌کرد تا صرف هزینه‌های بنای کلیسای سنت پیتر بسازد که امروز نیز در واتیکان موجود است. پاپ به‌منظور آنکه به آن اسقف کمک کرده باشد، به او اجازه داد که اسنادی را به فروش برساند به‌نام مغفرت‌نامه. همانطور که قبلاً گفتیم، یکی از آیینهای کلیسای کاتولیک، آیین توبه است. در آیین توبه، کشیش پس از شنیدن اعتراف به گناه فرد، و پیش از ادای فرمول آمرزش، می‌تواند از فرد بخواهد که صدقه‌ای به فقرا بدهد یا روزه بگیرد یا کار خاصی انجام دهد. طبق این آیین و مطابق تجویز پاپ، اسقف مورد بحث مجاز شد که در ازای ادای فرمول آمرزش، مغفرت‌نامه‌ای به فرد بفروشد. این مغفرت‌نامه، شخص را مطمئن می‌ساخت که گناهانش نه فقط در این دنیا، بلکه در آخرت نیز آمرزیده شده است. شخص حتی می‌توانست برای بستگان متوفای خود نیز مغفرت‌نامه بخرد تا مدت اقامت آنان را در برزخ، میلیونها سال کوتاه کند! بهای این مغفرت‌نامه‌ها بستگی به میزان ثروت فرد داشت. مستمندان بهایی نمی‌پرداختند.

در تاریخ ۳۱ اکتبر سال ۱۵۱۷، لوتر در اعتراض به چنین اقدامی، بیانیه‌ای شامل نود و پنج ماده نوشت و آن را بر سردر کلیسای قصر ویتن‌برگ نصب کرد. این اعتراض لوتر صرفاً بر علیه سوء استفاده از نظام مغفرت‌نامه‌ها بود. اما بین سالهای ۱۵۱۸ تا ۱۵۲۱ لوتر متقاعد شد که تنها راه برای تحول و اصلاح نظام کلیسایی، جدایی از روم و نظام کلیسایی آن است.

مقامات مختلف کلیسایی کوشیدند لوتر را از عقایدش بر گردانند یا او را خاموش سازند. به این منظور، شوراهای مختلفی تشکیل دادند. اما لوتر شجاعانه در تمام آنها شرکت کرد و می‌گفت که یگانه مرجع قابل قبول برای او، کتاب‌مقدس است؛ هر چه که بر اساس کتاب‌مقدس قابل اثبات نباشد، از نظر او خارج دین است.



چکیده عقاید لوتر

عقاید و نظرات لوتر از طریق موعظه‌ها و نوشته‌های او خیلی سریع در میان مردم آلمان محبوبیت یافت و زمینه را برای جدایی کامل پیروان لوتر از کلیسای کاتولیک فراهم ساخت. او پایه‌های اساسی مذهب کاتولیک را رد کرد. طبق عقاید او، پاپ فاقد قدرت و اختیار بر زندگی روحانی و دنیایی مسیحیان بود و نمی‌بایست در امور سیاسی و اجتماعی کشورها دخالت کند؛ او فقط کتاب‌مقدس را حاکم بر حیات مسیحیان و کلیسا می‌دانست. او بر اساس عهدجدید اعتقاد داشت که همه ایمانداران کاهنان مسیح هستند و می‌توانند خودشان خادمین خود را تعیین کنند. هر ایمانداری حق دارد کتاب‌مقدس را بخواند و درک کند و آن را تفسیر نماید. او هسته مرکزی مذهب کاتولیک را که همانا هفت آیین مقدس باشد رد کرد و فقط قائل به دو آیین بود، یعنی غسل تعمید و عشاء ربانی، تنها آیینهایی که در عهدجدید تصریح شده است. بااینحال، لوتر و یارانش به اعتقادنامه‌های کلیسای اولیه که بین سالهای ۳۲۵ تا ۴۵۱ میلادی تدوین شده بود پایبند بودند.

از میان خدمات لوتر باید به نخستین ترجمه تمام کتاب‌مقدس از زبانهای اصلی به زبان آلمانی اشاره کرد. این  امر باعث شد که زبان و دستور زبان آلمانی تثبیت شود. این ترجمه هنوز نیز در کشورهای آلمانی زبان کاربرد و اعتبار دارد. او با نظام رهبانیت مخالف بود و راهب‌ها و راهبه‌ها را تشویق می‌کرد که عهد خود را بشکنند و ازدواج کنند.



عقاید و عبادات کلیسای لوتری

لوتر برای کلیسای نوبنیاد خود آیینهای مشخصی تهیه کرد که در ظاهر چندان تفاوتی با کلیسای کاتولیک ندارد، با این تفاوت که مریم مورد تکریم قرار نمی‌گیرد و عناصر عشاء ربانی، یعنی نان و شراب، تغییر ماهیت نمی‌دهند بلکه فقط ماهیت بدن و خون مسیح را بر خود حمل می‌کنند و به این ترتیب، مسیحیان واقعاً در بدن و خون مسیح شریک می‌شوند. کلیساهای لوتری دارای سلسله مراتب اسقفان و کشیشان و شماسان می‌باشند. کلیساهای لوتری در این امر با سایر کلیساهای پروتستان که پیرو نظرات ژان کالوَن هستند، تفاوت دارند (در این مورد در فصل‌های بعدی توضیح خواهیم داد). در کلیساهای لوتری، نوزادان را تعمید می‌دهند و در سنین بالاتر به عضویت کلیسا تأئید می‌شوند.

کلیساهای لوتری امروزه عمدتاً در کشورهای آلمان و اسکاندیناوی رواج دارند، هر چند که تقریباً در هر کشوری کلیساهای لوتری یافت می‌شود. در میان کلیساهای پروتستان، کلیسای لوتری نسبت به بقیه، به‌لحاظ اصول اعتقادات و آیینهای عبادی، کمتر از کلیسای کاتولیک فاصله گرفت.



علل توفیق لوتر

حال ممکن است این سؤال پیش آید که چرا معترضین پیش از لوتر یا سکوت اختیار کردند یا محکوم به مرگ شدند، حال آنکه لوتر در عنوان کردن و تثبیت اعتراض خود و ترویج عقاید خویش، علی‌رغم مخالفت‌های شدید نه فقط کشته نشد، بلکه توفیق هم یافت.

این امر علل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی متعددی دارد که تشریح آنها از مجال ما خارج است. در اینجا فقط به آنها اشاره می‌کنیم.

جامعه اروپا در اثر تماس با فرهنگ شرقی-اسلامی، به‌دنبال جنگهای صلیبی، روح جدیدی یافته بود. توجه به زبان یونانی که زبان کلاسیک قدیم به‌شمار می‌آمد و نیز به هنر باستانی یونان و فلسفه آن، تفکر اروپا را متحول کرده بود. همین امر باعث شده بود که عده‌ای از کشیشان متفکر به مطالعه کتاب‌مقدس به زبانهای اصلی (عبری و یونانی) علاقه نشان دهند. این امر خون تازه‌ای به بدن فرسوده مسیحیت قرون وسطی وارد کرد و باعث شد که تعالیم عهدجدید مورد توجه بسیار قرار گیرد. مارتین لوتر تحت تأثیر همین امر، کتاب‌مقدس را برای نخستین بار از زبانهای اصلی به آلمانی ترجمه کرد.

وضع اقتصادی جامعه در اثر پیدایی طبقه متوسط متشکل از بازرگانان متحول شده بود و نظام ارباب و رعیتی ضربه شدیدی خورده بود. ثروت جدیدی در اثر این تجارت‌ها وارد اروپا گردیده بود. کشف قاره آمریکا و ثروت ناشی از آن برای اروپاییان را نباید فراموش کرد.

حکومت‌های محلی و ملی قدرت گرفته بودند و مایل بودند به نحوی از سلطه سیاسی پاپها خارج شوند. عقاید جدید لوتر مبنی بر رد سیطره پاپ، بهانه لازم را به حکام محلی آلمان، و بعد سایر کشورها داد. همین حکام بودند که لوتر را مورد پشتیبانی سیاسی و نظامی خود قرار دادند و مانع کشته شدن او شدند.

و بالاخره، نباید از نظر دور داشت که اختراح دستگاه چاپ سبب شده بود که مردم بتوانند راحت‌تر و ارزانتر به کتاب دسترسی داشته باشند و این امر تحولی در سطح سواد جامعه و معلومات عمومی ایجاد کرد.

این علل که به‌شکلی اجمالی و گذرا مورد اشاره قرار گرفت، همگی در توفیق لوتر دخیل بودند.



معنی اصطلاح ”پروتستان“

استقرار کلیسای لوتری در آلمان بدون درگیری و جنگ صورت نگرفت. هنوز بسیاری از استانهای آلمان به مذهب کاتولیک وفادار مانده بودند. شوراهایی برای رفع اختلاف تشکیل شد. در شورایی به‌سال ۱۵۲۶ متشکل از نمایندگان استانهای مختلف، تصویب شد که حاکم هر استان می‌تواند تصمیم بگیرد که منطقه تحت نفوذش پیرو مذهب کاتولیک باشد یا کلیسای لوتری. اما این تصمیم در شورای دیگری به‌سال ۱۵۲۹ لغو شد و کاتولیکها موفق شدند به تصویب برسانند که آلمان کشوری است کاتولیک. در این شورا، شش حاکم مناطق لوتری و نمایندگان چهارده شهر مستقل، ”اعتراضی“ به این مصوبه قرائت کردند. به این شکل بود که در سال ۱۵۲۹، برای نخستین بار، پیروان لوتر و نهضت او ”پروتستان“ خوانده شدند، یعنی ”اعتراض‌کنندگان“. کلیسای لوتری نخستین کلیسای پروتستان است.



بازتابهای اقدام لوتر

اقدام لوتر و توفیق او در گسترش آراء و عقاید خود و بیرون آمدن او و پیروانش از حاکمیت کلیسای کاتولیک روم، جرقه‌ای بس نیرومند بر انبار باروتِ آماده‌به‌انفجار مسیحیت اواخر قرون وسطی افکند. مدت کوتاهی از نهضت لوتر نگذشته بود که در سرزمینهای مختلف اروپایی، عَلَم مخالفت با حاکمیت مذهبی روم بر پا شد و افراد مختلف در نقاط مختلف، به اظهار و ابراز عقاید و برداشتهای متفاوت خود از مسیحیت پرداختند.

علت این امر روشن است. رُنسانس و جو اندیشه آزاد که در این دوره بر اروپا حاکم بود، مساعدکننده آزاداندیشی در همه زمینه‌ها بود، از جمله در مذهب. هدف مارتین لوتر این نبود که کلیسای کاتولیک را از بن ریشه‌کن سازد و فرقه‌ای نو بنا کند؛ او صرفاً خواستار اصلاحاتی در کلیسای کاتولیک بود. اگر کلیسای کاتولیک در آن روزگار، انعطافی در مقابل نظرات لوتر و سایر کشیشانی که چندصد سال بود خواستار اصلاحاتی در برخی روشها و نحوه اداره کلیسا بودند نشان می‌داد، شاید امروزه وضع به‌گونه‌ای دیگر می‌بود و شاهد چنین تنوع حیرت‌انگیزی در مسیحیتِ پروتستان نمی‌بودیم.

یکی از شعارهای مهم لوتر این بود که هر کس می‌تواند کتاب‌مقدس را به زبان مادری خود بخواند و آن را درک و تفسیر کند. به همین علت بود که او برای نخستین بار، کتاب‌مقدس را از زبانهای اصلی به زبان آلمانی ترجمه کرد. با اینکه لوتر خود معتقد به این اصل بود، اما خود برای پیروان خود دست به تدوین اعتقادنامه‌ای زد که هم شامل اصول اعتقادات بود و هم آیینهای نیایش. حال شاید کسی بپرسد: ”اگر «همه» حق خواندن و تفسیر کتاب‌مقدس را دارند، چرا رهبری، هر چقدر هم دانشمند و آگاه، مانند لوتر، باید از طرف دیگران، دست به تفسیر کتاب‌مقدس بزند تا پیروانش از آن تبعیت کنند؟ چرا این امر را نباید بر عهده تک‌تک مسیحیان گذاشت؟“ سؤالی است بجا که بنده پاسخ آن را نیافته‌ام.

اما گویا عده‌ای دیگر پاسخ آن را یافتند و هنوز نیز می‌یابند. از نهضت لوتر چند سالی نگذشته بود که در کشورهای دیگر اروپایی، گروههای مختلفی از مسیحیان از کلیسای کاتولیک روم بریدند و به رهبران و اندیشمندان مختلف مسیحی پیوستند. چنین اندیشمندانی دقیقاً از شعار لوتر پیروی کردند که ”هر کس“ می‌تواند کتاب‌مقدس را بخواند و تفسیر کند. اگر لوتر توانست، چرا دیگران نتوانند؟ لذا هنوز نهضت لوتر در آلمان داغ بود که اندیشمندان بزرگ دیگری در کشورهای دیگر، اصول اعتقادات و شیوه اداره کلیسایی را به‌شکلی دیگر تدوین کردند، به شکلی که  شباهتی به نهضت لوتر نداشت. اما همه ادعا داشتند که عقایدشان ”عیناً“ بر اساس کتاب‌مقدس است.

برجسته‌ترین چهره‌ای که در این سالها وارد میدان شد، متفکری بود فرانسوی به نام ژان کالوَن که در زبان انگلیسی به جان کالوین معروف است. او اصولی برای اعتقادات تدوین کرد که بعدها مورد پذیرش کلیساهای باپتیست و انگلیکن قرار گرفت. در واقع، اغراق نیست اگر بگوییم که ۹۰٪ پروتستانهای جهان، پیرو نظرات کالوَن هستند. درضمن، اصول اعتقادی او و روشی که او برای کلیسا ارائه داد، اساس پیدایی کلیساهای پرزبیتری را گذارد.



”چتر“ پروتستان

در مقابل وحدت و یکپارچگی کلیساهای کاتولیک در سراسر جهان، مذهب پروتستان به چتری می‌مانـَد که عقاید و شیوه‌های بس متفاوت را در خود جای داده است. یا می‌توان آن را به طیفی تشبیه کرد که در یک سر آن، کلیساهایی نه چندان متفاوت با کلیسای کاتولیک وجود دارد (کلیساهای لوتری و انگلیکن)، و در سر دیگرش، کلیساهایی که به هیچ عقیده و شیوه سنتی پایبند نیستند و خود را مسیحیان آزاد یا بین‌الفرقه‌ای یا غیر فرقه‌ای یا کریزماتیک به‌ حساب می‌آورند و هیچیک به دیگری شباهتی ندارد! ما در این مجموعه، از یک سر طیف شروع کردیم (کلیسای لوتری) و کمی جلوتر که برویم، احوال کلیسای پرزبیتری (Presbytery) را بررسی خواهیم کرد. سپس به بحث در باره کلیسای انگلیکن (Anglican) خواهیم پرداخت که در میان مسیحیان ایران، به کلیسای اسقفی شهرت دارد. پس از آن، به بررسی آراء کلیساهای دیگر مبادرت خواهیم ورزید.

در اینجا لازم است این نکته ذکر شود که طبق مشاهدات شخصی نگارنده، بسیاری از مسیحیان ایرانی، خاصه در اروپا و نیز در آمریکا، وابسته به کلیساهای آزاد هستند و شناخت درستی از فرقه‌ها و شاخه‌های اصلی مذهب پروتستان ندارند. در طی بحث‌های گروهی و گفتگوهای شخصی نگارنده با اعضای این کلیساها، مشاهده شده است که این افراد بر این باورند که تمام پروتستانهای جهان مانند خودشان می‌باشند، و مثلاً وقتی می‌شنوند که بسیاری از پروتستانها نوزادان یا خردسالان را تعمید می‌دهند، تعجب می‌کنند. به همین دلیل است که ما نخست به بحث در باره همین شاخه‌های اصلی و سنتی مذهب پروتستان می‌پردازیم و در آخر، به سرِ دیگر طیف خواهیم رسید و در باره کلیساهای پنطیکاستی و کلیساهای کریزماتیک و کلیساهای آزاد بحث خواهیم کرد.

اما در تمام این بحث‌ها، لازم است دائماً این نکته مد نظر باشد که مذهب پروتستان یک ”چتر“ است با افراد متفاوت و متعدد زیر آن. وجه مشترک افراد زیر این چتر دو عقیده بسیار مهم است: یکی مرجعیت مطلق کتاب‌مقدس و دیگری عادل‌شمردگی تنها به‌واسطه ایمان به مسیح. اما جدا از این دو وجه مشترک، اختلافات چشمگیری در فروع میان آنان وجود دارد، طوری که یک پروتستان می‌تواند به پروتستانی دیگر بگوید: ”اگر من پروتستانم، پس تو چه هستی؟!“ یا: ”اگر تو پروتستانی، پس من چه هستم؟!“

کلمات مارتین لوتر




غسل تعمید

غسل تعمید



در میان مسیحیان، عقاید مختلفی در خصوص مفهوم غسل تعمید و شیوۀ اجرای آن وجود دارد. ما در این مقاله، خواهیم کوشید مفهوم آن را از عهدجدید بیابیم و بحث کوتاهی نیز در بارۀ شیوۀ برگزاری آن ارائه دهیم.



اهمیت تعمید

تعمید در نظر خداوندگارِ ما عیسی مسیح چنان اهمیت داشت که آن را در فرمانش به رسولان که به «مأموریت بزرگ» معروف است، گنجانید. او فرمود: «تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. پس بروید و همۀ قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر، پسر و روح‌القدس تعمید دهید و به آنان تعلیم دهید که هر آنچه به شما فرمان داده‌ام، به‌جا آورند.» (متی ۲۸:‏۱۸-‏۲۰، ترجمۀ هزارۀ نو). به این ترتیب، فرمان مسیح شامل سه نکته است: شاگرد ساختن؛ تعمید دادن و تعلیم دادن. هر سۀ این نکات به یک اندازه اهمیت دارند. به بیانی دیگر، تعمید دادن به‌اندازۀ شاگرد ساختن و تعلیم دادن مهم است.

…ادامه مطلب



تثلیث چیست؟

الف‌:‌ تثلیث چیست؟

مسیحیان در باره خدا چه اعتقادی دارند؟ آیا به سه خدا قائلند؟ آیا معتقدند که خدا همسری اختیار کرد و صاحب فرزندی شد به نام عیسی مسیح‌؟ آیا خدا شریکی برای خود اختیار کرده است‌؟ تثلیث چیست‌؟

 موضوع تثلیث و پسر خدا بودنِ عیسی مسیح از حساس‌ترین و بحث‌انگیزترین موضوعات کتاب‌مقدس و مسیحیت می‌باشد. بسیاری به‌هنگام تشریح این دو عقیدت‌، کوشیده‌اند آنها را به‌گونه‌ای شرح دهند که برای ذهن بشری‌، موجه و منطقی و قابل قبول باشد.



توضیح‌، نه اثبات‌

اما در این مقاله‌، قصد نداریم تثلیث یا پسر خدا بودنِ عیسی را اثبات کنیم و نشان دهیم که چنین اعتقادی منطقی است‌. ما فقط خواهیم کوشید این موضوع‌ها را آنطور تشریح کنیم که در کتاب‌مقدس و اعتقادنامه‌های مسیحی آمده است‌. قصد ما آشنایی خوانندگان عزیز با اندیشه و دیدگاه مسیحیت است‌، نه اثبات موضوع و جَدَل در مورد آن‌.



۱۳۹۵ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

خدای عهدعتیق و خدای عهدجدی

خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید
آیا خدای عهدعتیق با خدای عهدجدید فرق دارد؟ آیا خدا در عهدجدید نسبت به عهدعتیق فرق کرده است؟ آیا خدا عوض شده است؟

اینها سؤال‌هایی است که در ذهن بسیاری از مسیحیانی که کتاب‌مقدس را مطالعه کرده‌اند، نقش می‌بندد. با مطالعه سطحی کتاب‌مقدس، ممکن است این تصور ایجاد می‌شود که خدا در عهدعتیق خدایی خشن و ستیزه‌جو و بی‌رحم بوده که حکم به قتل عام کودکان می‌داده و احکامی خشن و سختگیرانه وضع می‌کرده، اما در عهدجدید به‌یکباره تبدیل می‌شود به خدایی مهربان و رحیم که همه کس را می‌بخشد و بی‌قید و شرط محبت می‌کند.

به‌نظر بنده چنین تصوری درست نیست. خدا در عهدجدید همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود؛ و خدا در عهدعتیق همانقدر مهربان بوده که در عهدجدید می‌باشد. نظر راسخ بنده این است که خدا تغییر نکرده، اما این انسان است که تغییر کرده است. برای توضیح این دیدگاه، لازم است به چندین نکته توجه داشته باشیم.




مراقب گفته‌های ”شعارگونه“ باشیم

پیش از هر چیز باید مراقب ”شعارها“ در گفتگوها یا گاه حتی در برخی موعظه‌های واعظین غربی بود. متأسفانه در موعظه‌ها گاه پاره‌ای از تعالیم کتاب‌مقدس چنان خارج از اندازه واقعی خود مورد تأکید قرار می‌گیرند که شنونده تصور می‌کند که تمامی تعالیم کتاب‌مقدس در حول و حوش آن نکته می‌گردد. این امر در خصوص ”محبت خدا“ به‌طور خاص صدق می‌کند. در روزگار ما گاه در موعظه‌های واعظان غربی به‌گونه‌ای بر محبت خدا در مسیح تأکید می‌شود که صفات دیگر او که همانا عدالت و مکافات الهی باشد رنگ می‌بازد. متأسفانه بسیاری از این واعظان امروزی موضوع داوری هولناک الهی را که در عهدجدید با همان سختگیری عهدعتیق (یا شاید هم سختگیرانه‌تر) آشکار شده، پنهان می‌کنند تا پیامشان با ذائقه مردم- یا شاید هم با نیازهای روانی‌شان- سازگار گردد. اما باید توجه داشت که واقعیات در عهدجدید به گونه‌ای دیگر است که در این مقاله مختصراً به‌شرح آن خواهیم پرداخت.



خدای محبت در عهدعتیق

بر خلاف تصور برخی از مسیحیان، خدا در عهدعتیق نیز خدایی پرمهر می‌باشد. او با محبت کامل و فقط و فقط از روی رحمت و فیض خود، قومی را انتخاب می‌کند تا ملت خاص او باشد. این انتخاب نه به دلیل شایستگی این قوم، بلکه صرفاً محض فیض او صورت گرفت.

این خدا با وجود ظاهر سختگیرانه احکامش، در حق این قوم بسیار رئوف و شکیبا بود. او در مقابل کفرگویی‌های مکرر و نافرمانی‌های متعدد این قوم، ایشان را بالکل از میان نبرد. او با محبت و شکیبایی طی قرن‌ها خطاها و بی‌مهری‌های ایشان را تحمل کرد. کتاب هوشع حکایت از محبت بی‌قید و شرط خدایی دارد که حاضر است همچون شوهری مهربان، زن خیانت‌پیشه خود را نزد خود باز گرداند.

کتاب تثنیه که همچون انجیل عهدعتیق است، بیانگر این است که این خدا علی‌رغم هشدارهای قاطع خود در فصل ۲۸، هیچگاه قوم خود را به‌خاطر بی‌وفایی بالکل از میان نبرد. حتی وقتی نافرمانی قوم به اوج خود رسید، او ایشان را تنبیه کرد، اما فقط برای مدت هفتاد سال. بعد از آن، ایشان را بار دیگر به سرزمین خود باز گرداند. اما او حتی از این نیز جلوتر رفت. وقتی این قوم خاص، مسیحای موعود خود را با شقاوت رد کرد و به مرگ سپرد، باز کماکان خدا بقیتی از این قوم را تا به امروز نگاه داشته است.

آیا باز فکر می‌کنید خدای عهدعتیق خدایی سختگیر و بی‌رحم بوده است؟



خدایی بسیار سختگیر در عهدجدید!

چقدر شنیده‌ایم که در عهدجدید، خدا خدای محبت است. طوری گفته می‌شود که گویی خدا در عهدجدید کاری جز بخشیدن بدون قید و شرط ندارد. متأسفانه چنین تعلیمی بسیار ناقص است و بسیاری از آیاتی را که بیانگر سختگیری فوق‌العاده خدا در عهدجدید می‌باشد یکسره نادیده می‌گیرد.

سختگیری خدا را از همان آغاز انجیل مشاهده می‌کنیم. به پیام یحیای تعمیددهنده توجه کنید: ”الحال تیشه بر ریشه درختان نهاده شده است؛ پس هر درختی که ثمره نیکو نیاورد، بریده و در آتش افکنده شود.“ در چند آیه پیش از این، او خطاب به فریسیان و صدوقیان فرمود: ”ای افعی‌زادگان، که شما را اعلام کرد که از غضب آینده بگریزید؟“ اولاً او فریسیان را بدون تعارف و در نهایت سختگیری، ”افعی‌زاده“ خواند، و ثانیاً خبر از ”غضب آینده“ داد.

یا به فرمایش سختگیرانه سلطان محبت در موعظه بالای کوه توجه بفرمایید: ”نه هر که مرا ’خداوند، خداوند‘ گوید داخل ملکوت آسمان گردد، بلکه آنکه اراده پدر مرا که در آسمان است بجا آورد. بسا در آن روز مرا خواهند گفت: ’خداوندا، خداوندا، آیا به نام تو نبوت ننمودیم و به  اسم تو دیوها را اخراج نکردیم و به نام تو معجزات بسیار ظاهر نساختیم؟‘ آنگاه به ایشان صریحاً خواهم گفت که ’هرگز شما را نشناختم! ای بدکاران از من دور شوید!‘“ مخاطبین مسیح در این آیات، در واقع کسی نیست جز آنانی که او را در این جهان خدمت می‌نمایند، اما طبق احکام او زندگی نمی‌کنند. مسیح در روز داوری به آنان خواهد فرمود که ”هرگز ایشان را نشناخته است“؛ او ایشان را ”بدکار“ می‌خواند!

مسیح در فصل ۱۳ انجیل لوقا، خطاب به کسانی که گزارشی در باره کشته شدن برخی از جلیلیان به او دادند، بدون هیچگونه تعارفی و با نهایت سختگیری، چنین فرمود: ”شما را می‌گویم که اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد.“ سپس حکایت درختی را بازگو کرد که میوه نمی‌آورد. عاقبت آن درخت قطع شدن و سوخته شدن در آتش بود.

راه مسیح، راهی است دشوار و درِ آن نیز تنگ است و یابندگان آن نیز کم‌اند (متی ۷:‏۱۳-‏۱۴).

شما تا به‌حال چند موعظه در باره سختگیری خدا و غضب او و این فرمایشهای مسیح شنیده‌اید؟ تا به‌حال چند بار هشدار شنیده‌اید که ”اگر توبه نکنید، همگی شما همچنین هلاک خواهید شد“؟ تعداد این موعظه‌ها را با تعداد موعظه‌هایی که در باره محبت و بخشش خدا شنیده‌اید، مقایسه کنید. پاسختان قطعاً شما را به تعجب وا می‌دارد، اینطور نیست؟

آیا فراموش کرده‌اید که همین خدای محبت، چگونه بدون هیچگونه چشم‌پوشی و ترحمی، حنانیا و صفیره را به‌خاطر یک دروغ فوراً می‌کشد (اعمال ۵)؟ آیا هنوز هم فکر می‌کنید خدای عهدجدید با خدای عهدعتیق فرق دارد؟

هشدار در مورد عضب آینده در رسالات نیز به‌فراوانی یافت می‌شود که ذکر آنها در این مقاله مختصر نمی‌گنجد. فقط کافی است فرمایش نویسنده رساله به عبرانیان را نقل قول کنیم که می‌فرماید: ”افتادن به دستهای خدای زنده چیزی هولناک است“ (عبرانیان ۱۰:‏۳۱)؛ و نیز: ”خدای ما آتش فروبرنده است“ (۱۲:‏۲۹). پطرس رسول نیز در مورد خطاکاران می‌فرماید: ”زیرا هر گاه خدا بر فرشتگانی که گناه کردند، شفقت ننمود، بلکه ایشان را به جهنم انداخته، به زنجیرهای ظلمت سپرد تا برای داوری نگاه داشته شوند…“ (دوم پطرس ۲:‏۴). متأسفانه جمله پطرس رسول حالتی نیمه‌تمام دارد، اما مقصود او این است که اگر خدا بر این فرشتگان شفقت نفرمود، چقدر بیشتر بر بشری که فیض او را رد می‌کند. آیا مجازات‌های هولناک کتاب مکاشفه را به یاد دارید؟

پولس رسول بدون ترحم کسانی را که مسیح را دوست ندارند، لعنت می‌کند؛ می‌فرماید: ”کسی که خداوند را دوست ندارد، ملعون باد!“ (اول قرنتیان ۱۶:‏۲۲، هزاره نو). در غلاطیان نیز با سختگیری کامل می‌فرماید: ”اگر کسی انجیلی غیر از آنچه پذیرفتید به شما موعظه کند، ملعون باد!“ و باز: ”در خصوص آنان که شما را مشوش می‌سازند، کاش که کار را تمام می‌کردند و خود را یکباره از مردی می‌انداختند“ (غلاطیان ۱:‏۹ و ۵:‏۱۲، هزاره نو).



توجه به چند نکته اساسی

تا اینجا دیدیم که خدا چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید، هم مهربان است و هم سختگیر، گرچه بهتر است به‌جای کلمه ”سختگیر“ از واژه ”عادل“ یا ”منصف“ استفاده کنیم. اما نکاتی که تا اینجا ذکر کردیم، پاسخ بسیاری از سؤالات را نمی‌دهد، بلکه فقط نشان می‌دهد که خدا تغییری نکرده است. هنوز سؤالاتی از این دست مطرح است: چرا مردان خدا در عهدعتیق مرتکب اعمال و رفتاری می‌شدند که در عهدجدید به‌سختی نکوهش شده است؟ چرا خدا به قوم اسرائیل اجازه داد تا برخی از ملت‌ها را به‌کلی از میان ببرند؟ چرا خدا دستور داد که کودکان و نوزادان و حتی حیوانات بعضی از قوم‌ها را قتل عام کنند؟ چرا خدا در عهدعتیق شریعتی سختگیرانه به قوم اسرائیل داد، اما در عهدجدید هیچ حکمی جز محبت به خدا و به همنوع نیامده است؟ و سؤالات دیگری از این دست.

برای روشن شدن موضوع، لازم است با صبر و حوصله نکات زیر را مطالعه بفرمایید. توجه داشته باشید که برای دستیابی به پاسخی جامع، باید همه نکات زیر را یکجا در کنار هم قرار دهید و همه آنها را به‌صورت یک مجموعه مد نظر قرار دهید.



مکاشفه تدریجی و پیشرونده خدا

نکته بسیار مهمی که در کتاب‌مقدس مشاهده می‌شود، این است که خدا اراده خود را بر انبیا به‌یکباره و در یک مقطع زمانی مکشوف نکرد. درکی که ابراهیم از خدا و اراده او داشت، از شکلی بسیار ابتدایی برخوردار بود. برای مثال، می‌بینیم که او با خواهر ناتنی خود ازدواج می‌کند، امری که بعداً در شریعت موسی حرام شد. یا می‌بینیم که نوه او، یعقوب، دروغ می‌گوید، فریب می‌دهد، و در رفتارش با اقوام دیگر بی‌رحمی و شقاوت نشان می‌دهد.

اما وقتی به دوره موسی می‌رسیم، مشاهده می‌کنیم که خدا اراده خود را بسی کامل‌تر از گذشته بر بشر مکشوف می‌سازد. در شریعت موسی، مسأله پاداش و مکافات به‌گونه‌ای بارز مطرح می‌شود. تندرستی و کامیابی نتیجه اطاعت از خدا است، اما بیماری و فقر پیامد نااطاعتی است.

اما وقتی به دوره انبیا می‌رسیم، مشاهده می‌کنیم که جنبه‌های جدیدی از اراده خدا بر بشر مکشوف می‌شود. در کتاب‌های نبوتی، مسأله محبت بی‌قید و شرط خدا به‌شکلی واضح‌تر پدیدار می‌گردد. در آنها، خدایی را می‌بینیم که به‌جای توجه به مناسک و رسوم خشک مذهبی، به رحم و شفقت و عدالت اجتماعی نظر دارد.

و از همه مهم‌تر، موضوع پاداش اطاعت و مکافات نااطاعتی که در شریعت موسی با حالتی زمینی یا این-دنیایی مطرح شده بود، جای خود را به این اندیشه می‌دهد که اطاعت از خدا همیشه منجر به تندرستی و کامیابی نمی‌گردد، و نااطاعتی نیز همیشه بیماری و فقر و شکست در پی ندارد. این مفاهیم را به‌روشنی در کتاب ایوب و مزامیر مشاهده می‌کنیم. ایوب بی‌آنکه مرتکب نااطاعتی شده باشد، رنج فراوان می‌برد. در مزامیر نیز بارها سرایندگان لب به شکایت می‌گشایند که چرا بی‌سبب رنج می‌کشند، و چرا شریران کامیاب‌اند و سعادتمند (برای مثال مزمور ۷۳).

پس ملاحظه می‌فرمایید که عهدعتیق فرایندی تکاملی را طی می‌کند. تمام عهدعتیق را نمی‌توان با یک دید نگاه کرد. خودِ عهدعتیق حاوی مراحل مختلف و پیشرونده مکاشفه الهی می‌باشد. اما این مکاشفه فقط در عهدجدید است که به اوج می‌رسد. اوج مکاشفه خدا، خداوند ما عیسی مسیح است. به همین جهت، یوحنا می‌فرماید که ”شریعت به‌وسیله موسی عطا شد، اما فیض و راستی به‌وسیله عیسی مسیح رسید“ (یوحنا ۱:‏۱۷).

بنا بر این، باید دقیقاً به موضوع مکاشفه تدریجی و پیشرونده کتاب‌مقدس توجه داشت. عهدعتیق غنچه است و عهدجدید گل شکفته! از عهدعتیق نباید انتظار اصول اعتقادی و اخلاقی عهدجدید را داشت.



خدا با انسان مدارا می‌کند

توجه به مکاشفه تدریجی و پیشرونده، ما را به درک نکته‌ای هدایت می‌کند که توجه به آن در درک مطالب کتاب‌مقدس، خصوصاً عهدعتیق اهمیتی حیاتی دارد. آن نکته این است که خدای ما با انسان مدارا می‌کند. او در هر زمان، خود را به‌گونه‌ای آشکار می‌سازد که در فهم بشر بگنجد. به همین جهت است که او تمامی اراده خود را به‌یکباره به ابراهیم یا موسی مکشوف نکرد، بلکه این کار را در طول زمان انجام داد.

در واقع باید گفت که خدا با بشر مدارا کرده است. خدا اراده خود را به‌فراخور درک بشر آشکار فرموده و با شرایط فرهنگی او انطباق داده است. به عبارتی روشن‌تر، خدا با انسان همانگونه رفتار کرده که پدر یا مادر با فرزند خود رفتار می‌کنند. هیچ پدر یا مادری با فرزند خردسال خود با زبان بزرگسالان سخن نمی‌گوید و مطالبی را با او در میان نمی‌گذارند که خارج از فهم او باشد. اما به‌تدریج که او بزرگ می‌شود، هم مسؤولیت بیشتری به او می‌دهند، و هم مطالب را با زبانی دیگر با او در میان می‌گذارند. کودک تماماً به والدین خود وابسته است و بدون آنان کاری نمی‌تواند بکند. والدین نیز به او ”وعده“ می‌دهند که هر چه نیاز داشته باشد، به او بدهند. اما همین کودک وقتی به سن بزرگسالی رسید، رابطه‌ای متفاوت با والدین خود برقرار می‌سازد، رابطه‌ای مبتنی بر درک متقابل. کودک دیگر والدین خود را به‌خاطر نیازهایش دوست ندارد، بلکه آنان را به‌خاطر وجود خودشان دوست می‌دارد. در ضمن، او نیازهای خود را خودش تأمین می‌کند و مانند دوران کودکی‌اش، چشم به ”وعده‌های“ دوران طفولیت خود نمی‌دوزد. او می‌داند که این وعده‌ها مربوط به آن دوره بوده است.

عین همین نکته در تاریخ روحانی بشریت رخ داد. دوره موسی را می‌توان به دوره طفولیت روحانی قوم اسرائیل تشبیه کرد. خدا دقیقاً مانند پدری مهربان، به او ”وعده“ می‌دهد که به‌شرط اطاعت، ”همه چیز“ به او بدهد. می‌فرماید که اگر قوم اسرائیل اطاعت کنند، زندگی و خانواده و مزرعه و سرزمینشان را برکت دهد. در ضمن، خدا احکام خود را به‌گونه‌ای به ایشان داد که برایشان قابل هضم و قابل اجرا باشد، همان کاری که والدین با فرزند خود انجام می‌دهند. اگر مادری به فرزند خود به‌خاطر رفتار خوب یا نمرات خوب در درسها، شکلات می‌دهد، در بزرگسالی دیگر این کار را نمی‌کند؛ فرزند هم چنین انتظاری ندارد. یا اگر مادری فرزند خردسال خود را به‌خاطر رفتار بد در انباری خانه حبس می‌کند، در بزرگسالی دیگر چنین نمی‌کند! خدا در دوره شریعت موسی دقیقاً با قوم اسرائیل چنین رفتار می‌کند. به همین جهت است که در شریعت موسی، عمل خدا با انسان و وعده‌های او، تماماً حالتی زمینی و این-دنیایی دارد، و مطلقاً سخنی از پاداش یا مکافات اخروی و ابدی در میان نیست. علت این نیست که ابدیت در دستور کار ”خدای عهدعتیق“ وجود نداشت؛ علت این است که قوم اسرائیل هنوز آمادگی درک چنین مطالبی را نداشت. خدا می‌بایست با وعده ”شکلات“ یا تهدید ”انباری خانه“ با آنان سخن گوید.

خدا با درک بشر و با فرهنگ او مدارا می‌کرده است. به همین جهت، ابراهیم، طبق رسم روزگار خود، با خواهر ناتنی خود ازدواج کرد و خدا او را برای این کار گناهکار نشمرد. یعقوب، این پاتریارخ بزرگ، وقتی پسرانش مردمان شکیم را قتل عام کردند، به‌جای اینکه به‌خاطر مرگ بی‌گناهان غمگین باشد، این دغدغه را دارد که نکند اقوام مجاور از او انتقام بگیرند. به همین سبب است که قوم اسرائیل در جنگهای خود با اقوام مجاور قساوت نشان می‌دادند و از این امر مطلقاً دچار عذاب وجدان نمی‌شدند. علت همه این است که خدا در آن دوران‌ها با طفولیت روحانی قوم  اسرائیل مدارا می‌کرده است.

شاهد بارز بر این مدعا، تعلیم خداوند ما عیسی مسیح در خصوص طلاق است. طلاق در عهدعتیق امری بدیهی فرض شده و تنها حکمی که در مورد آن داده شده، در تثنیه ۲۴:‏۱-‏۴ یافت می‌شود. این حکم نیز به‌معنی مجوز طلاق نیست، بلکه می‌گوید که اگر کسی زنش را طلاق داد و آن زن با در دست داشتن طلاق‌نامه، با مرد دیگری ازدواج کند، و آن مرد نیز او را طلاق دهد یا بمیرد، آن زن دیگر نمی‌تواند به شوهر اول خود بر گردد. در روزگار عیسی، برخی از مفسران یهود این را مجوزی برای طلاق دادن تلقی می‌کردند. وقتی فریسیان در این مورد از عیسی سؤال کردند، عیسی به ایشان فرمود که طلاق جز به‌علت زنا مجاز نیست. فریسیان پرسیدند: ”پس از بهر چه موسی امر فرمود که زن را طلاق‌نامه دهند و جدا کنند؟“ عیسی در پاسخ فرمود: ”موسی به‌سبب سنگدلی شما، شما را اجازت داد که زنان خود را طلاق دهید. لیکن از ابتدا چنین نبود.“ پاسخ عیسی بسیار مهم است. اولاً می‌فرماید که مجوز موسی به‌سبب سنگدلی قوم اسرائیل بوده است؛ این درست همان نکته‌ای است که ما در اینجا بیان کردیم، یعنی اینکه خدا با انسان مدارا می‌کند، حتی با سنگدلی او، و رفتار او را تحمل می‌کند و احکام خود را با توجه به آن تنظیم می‌کند. ثانیاً مسیح فرمود که ”در ابتدا چنین نبود“، یعنی اینکه اراده خدا از اول این نبود که مرد و زن از هم جدا شوند. در عهدعتیق خدا با انسان مدارا می‌کرد، اما مسیح آمد تا احکام خدا را به صورت اصلی‌اش باز گرداند.

در دوره عهدجدید، خدا با بشر مانند بزرگسال رفتار می‌کند. دوره طفولیت روحانی سپری شده و دوره بزرگسالی و رابطه و درک متقابل فرا رسیده است.



شکل بخشیدن به وجدان مذهبی و اخلاقی بشر

امروزه درک بشر به جایی رسیده که نمی‌تواند وجود خدایان متعدد را تصور کند. بشر امروزه یا به خدای واحد اعتقاد دارد یا اصلاً به هیچ خدایی اعتقاد ندارد. حتی مذاهبی نظیر هندوئیزم و مرام بودا نیز به‌شکلی خود را با اندیشه خدای واحد انطباق می‌دهند. اما در روزگاران گذشته چنین نبود. حتی رومیهای متمدن و با فرهنگ نیز نمی‌توانستند تصور کنند که فقط یک خدا و یک خالق وجود داشته باشد.



باور به خدایی واحد

از تاریخ عمومی جهان چنین بر می‌آید که پیش از ظهور ادیان توحیدی-ابراهیمی، بشر همواره به وجود خدایان متعدد اعتقاد داشته است. برای هر پدیده‌ای خدایی متصور بود. از ماجراهای مربوط به پاتریارخها (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) چنین استباط می‌کنیم که ایشان نیز بر این تصور بودند که خدایان مختلفی وجود دارند، اما یَهْوِه را خدای خاص خودشان تلقی می‌کردند، خدایی نادیده و برتر. این امر به‌طور بارز در حکم اول ”ده فرمان“ مشهود است. می‌فرماید: ”من هستم یَهْوِه، خدای تو… تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد… زیرا که من یهوه… خدای غیور هستم.“ (یعنی خدای ”حسود“). برای قرن‌ها، قوم اسرائیل بر این باور بودند که هر قومی خدایی دارد، اما خدای ایشان یهوه می‌باشد. به همین دلیل است که می‌بینیم ایشان به‌محض اینکه با غیبت طولانی موسی مواجه شدند، بتی ساختند (که مظهر یکی از خدایان مصر بود) و آن را پرستیدند. در نظر آنان تا این دوره، یهوه فقط یکی از خدایان بود. و باز به همین دلیل است که قوم اسرائیل در سرزمین کنعان، هر گاه با خشکسالی مواجه می‌شدند، به بعل، خدای حاصل‌خیزی روی می‌آوردند. یهوه برای آنان خدای ملی بود، اما باور داشتند که خدایان دیگری نیز متعلق به اقوام دیگر وجود دارند و صاحب قدرت می‌باشند، مثلاً قدرت باراندن باران.

رویدادهای متقدم عهدعتیق این احساس را به خواننده می‌دهند که گویی یهوه می‌کوشد ثابت کند که از خدایان دیگر برتر است. این رویدادها گویی مبارزه یهوه با این خدایان است به‌منظور اثبات برتری خود. موسی در دربار فرعون چوبدست خود را با قدرت یهوه مار ساخت؛ اما جادوگران مصری نیز به کمک ”خدایان“ خود چوبدست خود را مار ساختند (که طبق عهدجدید می‌دانیم آنها چیزی جز ریاست‌های عالم تاریکی نبودند، یعنی ارواح پلید قدرتمند). ماجرای ایلیا و انبیای بعل نمونه‌ای دیگری از این مبارزه است. ایلیا نگفت که بعل مطلقاً وجود ندارد. هدف او این بود که ثابت کند یهوه خدای حقیقی است و قدرتش بسی فراتر از بعل است. کاهنان بعل نیز دعوت ایلیا به مبارزه را قبول کردند، چرا که می‌دانستند بعل قبلاً برای آنان معجزه کرده است. نکته مهم این بود که در آن روز خاص، بعل در مقابل یهوه ناتوان ماند.

قرن‌ها طول کشید تا مفهوم خدای یگانه در اندیشه یهودیان شکل گرفت. این حقیقت به‌طور خاص در نوشته‌های انبیا تجلی یافته است، خصوصاً در بخشهای متأخر کتاب اشعیا. در این کتاب‌ها می‌بینیم که یهوه به‌روشنی اعلام می‌دارد که فقط و فقط او خدا است؛ فقط او است که ”صانع نیکی و بدی“ است. قوم یهود فقط بعد از دوره تبعید بود که یهوه را همچون خدایی یگانه و خالق عالم هستی پذیرفتند و یکبار و برای همیشه یگانه‌پرست شدند. و در عهدجدید مکشوف شده که ”خدایان دیگر“ همه فرشتگان شیطان هستند.

لذا عهدعتیق را می‌توان کتابی درسی تلقی کرد که می‌کوشد ”به‌تدریج“ اندیشه یگانه بودن خدا را در ذهن بشر شکل ببخشد. این امر قرن‌های متمادی طول کشید. کاری بود بس دشوار که امروز برای ما بدیهی جلوه می‌کند. اما در آن روزگاران مطلقاً بدیهی نبود. خدا در عهدعتیق، با مدارا و شکیبایی، می‌رفت که اصول اعتقادی درست را در ذهن بشر حک کند.



آموزش اخلاقیات

همین امر در خصوص اصول اخلاقی نیز صادق است. اخلاقیات مبتنی بر رحمت و بخشش و گذشت، مفاهیمی هستند که فقط در عهدجدید مکشوف شده‌اند. این اخلاقیات نه فقط با تفکر انسان در آن روزگاران منافات داشت، بلکه امروزه نیز با تفکر انسان مدرن منافات دارد! در روزگاری که شریعت موسی شکل می‌گرفت، قوم اسرائیل فاقد اصول اولیه اخلاقی بود. مفاهیمی همچون درستکاری و گذشت و رحمت و انصاف هنوز در وجدان ایشان شکل نگرفته بود. شریعت موسی برای اولین بار، کوشید این مفاهیم را در وجدان قوم اسرائیل حک کند، حتی به‌شکل ابتدایی آن. در روزگاری که قربانی کردن فرزندان برای جلب رضایت خدا امری پذیرفته شده بود، چه انتظاری می‌بایست از اخلاقیات جامعه داشت؟ اگر والدین به فرزندان خود رحم نداشتند، آیا انتظار داریم که به بزرگسالان ترحم نشان می‌دادند؟ به این ترتیب، شریعت موسی برای نخستین بار، می‌کوشد وجدان اخلاقی قوم اسرائیل را حساس سازد. تحقق این امر نیز قرن‌های متمادی طول کشید.

خدایی که اراده خود را ”به‌تدریج“ و به‌شکلی پیشرونده بر انسان مکشوف می‌سازد، خدایی که با قوه درک و فهم بشر مدارا می‌کند- مانند والدینی شکیبا و مهربان- قدم به تاریخ بشر گذاشت و کوشید تا اصول اعتقادی و اخلاقی را ”به‌تدریج“ در ذهن و وجدان بشر شکل بخشد. این اصول اعتقادی و اخلاقی در عهدجدید و در خداوند ما عیسی مسیح به اوج رسید و شکلی دائمی و جهان‌شمول یافت.

به این ترتیب، آیا باید از شریعت موسی، و از زندگی انبیای متقدم، انتظار اخلاقیاتی پیشرفته را داشت؟ آیا اکنون با توجه به همین نکات، می‌توان ملاحظه کرد که خدا تغییر نکرده، بلکه این انسان است که تغییر کرده و رشد یافته است، آن هم در اثر قرن‌ها شکیبایی خدا و کار او؟



تفاوت مخاطبین عهدعتیق و عهدجدید

نکته مهم دیگری که باید به آن توجه داشت، مخاطبین عهدعتیق است. در عهدعتیق، خصوصاً در شریعت موسی، مخاطب خدا یک ”مملکت“ است. مملکت نیز نیاز به قوانین دارد. اما مخاطب عهدجدید ”کلیسا“ است، یعنی ”جامعه‌ای روحانی“ متشکل از افرادی که تولد تازه یافته‌اند و در چارچوب قوانین کشورهای مختلف زندگی می‌کنند، نه یک کشور با قوانین الهی. احکام عهدعتیق احکامی است برای مملکت‌داری و اداره یک جامعه در تمامی ابعاد آن؛ احکام عهدجدید بیشتر فردی است و مربوط به رابطه انسان با خدا و رابطه هر فرد با اطرافیان خود.

به همین دلیل است که در عهدعتیق به احکامی بر می‌خوریم که در ظاهر با احکام اخلاقی عهدجدید تناقض دارد. برای قاتلان و زناکاران و کفرگویان مجازات اعدام تعیین شده است. فرزند نامطیع باید اعدام شود. دزد باید به قصاص برسد. کسی که به دیگری لطمه جسمی وارد آورده، باید با لطمه‌ای مشابه قصاص شود. اینها و بسیاری از احکام دیگر مربوط می‌شود به اداره یک جامعه. اما در عهدجدید احکام ناظر است بر روابط شخصی افراد با هم.

برای روشن شدن بیشتر مطلب، بیایید فرض کنیم که روزی در جایی کشوری مسیحی تشکیل شود و بخواهد قوانین خود را طبق عهدجدید تعیین کند. به‌نظر شما در چنین جامعه‌ای اگر کسی آدم کشت، دولت با او باید چه کند؟ اگر کسی دزدی کرد، چه؟ اگر کسی به ناموس دیگری تجاوز کرد، چه؟ اگر دشمنی خارجی به خاک این کشور تجاوز کرد، چه؟ ملاحظه می‌فرمایید که اداره یک مملکت بر اساس اخلاقیات ”موعظه بالای کوه“ میسر نیست، چون این اخلاقیات اساساً برای اداره جامعه مدنی داده نشده است. خداوند ما عیسی مسیح در مملکتی که در آن قوانین اجتماعی موسی جاری بود، افراد را تشویق می‌کند که گامی فراتر از ”قوانین“ بروند و از حق خود بگذرند. اگر کسی به مال من تجاوز کرد، قانون مملکت موظف است او را مجازات کند، اما من نیز باید طبق حکم مسیح، از انتقام شخصی چشم‌پوشی کنم.

توجه به همین نکته بسیاری از مسائل را روشن می‌کند. احکام شریعت موسی برای اداره یک جامعه داده شده، آن هم جامعه‌ای متعلق به سه هزار سال پیش و تازه در شرایط جغرافیایی سرزمین فلسطین آن روزگار.

برای مثال، حکم ده‌یک در واقع قانونی اقتصادی بود برای تأمین نیازهای کاهنان و لاویان که در حکم گردانندگان امور اجتماعی بودند، و نیز برای تأمین نیازهای طبقات محروم. به‌عبارت دیگر، ده‌یک در حکم مالیات بر درآمد بود که از یک سو صرف تأمین مالی کارکنان دولتی می‌شد، و از سوی دیگر صرف برقراری عدالت اجتماعی در حق تنگدستان.



مسأله دشوار قتل عام‌ها

مسأله دیگری که غالباً مطرح می‌شود، این است که چرا خدا به بنی اسرائیل حکم کرد که بعضی از ملت‌ها را قتل عام کنند، گاه حتی کودکان و حیوانات را. مهم است از یاد نبریم که این امر جز در چند مورد استثنایی رخ نداد. اما به هر حال، چرا خدا چنین حکمی می‌داد؟

در پاسخ باید به چند نکته توجه داشت. خدا در همه دوره‌ها ملت‌های شریر را مجازات کرده است. نخستین نمونه آن، ویرانی شهرهای سدوم و عموره می‌باشد (پیدایش ۱۹). در فصل پانزدهم پیدایش، خدا با ابرام (ابراهیم) عهد می‌بندد که سرزمین کنعان را به نسل او ارزانی دارد، اما اعقاب او می‌بایست چهارصد سال در مصر به سر ببرند. از آیه ۱۶ چنین بر می‌آید که ایشان وقتی به سرزمین کنعان باز می‌گردند تا آن را به تصرف در آورند، باید ملت‌های ساکن در آن را از میان ببرند، زیرا گناه ایشان هنوز به کمال نرسیده بوده است. لذا زمانی که بنی اسرائیل بعد از اسارت مصر به کنعان باز می‌گردند، گناه این ملت‌ها به حد کمال خود رسیده بوده و ایشان می‌بایست از میان می‌رفتند، همان گونه که شهرهای سدوم و عموره از میان رفته بودند. فراموش نکنیم که در این دو شهر، همه موجودات به هلاکت رسیدند، چه بزرگسال و چه خردسال، حتی حیوانات. اگر در مورد این دو شهر، خدا مستقیماً از آسمان آتش و گوگرد بارانید و آنها را از میان برد، در مورد ملت‌های کنعانی در زمان بازگشت بنی اسرائیل به آنجا، می‌بایست به دست این قوم ایشان را از میان می‌برد. اگر ما از این حکم خدا به بنی اسرائیل ایراد بگیریم، باید از کار او در خصوص سدوم و عموره نیز ایراد بگیریم. ولی معمولاً چنین نمی‌کنیم، بلکه آن شهرها را سزاوار نابودی می‌دانیم!

ملت‌های ساکن کنعان بسیار شریر و فاسد بودند. ایشان نه تنها بت می‌پرستیدند، بلکه بخش مهمی از مراسم مذهبی ایشان، زناکاری و همجنس‌بازی بود. عمل فجیع قربانی کردن کودکان برای خدایان به منظور جلب خرسندی آنها نیز جزئی مهم در عبادات آنان بود. خدا فرصت کافی برای توبه به ایشان داده بود، اما ایشان از کارهای قبیح خود دست نکشیدند. لذا می‌بایست به مجازات برسند و بالکل ریشه‌کن شوند. قوم اسرائیل نمی‌بایست در وسوسه دائمی برای بت‌پرستی و شرکت در رسوم زناکارانه ایشان قرار می‌گرفتند. حتی فرزندان ایشان نیز ممکن بود بعدها با خاطره‌ای که از والدین خود داشتند، باز به این رسوم باز می‌گشتند.

اما مشکل‌ترین بخش این سؤال، کشتار نوزادان است. نوزادان به چه دلیل می‌بایست از میان می‌رفتند؟ این تصور که می‌شد نوزادان را زنده نگاه داشت، برای مردم روزگار ما بسیار آسان است، چرا که فکر می‌کنیم ایشان را می‌توان در شیرخوارگاهها یا یتیم‌خانه‌ها نگه‌داری کرد. اما آیا در آن روزگار چنین امکاناتی وجود داشت؟ یا شاید انتظار داریم که بنی اسرائیل این نوزادان را به فرزندی می‌پذیرفتند؟ ایشان اگر زنده می‌ماندند، سرنوشتی شوم‌تر از مرگ انتظارشان را می‌کشید.

اما قابل توجه است که چنین قتل عام‌هایی همیشه صورت نمی‌گرفت، یا حتی به‌ندرت انجام می‌شد. به هر صورت، بنی اسرائیل این اقوام را بالکل از میان نبردند و تعداد زیادی از ایشان در میان قبایل بنی اسرائیل باقی ماندند و بعدها ایشان را به بت‌پرستی و زناکاری مربوط به آن کشاندند. همچنین نباید از یاد برد که خدا همواره در طول تاریخ، ملت‌های شریر را به طریق‌های گوناگون از میان برده است. خدا فقط خدای محبت نیست، بلکه خدای عدالت و انصاف نیز هست و گناه را تحمل نمی‌کند.



نتیجه

به این ترتیب، مشاهده کردیم که خدا تغییری نکرده است. او همواره خدایی رحیم بوده، اما در ضمن عادل نیز بوده و به همین جهت افراد یا ملت‌های گناهکار را مجازات می‌کرده است. اگر هم در عهدعتیق شاهد رویدادهایی هستیم که با روح عهدجدید مغایرت دارد، باید به نکات اساسی که ذکر شد، توجه کرد.

اما جای تأسف بسیار است که گاه در موعظه‌ها میان رحمت خدا و عدالت و غضب او تعادل برقرار نمی‌شود. جای تأسف است که برخی از واعظان غربی شعارگونه بر محبت خدا تأکید می‌کنند، شاید به این دلیل که می‌خواهند انجیل را ”ساده“ کنند و پیام آن را قابل قبول و جذاب بسازند.

اما واقعیت غیر از این است. بنده بر اساس محتوای کل کتاب‌مقدس، بر این عقیده راسخ هستم که خدا در سراسر کتاب‌مقدس، هم مهربان است و هم در عین حال عادل. او نسبت به نیکوکاران رحیم است و نسبت به ”خودخواهان و منکران حقیقت و شرارت پیشگان“ بسیار سختگیر. کافی است نگاهی به رومیان ۲:‏۵-‏۱۱ بیندازید.

اگر تمام نکاتی را که در این مقاله ذکر شد، کنار هم قرار دهیم و با چنین نگرشی عهدعتیق و عهدجدید را با هم مقایسه کنیم، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که خدا تغییری نکرده و اراده او چه در عهدعتیق و چه در عهدجدید یکسان است.

خدا و فرمان قتل عام

 خدا و فرمان قتل عام
در دهه‌های اخیر، با اوج‌گیری نهضت‌های تندروِ اسلامی که به نام این دین، دست به قتل عامل مردم و تجاوز به ناموس ایشان و غیره می‌زنند، این موضوع برای هموطنان مسیحی و غیرمسیحی ما مطرح می‌شود که مگر در عهدعتیق (تورات موسی)، خدا همین دستور را به موسی و قوم اسرائیل نداد. پس چه تفاوتی هست میان کتاب‌مقدس مسیحیان و دین اسلام؟ مگر خدا به قوم اسرائیل دستور نداد که ساکنان کنعان (همان فلسطین امروزی) را قتل عام کنند، از طفل شیرخواره گرفته تا حتی حیوانات؟ پس چطور می‌توانیم بگوییم که خدای کتاب‌مقدس، خدای «محبت» است؟ این سؤال در ظاهر درست و موجه به نظر می‌رسد، اما اگر آن را دقیق بررسی کنیم و به دستوری که خدا به موسی داد، خوب توجه کنیم، پی خواهیم برد که این دو دستور (در تورات و در اسلام) به‌کلی با هم تفاوت دارند. بنده در این مقالۀ کوتاه می‌کوشم نکات مهمی را در این زمینه یادآوری کنم.


چرا دستور قتل عام کنعانیان؟

مسیحیانی که کتاب‌مقدس را به شکلی سطحی خوانده‌اند، به یک نکتۀ بسیار مهم توجه نکرده‌اند. قتل عام کنعانیان باز می‌گردد به روزگار ابراهیم. در فصل پانزدهم کتاب پیدایش، خدا به ابراهیم آشکار می‌سازد که نسل او، یعنی همان قوم اسرائیل، چهارصد سال در مصر بندگی خواهند کرد. اما بعد نکتۀ بسیار مهمی را می‌فرماید که به‌واقع، کلید درک این دستور قتل عام است. در آیۀ ۱۶، خدا می‌افزاید: «سپس در پشت چهارم به اینجا باز خواهند گشت (یعنی قوم اسرائیل)، زیرا تقصرات اَموریان هنوز به کمال نرسیده است.» به عبارت آخرِ این آیه خوب توجه بفرمایید. اولاً منظور از «اموریان»، همان ساکنان سرزمین کنعان است. دوم اینکه ایشان دارای «تقصیراتی» بودند. و سوم اینکه این تقصیرات هنوز «به کمال نرسیده است». در خصوص صبر و بردباری خدا برای توبۀ کنعانیان، به کتاب تثنیه ۹:‏ ۴- ۶ نیز مراجعه بفرمایید. خوب، منظور چیست؟

مردمان سرزمین کنعان، مانند سایر اقوام روزگار باستان، بت‌پرست بودند. اما کمتر کسی هست که بداند منظور از این «بت‌پرستی» چیست. کودکانه است که تصور کنیم افرادی که بتی را به دست خود می‌ساختند، آن را «خدا» تلقی کنند. طبق شواهد بسیار، همۀ جوامع بت‌پرست، بتِ خود را صرفاً «مظهر فیزیکی» قدرتی می‌دانستند که در پس آن قرار داشت، همان چیزی که پولس رسول آن را «قدرتها، ریاستها، خداوندگاران این دنیای تاریک و فوجهای ارواح شریر در جایهای آسمانی» می‌نامد (افسسیان ۶:‏ ۱۲). بله، بت‌پرستان بسیار خوب می‌دانستند که آنچه خودشان ساخته‌اند، «خدا» نیست، بلکه مظهر قابل دیدن اوست. مردمان آن روزگار، برخلاف تصور ما، ابله نبودند. در ضمن، کاهنان این بتها و بتکده‌ها، با کمک «ارواح شریری» که در پس آنها بودند، کارهای خارق‌العاده انجام می‌دادند که باعث حیرت افراد و استحکام اعتقاد ایشان می‌شد. نمونۀ بارز این امر را در دربار فرعون مشاهده می‌کنیم. وقتی موسی عصای خود را به مار تبدیل کرد، جادوگران مصری نیز به کمک همان «ارواح شریر» درست همان کار را انجام دادند. اما در این موقعیت، خدای موسی ثابت کرد که از این «ارواح شریر» نیرومندتر است، چرا که مار موسی، مارهای آن جادوگران را بلعید. از این امر، نمونه‌های دیگری نیز هست که در این مقاله، مجال ذکر آنها نیست. پس بت‌پرستان کنعان آنقدر ابله نبودند که فقط ساختۀ دست خود را بپرستند، بلکه ایشان آن روح یا ارواح شریری را می‌پرستیدند که در پس آن بتها قرار داشتند.

اما این انتهای ماجرا نیست. طبق رسوم بت‌پرستان کنعانی که خوشبختانه توسط باستان‌شناسان در قرن بیستم کشف شده، یکی از روشهای جلب رضایت این به‌اصطلاح «خدا» (همان ارواح شریر)، قربانی کردن اطفال بود. ایشان کودکان خود را برای این «خدا» قربانی می‌کردند تا بلکه او به ایشان رحم کند و برایشان باران بفرستد. نام این خدای کنعانیان، «بَعل» بود.

واقعیت دیگری که کشف شده، این است که در این بتخانه‌ها، امری رایج بود که به «روسپیگری مذهبی» معروف است. زنانی به‌عنوان کاهن در این بتکده‌ها بودند که به‌عنوان مظهر باروری، با مردانی که برای عبادت به آنجا می‌رفتند، همبستر می‌شدند. خوانندگان کتاب‌مقدس اگر دقت کرده باشند، در نوشته‌های انبیا، بت‌پرستی قوم اسرائیل «زنا» نامیده می‌شود. چرا؟ چون وقتی اسرائیلیان فریب این بتخانه‌ها را می‌خوردند، مرتکب زنا نیز می‌شدند. این کار، قرن‌ها میان اسرائیلیانی که در کنعان که بعداً سرزمین اسرائیل نامیده شد، رواج داشت. گرچه خدا قرن‌ها انبیای خود را می‌فرستاد تا علیه این کار هشدار دهد، اما ایشان به «زنا کردن در عقب خدایان غیر» ادامه می‌دادند.

حال، باز بر می‌گردیم به پیدایش ۱۵: ۱۶. «اموریان» یعنی ساکنان کنعان، در روزگار ابراهیم نیز همۀ این رسوم فجیع را به‌عمل می‌آوردند. اما خدا می‌فرماید که «تقصیرات ایشان هنوز به کمال نرسیده است». یعنی چه؟ یعنی اینکه خدا آنقدر بردبار است که به ایشان فرصت می‌داد تا توبه کنند. اما سرانجام، زمانی فرا می‌رسد که ایشان می‌بایست مجازات می‌شدند. همین حقیقت را در عهدجدید نیز می‌یابیم. اگر کسی از فرصت‌های الاهی برای توبه کردن استفاده نکند، سرانجام مجازات خواهد شد. مگر یحیی همین را نفرمود: «ای افعی‌زادگان! چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است، بگریزید؟ پس ثمری شایستۀ توبه بیاورید… هم‌اکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.» (متی ۳:‏ ۷- ۸ و ۱۰). صبر خدا زمانی دارد. در روزگار ابراهیم، خدا هنوز منتظر بود تا بلکه اموریان توبه کنند.

اما بالاخره، صبر خدا به سر رسید. چهارصد سال از روزگار ابراهیم می‌گذشت و اموریان هنوز به فجایع خود ادامه می‌دادند. اکنون زمان مجازات اموریان فرا رسیده بود. این مجازات می‌بایست به دست یکی از اقوام صورت می‌گرفت. در اینجا، این قوم همان بنی اسرائیل بود. اموریان می‌بایست یکبار برای همیشه از میان می‌رفتند. علت دستور قتل عام کنعانیان این بود.

در اینجا مناسب است پرانتزی باز کنیم و به یک نکتۀ جالب اشاره نماییم. آیا تا به حال از خود پرسیده بودید که چرا خدا از ابراهیم خواست تا پسر عزیز و موعود خود، یعنی اسحاق را قربانی کند؟ شاید الآن ماجرا کمی روشن شده باشد. گفتیم که کنعانیان این رسم را انجام می‌دادند و کودکان خود را برای خدایانشان قربانی می‌کردند. خدا گویی می‌خواست ابراهیم را آزمایش کند و ببیند که آیا او خدای واحد و متعال را همانقدر دوست دارد که کنعانیان خدایان دروغین خود را؟

تا اینجا شاید عده‌ای از خوانندگان این مقاله با نظر بنده موافق باشند، جز در یک مورد! و آن مورد این است که قتل عام بزرگسالان ممکن است قابل درک باشد، اما چرا شیرخوارگان نیز می‌بایست قتل عام گردند. اگر بخواهم صادق باشم، باید عرض کنم که جوابی ندارم که حتی خودم را قانع کند، چه برسد شما را! اما به یک نکته توجه کنیم. در آن روزگار، یتیم‌خانه و پرورشگاه وجود نداشت (طبیعتاً!). کسی هم در میان قوم اسرائیل حاضر نمی‌شد کودکان قومی بیگانه را به فرزندی بپذیرد. علت این امر بسیار واضح است. در میان قوم اسرائیل، طبق شریعت موسی، هر کسی از این قوم می‌بایست بتواند اصل و نسب خود را به حضرت یعقوب، یعنی همان اسرائیل، برساند. این یک امر حیاتی بود. حتی زمینهای سرزمین فلسطین می‌بایست طبق قاعده‌ای مشخص، میان قبیله‌های مشخص از نسل یعقوب تقسیم می‌شد. هیچ پسری که نمی‌توانست اصل و نسب اسرائیلی خود را ثابت کند، قادر نبود زمینی را از پدر خود به ارث ببرد. در این شرایط، خانواده‌های اسرائیلی مطلقاً حاضر نبودند کودکی از یک قوم بیگانه را وارد ارث و میراث خاندان خود سازند. پس شاید (و متأسفانه) مرگ برای این کودکان، صرفاً انتخابی میان بد و بدتر بود. اما همانطور که عرض کردم، شاید این جواب‌ها چندان قانع‌کننده نباشند. به هر حال، باید بپذیریم که ما در ۳۴۰۰ سال پیش زندگی نمی‌کنیم و از بسیاری از واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی آن زمان آگاهی نداریم.

چه تفاوتی میان خدا در عهدعتیق و خدا در دین اسلام هست،

یک تفاوت عظیم!

دوستانی که می‌پرسند چه تفاوتی میان خدا در عهدعتیق و خدا در دین اسلام هست، به یک نکتۀ بسیار مهم و عظیم توجه نمی‌کنند، نکته‌ای که تفاوت اساسی را روشن می‌سازد. اگر خدا به موسی دستور داد که کنعانیان را «قتل عام» کنند، این دستور فقط و فقط برای «یک بار» بود، آن هم در آن موقعیت خاص، یعنی تصرف کنعان، و با هدفی خاص، یعنی مجازات کنعانیان و زدودن بت‌پرستی برای همیشه. دوستان ما توجه ندارند که در شریعت موسی، «هیچ‌وقت» دستور به کشورگشایی و انتشار دین یهود از طریق شمشیر داده نشده است. این دستور برای «قتل عام»، سیاست و خط مشی مذهب موسی نبود. آن فقط می‌بایست «یک بار» انجام می‌شد (که آن هم نشد، همانطور که دیدیم). برجسته‌ترین نشانۀ این امر، دورۀ طلایی سلطنت داوود و پسرش، سلیمان است. در این دوره، کشور اسرائیل در اوج قدرت به سر می‌بُرد، اما قوم اسرائیل هرگز به کشور دیگری تجاوز نکردند، هیچ‌گاه قومی را قتل عام نکردند، و هرگز برای اشاعۀ مذهب موسی، دست به شمشیر نبردند. آیا تا به حال به این نکته توجه کرده بودید؟ برخلاف برداشت بسیار سطحیِ بسیاری از ایمانداران، خدای عهدعتیق، خدای «قتل عام» نبود؛ خدایی «خشن» نبود. این امر با سیاست و خط مشی سایر ادیان که دین خود را با شمشیر اشاعه می‌دادند و گاه نیز دست به قتل عام می‌زدند، تفاوت فاحشی دارد. این امر با روش برخی از گروههای تندروِ اسلامی در چند دهۀ اخیر، از ریشه و بُن تفاوت دارد، و مطلقاً قابل مقایسه نیست. هر نوع تشبیهی میان این دو، واقعاً دور از انصاف و نیز دور از درک درست عهدعتیق است.

خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید!

باز متأسفانه، بعضی از دوستان مسیحی ما تصور می‌کنند که خدا در عهدعتیق، خدایی «خشن» بوده، اما در عهدجدید ناگهان تبدیل به خدایی می‌شود که «همه چیز» و «همه کس» را می‌بخشد و مجازاتی هم در کار نیست. این تصور نیز به‌خاطر مطالعۀ سطحی کلام خدا است. بنده در این زمینه، مقالۀ دیگری نوشته‌ام که خوانندگان را به مطالعۀ آن در وبلاگ شخصی‌ام دعوت می‌کنم. نام این مقاله هست: «خدای عهدعتیق و خدای عهدجدید». در آنجا، با ذکر نمونه‌های فراوان، نشان داده‌ام که خدا در عهدعتیق همانقدر رحیم بوده که در عهدجدید است، و در عهدجدید نیز همانقدر سختگیر است که در عهدعتیق بود.

۱۳۹۵ فروردین ۹, دوشنبه

تبیین نظریه تثلی


الف) نظریه تثلیث:

فرشته از آسمان به مریم، مادر عیسی كه در عقد یوسف بود پیام داد: «روح القدس بر تو نازل خواهد شد و قدرت خدا بر تو سایه خواهد افكند؛ از این رو آن نوزاد مقدس بوده و فرزند خدا خوانده خواهد شد»(۳) «و آن گاه مریم قبل از ازدواج با یوسف بوسیله روح القدس آبستن شد»(۴) و «زمانی كه عیسی مسیح تقریبا سی ساله شد به دست یحیای تعمیددهنده، غسل تعمید یافت»(۵) و «در همان لحظه كه عیسی از آب بیرون می آمد، آسمان باز شد و یحیا، روح خدا را دید كه به شكل كبوتری پایین آمده و بر عیسی قرار گرفت. آن گاه ندایی از آسمان در رسید: كه این است پسر حبیب من، كه از او خشنودم»(۶)

«آن گاه روح خدا، عیسی را به بیابان برد تا در آنجا شیطان او را وسوسه و آزمایش كند و عیسی در آن زمان برای مدت چهل شبانه روز روزه گرفت؛ سپس در آخر بسیار گرسنه شد؛ در این حال شیطان به سراغ او آمد و او را وسوسه كرد....سپس شیطان او را به قله كوه بسیار بلندی برد و تمام ممالك جهان و شكوه و جلال آنها را به او نشان داد و گفت: اگر زانو بزنی و مرا سجده كنی، همه اینها را به تو می بخشم. عیسی به او گفت: دور شو ای شیطان، زیرا مكتوب است كه خداوندِ خدای خود را سجده كن و فقط او را عبادت نما. آن گاه ابلیس او را رها كرد و اینك فرشتگان آمده، او را پرستاری می نمودند.»(۷)

به این صورت مسیحیت معتقد شد كه خدا یكی است و در عین یكی بودن از سه چیز تشكیل شده است: به نامهای پدر، پسر و روح القدس.(۸)

یعنی خدای واحد، خود را در سه شخصیت ـ پدر، پسر و روح القدس ـ آشكار كرد.(۹)

پس در نگاه مسیحیت، حضرت عیسی مسیح، از نسل داوود است از جهت جسد و بدن؛ آن گاه نیروی روح القدس در وی حلول كرد و او را فرزند خدا واله متجسد نمود.(۱۰)

جان هیك، متكلم نامدار مسیحی می نویسد:

«در مسیحیت، خدا به عنوان خدا و پدر و سرور ما عیسی مسیح شناخته شده است و به عنوان وجودی تعریف گردیده است كه تعالیم عیسی در باب اوست. وجودی كه عیسی در ارتباط با او زیست كرد و پیروان و شاگردانش را به داشتن رابطه با او آشنا كرد موجودی كه عشق و محبتش نسبت به ما، در كره خاكی در حیات عیسی تجسم یافته است، خلاصه آن كه خداوند، آفریننده متعالی است كه به اعتقاد مسیحیان خود را در عیسی مسیح آشكار گردانیده است»(۱۱)

ب) رابطه پدر، پسر و روح القدس

نكته ای دیگر كه در بحث تثلیث مطرح است، كیفیت ارتباط این سه چیز است. این كه با وجود یكی بودن آیا هر یك وجود مستقلی از دیگری دارند و یا این كه مجموعه این سه، یك امر واحد را تشكیل می دهند؛ و یا سه چیز جلوه ای از یك امر هستند؟ آنچه از عهد جدید بر می آید این است كه خدای پدر(۱۲) در آسمان است و خدای پسر در زمین(۱۳) و روح القدس به عنوان نیروی فعال(۱۴) و به عنوان مخترع و مبدع حیات(۱۵) رابط بین این دو است. ضمن آن كه خدای پدر، بزرگتر از پسر بوده(۱۶) و عیسی مسیح پسر و نخستین مخلوق او است،(۱۷) با این حال، عیسی مسیح صورت خدای نادیده است، نخست زاده تمام آفریدگان؛ زیرا در او همه چیز آفریده شده است.(۱۸)

بنابراین، هر كدام ضمن آن كه دارای وجود مستقل هستند با هم ارتباط تنگاتنگی دارند؛ به گونه ای كه عیسی مسیح خداست و روح القدس، تنها واسطه بین آنهاست.

مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر شریف المیزان، با توجه به اصحاح اول و هشتم و چهاردهم انجیل یوحنا و اصحاح دوازدهم از انجیل مرقس، رابطه بین سه اقنوم را چنین بیان می كند:

«محصل كلامشان در این باب ـ اگر چه به یك جمع بندی معقول نمی توان دست یافت ـ چنین است: ذات، جوهر واحدیست كه دارای سه اقنوم است و مراد از اقنوم صفتی است كه ظهور شی و تجلی آن را نشان می دهد بدون آن كه صفت غیر از موصوف باشد و اقانیم ثلاثه عبارتند از: اقنوم وجود و اقنوم علم كه كلمه است و اقنوم حیات كه روح است. ابن كه كلمه است و اقنوم علم، از نزد پدر كه اقنوم وجود است نازل شده به همراه روح القدس كه اقنوم حیات است كه اشیا بوسیله آن موجود می شوند.»(۱۹)

ج) سرّ حلول خدا در مسیح

نكته سوم در مسأله تثلیث، علت حلول خداوند در عیسی است؛ كه چرا چنین امری تحقق یافته است؟ مسیحیت معتقد است با توجه به گناهی كه حضرت آدم مرتكب شد تمام بشر آلوده به گناه شدند یعنی: این گناه آنقدر شدید بود كه تمام نسل بشر را آلوده كرد و برای نجات بشر از این گناه چاره ای نبود جز آن كه خدا، خود به صورت انسان در آید تا بدین وسیله توسط مردم كشته شود و به همین دلیل روح القدس، به صورت كبوتر بر عسیی مسیح نازل شد و در وی حلول كرد؛ عیسی توسط مردم كشته شد و برای همین ـ با «فدا» شدن عیسی مسیح ـ تمام مردم از گناه نجات پیدا كردند، مشروط بر آن كه به عیسی مسیح ایمان بیاورند. بنابراین مهمترین عامل تثلیث را در مسأله فدا می توان جستجو نمود.

روح القدس: "تسلی دهنده ای دیگر"روح القدس: "تسلی دهنده ای دیگر"

عیسی مسیح در باب های 14 و 16 از انجیل یوحنا زمان های آخر قبل از دستگیریش توسط یهودیان را می گذراند و در این مدت آخرین تسلی ها و راه کارها را به شاگردان می دهد. او پس از دستگیری دیگر قرار نبود که با شاگردان باشد. البته شاگردان پس از رستاخیز، عیسی را دیدند اما آن دیدار موقتی بود و فقط تا زمانی بود که عیسی نزد پدر صعود کند. در واقع اینکه عیسی مسیح نزد پدر برود برای آنها به این معنا بود که تنها می مانند ... مگر اینکه عیسی جایگزینی بفرستد. کسی که جای خالی او را پر کند. به بیان دیگر، مگر اینکه او در "قالبی دیگر" نزد آنها بیاید. همینطور که بعداً خواهیم دید این دقیقاً همان اتفاقی است که بوقوع پیوست! اگر چه عیسی دیگر به لحاظ فیزیکی حاضر نیست، اما بیش از هر زمان دیگری در میان ما حضور دارد! اما چطور؟ از طریق همان تسلی دهنده، یعنی روح القدس؛ تسلی دهنده ای که به راستی جای خالی عیسی را پر می کند و دقیقاً همان کار هایی را می کند که اگر خود او جسماً حاضر بود، با شاگردانش انجام می داد. منظور از شاگردان در اینجا فقط آن شاگردانی نیستند که در شب دستگیری عیسی در باغ جتسیمانی با او بودند. به غیر از آن، بیشتر منظور از شاگردان خود ما ایمانداران هستیم! هیچ یک از ما مانند حواریون، عیسی را شخصاً و در جسمی با پوست و خون ندیده ایم. اما با این حال هیچ یک از ما بدون او واگذاشته نشده ایم و این بخاطر تسلی دهنده یا همان روح القدس است. یوحنا 14: 15-18 به ما می گوید:

یوحنا 14: 15-18
" اگر مرا دوست داريد، احكام مرا نگاه داريد. و من از پدر سؤال مي‌كنم و تسلّي ‌دهنده‌اي ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند، يعني روح راستي كه جهان نمي‌تواند او را قبول كند زيرا كه او را نمي‌بيند و نمي‌شناسد و امّا شما او را مي‌شناسيد، زيرا كه با شما مي‌ماند و در شما خواهد بود. «شما را يتيم نمي‌گذارم نزد شما مي‌آيم. "

عیسی مسیح در اینجا درباره روح القدس سخن می گوید و او را با عبارت تسلی دهنده ای دیگر توصیف می کند. گرچه عیسی مسیح جسمش را ترک می کرد، اما در حقیقت آنها را تنها نمی گذاشت. او تسلی دهنده ای دیگر می فرستاد، یعنی کسی که جای او را پر کند. کسی که دقیقاً تمامی آن کار هایی که خودش هنگام حضورش با شاگردان انجام می داد را انجام دهد. به بیان دیگر جایگزینی برای غیاب فیزیکی او. گرچه او دیگر از لحاظ فیزیکی با آنها نمی بود، اما از طریق تسلی دهنده حضوری روحانی خواهد داشت. بدین صورت که داشتن روح القدس دقیقاً مانند داشتن خود عیسی است. روح القدس دقیقاً همان کار هایی که عیسی هنگام حضورش با شاگردان انجام می داد را با پیروان او انجام می دهد. یعنی آنها را تعلیم، هدایت، نصیحت و تسلی می دهد. به همین خاطر هم هست که از او به عنوان تسلی دهنده ای دیگر یاد می شود. نخستین تسلی دهنده عیسی در جسم فیزیکی خود بود. تنها چند روز پس از صعود عیسی بود که روح القدس یعنی تسلی دهنده ای دیگر یا تسلی دهنده دوم، جای عیسی که نخستین تسلی دهنده بود را پر کرد و نازل شد. همانطور که بارنس در تفسیر خود می نویسد:

" عیسی هنگام بودنش با آنها برایشان مانند یک مشاور، راهنما ودوست بود. او آنها را راهنمایی کرد، تعصب ها و جهل آنها را تحمل کرد و هنگام نگرانی آنها را تسلی و دلداری داد. اما اکنون او در شرف ترک آنها بود. تسلی دهنده دیگر باید به آنها داده می شد تا نبود او را برایشان پر کند و همان کار هایی که او در هنگام حضورش برای آنها انجام می داد را برایشان انجام دهد. ما از این موضوع باید به قسمی متوجه شویم که کارهای روح القدس چیست. کار او مهیا ساختن راه کار و تسلی برای تمامی مسیحیان است. درست همان چیزهایی که حضور فیزیکی مسیح فراهم می آورد. “ (Albert Barnes’ Notes on the Bible)

بنابراین، برادر و خواهر عزیز در مسیح، شما به حال خود رها نشده اید. عیسی دور از شما نیست. او نزدیک شماست. عیسی از طریق تسلی دهنده در درون شماست! همانطور که کولسیان 1: 26-27 می گوید:

" يعني آن سرّي كه از دهرها و قرنها مخفي داشته شده بود، ليكن الحال به مقدّسان او مكشوف گرديد، كه خدا اراده نمود تا بشناساند كه چيست دولت جلال اين سرّ در ميان امّت ها كه آن مسيح در شما و اميد جلال است. "

برادر و خواهر عزیز، مسیح در درون شماست. تسلی دهنده در درون شماست! حال چرا تسلی دهنده در درون ماست؟ برای اینکه تمام کار هایی که مسیح در صورت حضور فیزیکی خود انجام می داد را انجام دهد. در آیات زیر عیسی خدمت روح القدس را تشریح می کند:

یوحنا 14: 26
"ليكن تسلّي‌ دهنده يعني روح‌القدس كه پدر او را به اسم من مي‌فرستد، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد. "

یوحنا 15: 26
" ليكن چون تسلّي ‌دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مي‌فرستم آيد، يعني روح راستي كه از پدر صادر مي‌گردد، او بر من شهادت خواهد داد. "

یوحنا 16: 7
" و من به شما راست مي‌گويم كه رفتن من براي شما مفيد است، زيرا اگر نروم تسلّي‌دهنده نزد شما نخواهد آمد. امّا اگر بروم او را نزد شما مي‌فرستم. "

داشتن روح القدس نسبت به ماندن فیزیکی عیسی بر زمین بیشتر به نفع ماست!

یوحنا 16: 8-15
" و چون او آيد، جهان را بر گناه و عدالت و داوري ملزم خواهد نمود. امّا بر گناه، زيرا كه به من ايمان نمي‌آورند. و امّا بر عدالت، از آن سبب كه نزد پدر خود مي‌روم و ديگر مرا نخواهيد ديد. و امّا بر داوري، از آن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است.» «و بسيار چيزهاي ديگر نيز دارم به شما بگويم، لكن الآن طاقت تحمّل آنها را نداريد. وليكن چون او يعني روحِ راستي آيد، شما را به جميع راستي هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكلّم نمي‌كند بلكه به آن چه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد زيرا كه از آنچه آن من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد. هر چه از آنِ پدر است، از آنِ من است. از اين جهت گفتم كه از آنچه از آن من است مي‌گيرد و به شما خبر خواهد داد."

این موضوع راز و حقیقتی فوق العاده از روح القدس است.

بسیاری از مردم در واقع به روح القدسی پویا در زندگی شاگردان اعتقاد ندارند. آنها در عوض می گویند که ما یتیم و به حال خود واگذاشته شده ایم تا با تفکرات خود بفهمیم و تشخیص دهیم که چطور برای او زندگی کنیم! اما همانطور که عیسی گفت: "ما یتیم رها نشده ایم! روح القدس جای او را پر می کند و برای ما "تسلی دهنده ای دیگر" خواهد بود. منظور از عبارت "دیگر" هم یعنی تسلی دهنده ای به جای تسلی دهنده اول که خود عیسی است.

برخی دیگر هم چیز هایی را به روح القدس نسبت می دهند که ما به هیچ وجه نمی دیدیم که عیسی آنها را انجام دهد و حرف هایی می زنند که هیچ پشتوانه ای در کلام ندارد. آیا این چیز هایی که این افراد می گویند واقعاً کار روح القدس است؟ پاسخ منفی است. کار های روح القدس همواره در هماهنگی کامل با کلام خداست. اگر چیزی در هماهنگی با کلام خدا نباشد حتماً از روح القدس نیست.

در پایان باید این را بگویم که عیسی مسیح با رفتنش به نزد پدر ما را تنها نگذاشت. او جایگزینی را برای ما فرستاد که دقیقاً همان کار هایی را می کند که عیسی مسیح در صورت حضور فیزیکی خود با هر یک از ما انجام می داد. این جایگزین هم چیزی نیست جز روح القدس. مأموریتش هم این است که در میان ما تعلیم دهد، یادآوری مان کند (یوحنا 14: 26)، راه کار نشانمان دهد، هدایتمان کند (اعمال 16: 6-10) و تسلی مان دهد (اعمال 9: 31). روح القدس " نه روح ضعف، بلکه روح قوّت و محبت و انضباط است" (دوم تیموتائوس 1: 7). روح القدس هدیه ای عالی است که خدای پدر از روی محبتش به آنهایی داد که به پسرش و قیام او از مردگان ایمان آوردند.

رومیان 5: 5
"و اين اميد به سرافکندگي ما نمي‌انجامد زيرا محبت خدا توسط روح‌القدس که به ما بخشيده شد، در دلهاي ما ريخته شده است. "

مسیحیت چیست و مسیحیان به چه چیزی ایمان دارند؟

جواب: در اول قرنتیان 1:15-4 اینچنین می خوانیم: "الآن ای برادران شما را از انجیلی که به شما بشارت دادم اعلام می نمایم که آن را هم پذیرفتید و در آن هم قائم می باشید. و بوسیلۀ آن نیز نجات می یابید به شرطی که آن کلامی را که به شما بشارت دادم محکم نگاه دارید والا عبث ایمان آوردید. زیرا که اول به شما سپردم آنچه نیز یافتم که مسیح بر حسب کتب در راه گناهان ما مُرد."

اعتقاد و ایمان مسیحی در این آیات مشخص است. آنچه که مسیحیت را در مقایسه با سایر ادیان منحصر به فرد می کند این است که مسیحیت بیش از آنکه در رابطه با مراسم مذهبی باشد در مورد یک رابطه و مشارکت شخصی است. شخص مسیحی به جای آنکه خود را مجبور به اطاعت ازامر و نهی های مذهبی نماید، این هدف را دنبال می کند که رابطه ای بسیار نزدیک با خدای پدر داشته باشد. ایجاد این رابطه تنها حاصل کار مسیح و عملکرد روح القدس در زندگی مؤمنین است.

مسیحیان بر این عقیده اند که کتابمقدس کلام الهام شدۀ الهی و فاقد هر گونه اشتباه می باشد. به همین دلیل آنها ایمان دارند که تعلیم کتابمقدس در هر زمینه ای صحیح ترین، بانفوذترین، و مقتدرانه ترین نظر است. (دوم تیموتاؤس 16:3؛ دوم پطرس 20:1-21) مسیحیان به یک خدای واحد ایمان دارند که سه شخصیت است: پدر، پسر، و روح اقدس.

مسیحیان ایمان دارند که هدف خاص خدا از آفرینش انسان این بوده است که انسان با خدا رابطه داشته باشد، اما گناه تمام بشریت را از خدا جدا ساخت (رومیان 12:5؛ 23:3). مسیحیت تعلیم می دهد که عیسی مسیح خدای کامل و انسان بی نقصی بود که بر این جهان خاکی قدم نهاد (فیلیپیان 6:2-11) و بر صلیب جان داد. مسیحیان ایمان دارند که عیسی مسیح پس از مرگ مدفون شد، روز سوم از مردگان برخاست، و الآن بدست راست خدای پدر نشسته است تا برای ایمانداران شفاعت کند (عبرانیان 25:7). پیغام مسیحیت اعلام این حقیقت است که مرگ مسیح بر روی صلیب برای پرداخت جریمۀ گناه تمام بشر کافی و بسنده بوده است؛ و این همان عاملی است که رابطۀ گسیختۀ بین خدا و انسان را بازسازی می کند. (عبرانیان 11:9-14؛ 10:10؛ رومیان 23:6؛ 8:5)

انسان برای اینکه نجات پیدا کند و به این رابطۀ احیا شده دست یابد، احتیاج دارد به کاری که عیسی مسیح بر روی صلیب به کمال رسانید ایمان آورد. اگر شخصی ایمان داشته باشد که مسیح به جای او مُرد و با مرگ خویش جریمۀ گناهان او را پرداخت نموده از مردگان قیام کرد، آن شخص نجات یافته است. هیچکس قادر نیست نجات را برای خود تحصیل کند. در واقع هیچکس نمی تواند آنقدر نیکو و بیگناه باشد که قادر باشد خدا را خشنود سازد زیرا همۀ ما گناهکار هستیم. (اشعیا 6:64-7؛ 6:53) علاوه بر این، چون مسیح تمام آنچه برای نجات ما لازم بود به تمام و کمال انجام داد، نمیتوان چیزی بر آن افزود. به همین دلیل هنگامی که بر روی صلیب جان خود را فدا می ساخت فرمود: "تمام شد" (یوحنا 30:19).

به همان گونه که هیچکس قادر نیست بواسطۀ اعمالش خود را نجات دهد، هیچ عملی نیز قادر نیست شخص نجات یافته را از نجاتی که با ایمان دریافت کرده است محروم کند. باید همیشه به یاد داشت که عمل نجات، کار به کمال رسیده ای است که با مرگ مسیح بر روی صلیب فراهم شد. پس، در عمل نجات، فاعل مسیح است. و شخص نجات یافته مفعول است، یعنی دریافت کنندۀ این نجات عظیم است. یوحنا 27:10-29 می گوید: " گوسفندان من آواز مرا می شنوند و من آنها را می شناسم و مرا متابعت می کنند. و من به آنها حیات جاودانی می دهم و تا به ابد هلاک نخواهند شد و هیچکس آنها را از دست من نخواهد گرفت. پدری که به من داد از همه بزرگتر است و کسی نمی تواند از دست پدر من بگیرد."

شاید عده ای به غلط تصور کنند: "یک بار و برای همیشه نجات یافته ام ... حال می توانم هر طوری که بخواهم زندگی کنم ... و هیچ چیز نمی تواند نجات را از من بگیرد." ولی باید به یاد داشت که هنگامی که شخص نجات می یابد از فرمانبرداری از طبیعت کهنه و گناه آلود خویش آزاد میشود. او در واقع شخص آزاد شده ای است که مشتاقانه می خواهد در رابطۀ نزدیک و صمیمی با خدا رشد کند. تا زمانی که ایماندار بر روی زمین زندگی می کند و در بند این نفس گناه آلود است همواره وسوسه می شود تا گناه کند. در رابطۀ بین انسان و خدا، گناه همواره به صورت یک دیوار جدائی عمل می کند. اگر فردی در گناه زندگی کند و به آن ادامه دهد، از رابطه ای که خدا مایل است با او داشته باشد لذت نخواهد برد. تنها طریق پیروزی بر وسوسه و گناه این است که ایمانداران خود را به مطالعه و اطاعت از کتابمقدس بسپارند و هر روزه تحت کنترل روح القدس زیست کنند. زندگی تحت کنترل روح القدس یعنی سرسپردگی و پیروی از رهبری و نفوذ روح القدس در زندگی روزمرۀ خود.

در حالی که بسیاری از مذاهب پیروان خود را به اطاعت از یک سری قوانین ترغیب می کنند، مسیحیت یعنی ایجاد یک رابطۀ شخصی و زنده با خدا. مسیحیت یعنی ایمان به شخص عیسی مسیح که بر روی صلیب مُرد، جریمۀ گناهان را پرداخت نمود، و روز سوم از مُردگان برخاست. با مرگ مسیح بر روی صلیب دِین گناهان شما پرداخت شده است، و حالا شما می توانید با خدا مشارکت داشته باشید. در مسیحیت شما قادر هستید که بر طبیعت گناه آلود خود غلبه کرده، در دوستی و اطاعت از خدا بسر بَرید. این مفهوم واقعی مسیحیت است که کتابمقدس تعلیم می دهد. 

۱۳۹۴ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

مساله ای بسیار مهم برای درک مسیحیت:چگونه عیسی میتواند هم خدا و هم انسان باشد؟

همان‌قدر که آموزۀ تثلیث شگفت‌انگیز است، به همان اندازه نیز آموزۀ «تجسم یافتن» حیرت‌‌انگیز می‌باشد؛ اینکه عیسی مسیح، با وجودی که یک شخص است، اما تا ابد، هم خدا، و هم انسان است. همان‌طور که جی. آی. پکر می‌گوید: «این سرّی است که دو راز در آن نهفته است – یکی، تعدد شخصیتها در یگانگیِ خدا؛ و دیگری، اتحاد ذات الهی و انسانی در شخص عیسی. . . . هر شاهکار ادبی، هر اندازه هم شگرف باشد، هرگز به شگفتی و اعجابِ حقیقتِ تجسم یافتن نمی‌رسد».

کلیسای اولیه، آموزۀ «تجسم یافتن» را یکی‌از مهم‌ترین حقایق ایمان ما‌می‌دانست. از این‌رو، اعتقادنامه‌ای را به نام کَلسِدان تنظیم نمود، که به موجب آن، به بایدها و نبایدها می‌پرداخت؛ بدین معنی که در اعتقادمان به این آموزه، چه چیزهایی را باید، و چه چیزهایی را نباید باور داشته باشیم. این اعتقادنامه، ثمرۀ شورای بزرگی‌بود که از هشتم اکتبر، تا اول نوامبر ِسال ۴۵۱ میلادی، در شهر کَلسِدان تشکیل شد؛ و از آن تاریخ به بعد، در کل شاخه‌های اصلیِ مسیحیت، به معیاری صحیح و مناسب برای تعلیم در خصوص شخصیت مسیح تبدیل گشت؛ که بر طبق کتاب‌مقدس، شخصیت او را تعریف نموده و تعلیم می‌داد. در این اعتقادنامه، بر مبنای کتاب‌مقدس به پنج نکته در مورد این آموزه اشاره شده است:

۱. عیسی دارای دو ذات است – او خدا و انسان است. ۲. هر ذات، جامع و کامل است – او خدای کامل، و انسان کامل است. ۳. هر ذات، مجزا می‌ماند. ۴. مسیح، فقط یک نفر است. ۵. آن چیزهایی که فقط در مورد یک ذات، صادق است، در مورد مسیح که یک شخص است نیز صدق می‌کند.
درک صحیحِ این حقایق، آشفتگیِ ذهن ما را برطرف نموده، و به بسیاری از دشواریها و ابهامات در این زمینه، پاسخ می‌دهد. چگونه ممکن است که عیسی هم خدا باشد؛ و هم انسان؟ چگونه است که این ساختار، او را به دو شخص تبدیل نمی‌کند؟ تجسم یافتن عیسی، چطور به تثلیث ربط پیدا می‌کند؟ چگونه ممکن است که وقتی عیسی در این دنیا بود، گرسنه شده باشد (متی ۴:‏۲)؛ جان داده باشد (مرقس ۱۵:‏۳۷)؛ و باز هم خدا باشد؟ آیا زمانی که عیسی تجسم یافت، از صفات الهی‌اش دست کشید؟ چرا این گفته نادرست است که بگوییم، عیسی «جزیی»‌از خدا بود؟ آیا عیسی اکنون نیز انسان بوده، و هنوز دارای جسم انسانی است؟

عیسی دارای دو ذات است – خدا و انسان

نخستین حقیقتی که باید درک کنیم، این می‌باشد که عیسی یک شخص است که دارای دو ذات بوده؛ یک ذات الهی؛ و یک ذات انسانی‌. به بیانی دیگر، عیسی هم خدا، و هم انسان است. از این‌رو، ما هر دو ذات را بررسی می‌نماییم.

عیسی خدا است

کتاب‌مقدس چنین تعلیم می‌دهد که عیسی صرفاً کسی‌نیست که بسیار‌شبیه به خدا بوده، و یا از رابطه‌ای بسیار نزدیک و صمیمانه با خدا برخوردار بوده است؛ بلکه عیسی خود، خدای متعال است. رساله به تیتوس ۲:‏‏۱۳ می‌فرماید که ما مسیحیان «منتظر آن امید مبارک؛ یعنی، ظهور پرجلال خدای عظیم و نجات‌دهندۀ خویش؛ عیسی مسیح هستیم.» توما پس از دیدن مسیح که از مردگان برخاسته بود، چنین بانگ برآورد: «ای خداوندِ من؛ و ای خدای من» (یوحنا ۲۰:‏۲۸). کتاب عبرانیان نیز به همین شکل، به شهادتِ مستقیم خدای پدر به مسیح، اشاره می‌کند: «اما دربارۀ پسر می‌گوید، تخت سلطنت تو ای خدا تا ابد پایدار خواهد ماند»؛ و انجیل یوحنا، عیسی را «خدای یگانه» می‌نامد (یوحنا ۱:‏۱۸).

طریق دیگری که کتاب‌مقدس تعلیم می‌دهد که عیسی خداست، این است که به ما نشان می‌دهد که او تمام ویژگیهای خدا را داراست. او از همه‌چیز آگاه است (متی ۱۶:‏۲۱؛ لوقا ۱۱:‏۱۷؛ یوحنا ۴:‏۲۹)، همه‌جا حضور دارد (متی ۱۸:‏۲۰؛ ۲۸:‏۲۰؛ اعمال رسولان ۱۸:‏۱۰)، صاحب همۀ قدرتهاست (متی ۸:‏۲۶، ۲۷؛ ۲۸:‏۱۸؛ یوحنا ۱۱:‏۳۸-‏۴۴؛ لوقا ۷:‏۱۴-‏۱۵؛ مکاشفه ۱:‏۸)، برای زیستن، به چیزی خارج از خود وابسته نیست (یوحنا ۱:‏۴؛ ۱۴:‏۶؛ ۸:‏۵۸)، بر همه‌چیز حکمرانی می‌کند (متی ۲۸:‏۱۸؛ مکاشفه ۱۹:‏۱۶؛ ۱:‏۵). هیچ‌گاه به وجود نیامد؛ و هیچ‌گاه نیز هستی‌اش پایان نمی‌یابد (یوحنا ۱:۱؛ ۸:‏۵۸)، او خالق ماست (کولسیان ۱:‏۱۶). به عبارت دیگر، هرچه را که خدا داراست، عیسی نیز از آن برخوردار است؛ چرا که عیسی خداست.

به طور خاص اینکه، عیسی خدای پسر است

برای اینکه به درک کامل‌تری از تجسم یافتن مسیح برسیم، لازم است که تثلیث را نیز به گونه‌ای درک نماییم. آموزۀ تثلیث چنین می‌گوید که خدا واحد است؛ ولی این خدای واحد، یک خدا در سه شخصیت مجزا است. پس پیش از هر چیز، باید که هر شخصیت تثلیث را از دیگری تفکیک نمود. پدر، پسر یا روح‌القدس نیست؛ پسر، روح‌القدس یا پدر نیست؛ و روح‌القدس، پدر یا پسر نیست. این سه شخصیت، هر یک ضمیری جداگانه داشته، و مجزا از هم بوده، و شخصاً وجود دارند؛ اما از یک ذات، یا جوهر الهی برخوردارند. بنابراین، این سه شخص، یک وجود هستند؛ و این وجود، یا جوهرِ الهی، به گونه‌ای نیست که در بین این سه شخص تقسیم شده باشد؛ و هر شخص، یک سومِ آن را دارا باشد؛ بلکه هر سه شخص، به طور کامل و مساوی، از این وجود الهی برخوردارند؛ بدین معنا که هر سه شخص، کامل و به یک اندازه خدا هستند.

این واقعیت که خدا سه شخص است در یک وجود، چگونه به تجسم یافتنِ عیسی مربوط می‌شود؟ برای پاسخ به این سوال، بگذارید پرسش دیگری مطرح کنیم. کدام شخصیت تثلیث، در عیسی مسیحْ تجسم یافت؟ هر سه شخص، یا فقط یکی از آنها؟ کدام یک؟ پاسخ کتاب‌مقدس این است که فقط خدای پسر جسم گردید. نه پدر در عیسی جسم گرفت؛ و نه روح‌القدس. بنابراین، عیسی خدا است؛ ولی‌او پدر یا روح‌القدس نیست. عیسی، خدای پسر است.

این حقیقت که تنها «خدای پسر» تجسم یافت، در آیاتی از کتاب‌مقدس، از جمله انجیل یوحنا ۱:‏۱۴ تعلیم داده شده است: «و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد، پر از فیض و راستی؛ و جلال او را دیدیم، جلالی شایستۀ پسر یگانۀ پدر.» با توجه به مضمون این آیات، «کلمه»، خدای پسر است (به آیات ۱، ‏۱۸؛ و ۳:‏۱۶ مراجعه نمایید.) در نتیجه، این پدر، یا روح‌القدس نبودند که انسان شدند، بلکه خدای پسر انسان شد.

به همین منوال، در لحظۀ تعمید عیسی در آب نیز باز هم خدا این مهم را تأیید می‌نماید: «تو پسر محبوب من هستی‌؛ و من از تو خشنودم» (لوقا ۳:‏۲۲). خدا نگفت «تو، خودِ من هستی؛‌و من با خودم، بسیار‌خشنودم»، بلکه پدر تأیید نمود که عیسی، پسر است؛ پسر خودش؛ و او از عیسی خشنود است. در همین آیه نیز مشاهده می‌کنیم که روح‌القدس، از پدر و پسر مجزا بوده، و به شکل یک کبوتر در آنجا حضور داشت.

چرا دانستن این موضوع که عیسی به طور خاص، خدای پسر است، از اهمیت برخوردار می‌باشد؟ اهمیتش به یک دلیل است. اگر این حقیقت را درک نکنیم، در مورد هویت منجی‌مان دچار اشتباه خواهیم شد؛ افزون بر اینکه، این حقیقت، بر رابطۀ ما با خدای تثلیث نیز عمیقاً تأثیر می‌گذارد. اگر چنین تصور کنیم که عیسی، همان پدر، و یا روح‌القدس است، در طرز دعایمان کاملاً گیج و گمراه خواهیم شد. ضمن اینکه، این یک تعلیم کاذب است که باور داشته باشیم که پدر، در عیسیْ جسم گردید.

عیسی انسان است

کاملاً باید واضح باشد که اگر عیسی خداست، پس همیشه نیز خدا بوده است. او در مقطعی از زمان، خدا نشده، چرا که خدا ابدی است. ولی‌عیسی همیشه انسان نبوده است. معجزۀ حیرت‌انگیز آن است که این خدای ابدی، حدود دو هزار سال پیش، انسان شد؛ این یعنی تجسم یافتن؛ خدای پسر، انسان شد؛ و ما در کریسمس، این رویداد بزرگ را جشن می‌گیریم.

ولی دقیقاً منظورمان چیست که می‌گوییم «خدای پسر، انسان شد؟» قطعاً منظور این نیست که او به شکلی انسان شد که از خدا بودن بازایستاد و دیگر فقط انسان بود. همان‌طور که در آیات پیشین، شاهد بودیم، عیسی در تجسم یافتن، هیچ‌یک از جنبه‌های الوهیت خود را از دست نداد؛ بلکه طبق گفتۀ یکی از الهیدانان سده‌های نخستین: «او آن کسی که بود، باقی ماند؛ اما به چیزی تبدیل شد که پیش از آن نبود.» مسیح، «خدا منهای برخی‌از ویژگیهای الوهیتش نبود؛ بلکه خدا بود، به اضافۀ همۀ آن چیزهایی که با انسان شدنش، از آنِ خود کرده بود.» بنابراین، عیسی در تجسم یافتن، هیچ‌یک از صفات الهی‌اش را از دست نداد. او همۀ آن صفات را کاملاً دارا بود. زیرا اگر هر یک از صفات الهی‌اش را از دست می‌داد، دیگر خدا نمی‌بود.

حقیقتِ انسان بودن عیسی، به اندازۀ حقیقتِ الوهیت او مهم است. یوحنای رسول، قاطعانه می‌گوید هر کِه‌تجسم یافتن عیسی را انکار کند، از روحِ ضد مسیح است (اول یوحنا ۴:‏۲؛ دوم یوحنا ۷). انسان بودن عیسی، به این صورت آشکار شد که او به شکل یک نوزاد، از مادری زمینی‌زاده شد (لوقا ۲:‏۷؛ غلاطیان ۴:۴). او خسته شد (یوحنا ۴:‏۶)، تشنه (یوحنا ۱۹:‏۲۸)، و گرسنه گردید (متی ۴:‏۲)؛ و احساسات و عواطف یک انسان را به طور کامل تجربه نمود؛ متعجب گشت (متی ۸:‏۱۰)؛ گریست و اندوهگین شد (یوحنا ۱۱:‏۳۵). او مانند ما در این دنیا زندگی کرد.

عیسی انسان عاری از گناه است

همچنین ضروری است که بدانیم مسیح ذات گناه‌آلود ندارد؛ و با وجودی که از هر جنبه وسوسه شد (عبرانیان ۴:‏۱۵)، ولی هرگز گناه نکرد. از این‌رو، عیسی انسان کاملی است که کاملاً بی‌نقص بوده، و از هر نظر، زندگی بشر را تجربه نموده است. ما نجات‌دهنده‌ای داریم که به واقع می‌تواند با ما همذات‌پنداری کند، زیرا که او انسان شد؛ و کسی‌است که می‌تواند در وسوسه‌ها به راستی ما را یاری رساند، چرا که هرگز گناه نکرد. این حقیقتی عالی و شگفت‌انگیز است، که باید آن را عزیز شمرد؛ و همین حقیقت است که مسیحیت را از دیگر ادیان جدا می‌سازد.

هر ذات، جامع و کامل است

بر اساس و مبنای کتاب‌مقدس، متوجه شدیم که عیسی، هم خدا، و هم انسان است؛ حال، دومین حقیقتی که باید آن را تشخیص دهیم، این است که هر دو ذاتِ مسیح، جامع و کامل است. به عبارت دیگر، عیسی خدای کامل، و انسان کامل است. یعنی می‌توان چنین گفت که عیسی صد در صد خدا، و صد درصد انسان است.

عیسی خدای کامل است

پیشتر متوجه شدیم که هر یک از شخصیتهای تثلیث، کاملاً خدا هستند. سه شخصیت تثلیث، هر کدام، یک سومِ خدا نیستند؛ بلکه هر کدام خدا می‌باشند. بنابراین، عیسی خدای کامل است، چرا که او خدای پسر است که تجسم یافت. این بدان معناست که هر چیزی که برای خدا بودن لازم و حیاتی‌است، در مورد عیسی نیز صدق می‌کند. عیسی جزیی‌از خدا، یا یک سومِ خدا نیست؛ بلکه او خدای کامل است. «زیرا الوهیت با همۀ کمالش، به صورت جسمانی، در مسیح ساکن است.» (کولسیان ۲:‏۹).

عیسی انسان کامل است

این نیز مهم است که تشخیص داده وقتی‌می‌گوییم عیسی انسان است، منظورمان این نیست که صرفاً جزیی از وجود او انسان است؛ بلکه منظور ما این است که او انسان کامل است؛ یعنی، هر چیزی که به ذات و جوهر یک انسانِ حقیقی‌تعلق دارد، به عیسی نیز متعلق است. او مانند بقیۀ ما، واقعاً انسان است.

واقعیتی که عیسی واقعاً و کاملاً انسان بود، با این حقیقت روشن می‌شود که او مانند انسانها، پیکر جسمانی داشت (لوقا ۲۴:‏۳۹)، مانند انسانها فکر و ذهن داشت (لوقا ۲:‏۵۲)؛ و مانند انسانها جان و روان داشت (متی ۲۶:‏۳۸). انسان بودنِ عیسی به این معنا نبود که او فقط شبیه به انسانها باشد؛ یا فقط جنبه‌هایی از آنچه را که برای انسان بودن لازم و حیاتی است، دارا باشد، بلکه او از هر نظر، کاملاً انسان بود.

در این قسمت مفید است که از دیدگاههای اشتباه دربارۀ مسیح نیز آگاه شویم. چون اگر به این درک برسیم که چه چیزهایی را نباید باور داشته باشیم، آن‌گاه به تصویر کامل‌تری می‌رسیم که چه چیزهایی را باید باور داشته باشیم. یکی‌از دیدگاه‌های اشتباه، که در شورای کَلسِدان مردود اعلام شد، چنین تعلیم می‌داد که «شخص مسیح، پیکر انسانی داشت، ولی‌دارای ذهن و روح بشری نبود؛ و ذهن و روح او، از ذاتِ الهیِ «پسر خدا» نشأت گرفته بود.» از آنجا که این دیدگاه معتقد نبود که عیسی دارای فکر و روح بشری است، عملاً این را رد می‌نمود که مسیح به راستی، و به طور کامل انسان بود. در عوض، مسیح را یک نیمه‌انسان معرفی‌می‌کرد که پیکر انسانی داشت، ولی‌ذهن و روانش با ذات الهی تعویض شده بود. اما‌همان‌طور که پیش از این بررسی نمودیم، عیسی مانند بقیۀ ما، به طور کامل انسان است، چون همان‌طور که او همۀ ویژگیهای خدا بودن را داراست، از کل ویژگیهای اساسی، چون ذات انسان، پیکر انسان، روان انسان، ذهن انسان، ارادۀ انسان، و احساسات و عواطف انسان نیز برخوردار بود. فکر بشریِ عیسی، با فکر الهیِ او تعویض نشد؛ بلکه هم صاحب فکر بشری، و هم فکر الهی بود. به این دلایل، استفاده از عباراتی نظیر «عیسی خداست در جسم»، یا «عیسی خداست در کالبد بشری»، می‌تواند گمراه کننده باشد.

عیسی تا ابد، خدای کامل و انسان کامل خواهد بود

برای بیشتر افراد، بدیهی است که عیسی برای همیشه خدا خواهد بود؛ ولی‌بسیاری از ما به دلایلی فراموش می‌کنیم که عیسی برای همیشه انسان نیز خواهد بود. در همین لحظه، و هم‌اکنون که در حال خواندن این مطلب هستید، او هنوز انسان است؛ و تا ابد انسان خواهد ماند. کتاب‌مقدس به روشنی تعلیم می‌دهد که عیسی با همان بدنی که جان سپرد، و با پیکر انسانی، از مردگان قیام نمود (لوقا ۲۴:‏۳۹)؛ و سپس در همان پیکر انسانی، به آسمان صعود نمود (اعمال رسولان ۱:‏۹؛ لوقا ۲۴:‏۵۰-‏۵۱). برای عیسی بی‌معنا می‌بود که با پیکر جسمانی از مردگان برخیزد، سپس بدن را ترک گفته، و زمانی که‌به آسمان صعود می‌نمود، از انسان بودن بازایستد.

اینکه مسیح پس از صعودش به آسمان نیز در پیکر انسانی باقی ماند، با این واقعیت تأیید می‌گردد که وقتی‌ دوباره بازگردد، در جسم انسانی می‌آید. او به شکل فیزیکی‌بازمی‌گردد. رسالۀ فیلیپیان ۳:‏۲۱ چنین می‌فرماید که مسیح در بازگشت دوباره‌اش، «بدنهای حقیر ما را تبدیل خواهد کرد، تا به شکل بدن پرجلال او درآید.» از این آیه چنین برمی‌آید که عیسی هنوز دارای پیکر انسانی است؛ اما پیکری که جلال یافته است؛ و پولس آن را «بدن جلالش» می‌نامد؛ و وقتی‌مسیح بازگردد، باز هم صاحب آن بدن خواهد بود، چرا که آیۀ نامبرده می‌فرماید که او بدنهای ما را به شباهت بدن خویش تبدیل خواهد نمود. هم مسیح، و هم تمامی مسیحیان، به همراه هم در آن بدنها تا ابد زیست خواهند نمود، زیرا پیکری که از مردگان برخیزد، دیگر نمی‌میرد (اول قرنتیان ۱۵:‏۴۲)، چرا که آن بدن، پیکری جاودانی است (دوم قرنتیان ۵:‏۱).

چرا عیسی انسان شد؛ و چرا برای همیشه انسان می‌ماند؟ کتاب عبرانیان می‌فرماید دلیلش این است که مسیح بتواند منجیِ واجد شرایطی باشد که پاسخگوی همۀ نیازهای ما گردد. «از همین‌رو، لازم بود از هر حیث همانند برادران خود شود، تا بتواند در مقام کاهن اعظمی رحیم و امین، در خدمت خدا باشد؛ و برای گناهان قوم، کفاره کند.» (۲:‏۱۷). نخست اینکه، توجه داشته باشید که عیسی انسان شد تا بتواند برای گناهان ما جان دهد. او برای اینکه جریمۀ انسانها را پرداخت نماید، باید که خودش انسان می‌شد. دوم اینکه، آیۀ نامبرده می‌گوید که چون عیسی مثل ما انسان است، می‌تواند کاهن اعظمی رحیم و امین باشد. انسان بودن‌عیسی، وی را قادر می‌سازد که بیشتر با ما همدردی نموده و همذات‌پنداری کند. من مصّرانه بر این باورم که اگر نمی‌دانستیم که عیسی هنوز انسان است و پیکر بشری دارد، تأثیر بسیار مخربی بر ایمان ما می‌گذاشت و تسلی و آرامشی برای ما باقی نمی‌ماند. زیرا اگر او دیگر در آسمان، جسم انسانی نمی‌داشت، چگونه می‌توانستیم از این تسلی یابیم و بدانیم که می‌تواند کاملاً با ما همدردی کند؟ او قادر است با ما همدردی نموده، و کاهن اعظمی امین باشد؛ و بداند که ما در چه مشکلاتی به سر می‌بریم، نه فقط برای اینکه یک بار بر روی زمین انسان شد، بلکه از این‌روی که برای همیشه نیز همان انسان باقی خواهد ماند.

هر ذات، مجزا می‌ماند

این حقیقت که مسیح دارای دو ذات است؛ یعنی خدای کامل، و انسان کامل، به خوبی برای مسیحیان شناخته شده و قابل درک است. اما‌برای درک صحیح از آموزۀ تجسم یافتن، لازم است که به بررسیهای بیشتری بپردازیم. ما باید بدانیم که هر دو ذات مسیح، مجزا از هم باقی‌می‌مانند و ویژگیهای خود را حفظ می‌کنند. این به چه معناست؟ در این خصوص، دو نکته مطرح است: (۱) این دو ذات، ویژگیهای اساسیِ یکدیگر را تغییر نمی‌دهند؛ (۲) این دو ذات با هم ترکیب نمی‌شوند، تا ذات رازگونۀ سومی‌را تشکیل دهند.

اول اینکه این اشتباه است که تص

کتاب مقدس دربارة فرشتگان چه می گوید؟

 فرشتگان موجودات روحانی هستند که دارای عقل و شعور ، احساسات، و اراده هستند و این در مورد فرشتگان بد (روحهای شریر) و خوب هر دو صادق است. فرشتگان عقل و شعور دارند (متی 8 : 29، 2 قرنتیان 11 : 3، 1 پطرس 1 : 12)، احساسات نشان می دهند (لوقا 2 : 13، یعقوب 2 : 19، مکاشفه 12: 17)، و از اراده شان استفاده می کنند (لوقا 8 : 28-31، 2 تیموتاووس 2 : 26، یهودا 6). فرشتگان موجودات روحانی هستند (عبرانیان 1 : 14) که بدن جسمانی حقیقی ندارند. اگر چه آنها بدن جسمانی ندارند، اما شخصیتهای خودشان را دارا می باشند.

چون آنها مخلوق هستند، دانش آنها محدود است. یعنی آنها همه چیز را مثل خدا نمی دانند (متی 24 : 36) بنظر می آید که دانش آنها از انسانها بیشتر است که ممکن است به سه دلیل باشد. اول اینکه فرشتگان در ترتیب خلقت از انسان بالاتر آفریده شدند، بنابراین، از دانش بیشتری برخوردارند. دوم اینکه فرشتگان در مورد کلام خدا و دنیا بیشتر و دقیقتر از انسان مطالعه می کنند و در نتیجه دانش بیشتری از آن دارند (یعقوب 2 : 19، مکاشفه 12 : 12)، سوم، فرشتگان دانش خود را از مشاهدة طولانی از کارهای انسان بدست می آورند. بر خلاف انسان، فرشتگان مجبور نیستند گذشته را مطالعه کنند چون در آن بوده خودشان آنرا تجربه کرده اند. بنابراین، می دانند دیگران چطور در موقعیتهای مختلف عمل کرده یا عکس العمل نشان داده اند و می توانند با درصد بالاتری حدس بزنند که ما چطور در موقعیت مشابه عمل می کنیم.

اگر چه آنها اراده دارند، فرشتگان، مثل همة مخلوقات، زیر ارادة خدا هستند. فرشتگان خوب بوسیلة خدا فرستاده می شوند تا به ایمانداران کمک کنند (عبرانیان 1 : 14). بعضی از فعالیتهای آنها که در کتاب مقدس نوشته شده است عبارتند از : آنها خدا را تسبیح می خوانند (مزمور 148 : 1-2، اشعیا 6 : 3). آنها خدا را پرستش می کنند (عبرانیان 1 : 6 ، مکاشفه 5 : 8-13). آنها در آنچه خدا انجام می دهد شادی می کنند (ایوب 1 : 6، 2 : 1). آنها خدا را خدمت می کنند (مزمور 103 : 20، مکاشفه 22 : 9). آنها جواب دعاها را می آورند (اعمال رسولان 12: 5-10). آنها کمک می کنند تا مردم به مسیح ایمان بیاورند (اعمال رسولان 8 : 26 ، 10: 3). آنها ترتیب مسیحیان، اعمال آنها و زحماتشان را مشاهده می کنند (1 قرنتیان 4 : 9، 11: 10، افسسیان 3 : 10، 1 پطرس 1 : 12). آنها در وقتهای خطر تشویق کننده هستند ( اعمال رسولان 27 : 23-24). آنها در زمان مرگ عادلان به خدمتشان مشغولند (لوقا 16: 22).

فرشتگان کاملا موجوداتی متفاوت از انسانها هستند. انسان بعد از مرگ فرشته نمی شود. فرشتگان هیچوقت انسان نبوده و نخواهند بود. خدا فرشتگان را آفرید، همانطور که انسان را آفرید. در جایی از کتاب مقدس نمی بینیم که نوشته باشد فرشتگان بصورت خدا آفریده شدند، اما این درمورد انسان نوشته شده است (پیدایش 1 : 26). فرشتگان موجودات روحانی هستند که می توانند، تا حدی، شکل جسمانی بخود بگیرند. ولی انسانها اصلا موجودات جسمانی هستند، اما با بُعدی روحانی. بزرگترین چیزی که ما می توانیم از فرشتگان خوب یاد بگیریم این است که آنها فرمانهای خدا را سریع و بدون سوال کردن اطاعت می کنند. 

آیا یک مسیحی می تواند بوسیلة روحهای شریر تسخیر شود؟



جواب: کتاب مقدس واضحا و بطور مشخص نمی گوید که یک مسیحی می تواند با روحهای شریر تسخیر شود. اما از آنجاییکه یک مسیحی با روح القدس اشغال شده است (رومیان 8: 9-11 ، 1 قرنتیان 3 : 16 و 6: 19)، بنظر بعید می آید که روح القدس به روحی شریر اجازه بدهد در جایی که او ساکن است ساکن شود. گاهی این مطلب بحث برانگیز است، اما ما شدیدا معتقدیم که یک مسیحی نمی تواند با ارواح شریر تسخیر شود. ما باور داریم که اختلاف زیادی بین تسخیر شدن با روح بد و تحت تاثیر روح بد قرار گرفتن هست. تسخیر شدن با روح شریر یعنی آن روح شریر کنترل مستقیم روی افکار و اعمال شخص داشته باشد (لوقا 4 : 33-35 و 8: 27-33، متی 17: 14-18). از طرفی تاثیر روح شریر حملة روح بد به روح شخص است که او را تشویق به اعمال گناه آلود می کند (1 پطرس 5 :8-9، یعقوب 4 : 7)، دقت کنیدکه در تمام قسمتهای عهد جدید که دربارة جنگ روحانی صحبت می کند، هرگز به ما نگفته از ایمانداری روح بد را اخراج کنید (افسسیان 6: 10-18). به ایمانداران گفته شده است که با شریر مقاومت کنند (1 پطرس 5: 8-9، یعقوب 4: 7)، نه اینکه او را بیرون کنند.

این حتی در فکر نمی گنجد که خدا اجازه بدهد یکی از فرزندانش که او را به قیمت خون مسیح خریده (1 پطرس 1: 18-19) و او را خلقتی تازه گردانیده (2 قرنتیان 5 : 17)، بوسیلة یک روح شریر اشغال و کنترل شود. بله، بعنوان یک ایماندار، ما با شیطان و ارواح شریرش در جنگ هستیم، اما نه در درونمان. یوحنای رسول می گوید "ای فرزندان شما از خدا هستید و بر ایشان غلبه یافته اید زیرا او که در شما است بزرگتر است از آنکه در جهانست." (1 یوحنا 4 : 4). او که در ماست، کسیت؟ روح القدس. آنکه در جهانست کیست؟ شیطان و ارواح شریرش. بنابراین، ایماندار بر دنیای ارواح شریر غلبه دارد و بر اساس کتاب مقدس یک ایماندار نمی تواند بوسیلة ارواح شریر تسخیر شود. 

jesus

https://www.youtube.com/watch?v=4wfemJsHhI0

۱۳۹۴ اسفند ۱۲, چهارشنبه

روح القدس

«اگر مرا دوست بدارید، احکام مرا نگاه خواهید داشت. و من از پدر خواهم خواست و او مدافعی دیگر به شما خواهد داد که همیشه با شما باشد، یعنی روحِ راستی که جهان نمی‌تواند او را بپذیرد، زیرا نه او را می‌بیند و نه می‌شناسد؛ امّا شما او را می‌شناسید، چرا که نزد شما مسکن می‌گزیند و در شما خواهد بود. «شما را بی‌کس نمی‌گذارم؛ نزد شما می‌آیم. پس از اندک زمانی جهان دیگر مرا نخواهد دید، امّا شما خواهید دید، و چون من زنده‌ام، شما نیز خواهید زیست. در آن روز، خواهید دانست که من در پدر هستم و شما در من و من در شما. آن که احکام مرا دارد و از آنها پیروی می‌کند، اوست که مرا دوست می‌دارد؛ و آن که مرا دوست می‌دارد، پدرم او را دوست خواهد داشت و من نیز او را دوست داشته، خود را بر او ظاهر خواهم ساخت.»
NMV 14:۱۵-21 یوحنا
http://bible.com/118/jhn.14.15-21.NMV

یوحنا 14

«دل شما مضطرب نباشد. به خدا ایمان داشته باشید؛ به من نیز ایمان داشته باشید. در خانۀ پدر من منزل بسیار است، وگرنه به شما می‌گفتم. می‌روم تا مکانی برای شما آماده کنم. و آنگاه که رفتم و مکانی برای شما آماده کردم، باز می‌آیم و شما را نزد خود می‌برم، تا آنجا که من هستم شما نیز باشید. جایی که من می‌روم راهش را می‌دانید.» توما به او گفت: «ما حتی نمی‌دانیم به کجا می‌روی، پس چگونه می‌توانیم راه را بدانیم؟» عیسی به او گفت: «من راه و راستی و حیات هستم؛ هیچ‌کس جز به واسطۀ من، نزد پدر نمی‌آید. اگر مرا می‌شناختید، پدر مرا نیز می‌شناختید؛ امّا پس از این او را می‌شناسید و او را دیده‌اید.» فیلیپُس به او گفت: «سرور ما، پدر را به ما بنما، که همین ما را کافی است.» عیسی به او گفت: «فیلیپُس، دیری است با شما هستم و هنوز مرا نشناخته‌ای؟ کسی که مرا دیده، پدر را دیده است؛ پس چگونه است که می‌گویی ”پدر را به ما بنما“؟ آیا باور نداری که من در پدرم و پدر در من است؟ سخنانی که من به شما می‌گویم از خودم نیست، بلکه پدری که در من ساکن است، اوست که کارهای خود را به انجام می‌رساند. این سخن مرا باور کنید که من در پدرم و پدر در من است؛ وگرنه به سبب آن کارها این را باور کنید.
NMV 14:۱-11 یوحنا
http://bible.com/118/jhn.14.1-11.NMV