۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه

«من که هستم که مادر خداوندم نزد من ‌آید!»


زمان اولین کریسمس فرا رسیده است. خداوند در فکر نجات بشر است. بعد از ۴۰۰ سال دوران تاریکی و سکوت، خداوند دست بکار شده است. چه زمان پرشکوه و پرجلالی! خداوند اولین کریسمس را بر روی این زمین مملو از گناه و تاریکی تدارک می‌بیند. فرشته او جبرئیل در حضور خداوند منتظر فرمان اوست. قلب پر محبت خداوند با هیجان در پی این است که نور خود را در زمین تاریک بتاباند و در جستجوی ابزارهایی است تا نقشه‌اش را عملی سازند. خداوند به‌دنبال کسانی است که با او هم‌دل شده و منتظر وعدۀ او باشند. آه خداوندا، آن ابزارهای کار تو چه کسانی هستند؟ قرعه باید به اسم چه کسی بیافتد؟ چه سعادت بزرگی برای کسی که در نظر خدا پارسا و بی‌عیب باشد. بله، فرمان خداوند به فرشته‌اش جبرئیل صادر شد که پسری به‌دنیا می‌آید که راه خداوند را باز می‌کند. چه افتخاری برای خانواده‌ای که صاحب چنین فرزندی شوند. چه لطف بزرگی برای مادری که فرزندش راه را برای خداوند مهیا می‌سازد، و چه خوش است «ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد، "راه را برای خداوند آماده کنید! مسیر را هموار سازید! همۀ دره‌ها پر و همۀ کوه‌ها و تپه‌ها پست خواهند شد؛ راه‌های کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت. آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید"» (اشعیا ۴۰:‏۳، ملاکی ۳:‏۱ و انجیل لوقا ۳:‏۴-‏‏‏‏۶).

«در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی می‌زیست، زکریا نام. او از کاهنان گروه ابیا بود. همسرش الیزابت نیز از تبار هارون کاهن بود. هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بی‌عیب رفتار می‌کردند. اما ایشان را فرزندی نبود. زیرا الیزابت نازا بود و هر دو سالخورده بودند» (لوقا ۱:‏۵-‏‏‏‏۷).

پس خداوند به‌یاد دعاهای آن‌ها افتاد و به فرشته خود فرمان ‌داد که این خبر خوش را به زکریا بدهد که «همسرت الیزابت برای تو پسری خواهد زایید که باید نامش را یحیی بگذاری ... حتی از شکم مادر، پر از روح‌القدس خواهد بود».

فرزندی برای الیزابت

چه معجزۀ بزرگ، هیجان‌انگیز و با شکوهی برای چنین زن سالخورده‌ای، کسی که تمام ایام جوانی خود را در حسرت چنین رؤیایی سپری کرده بود! آرزویی که سال‌ها آن را به‌دست فراموشی سپرده بود، به حقیقت می‌پیوندد. ولی چرا الیزابتِ سالخورده و نازا؟ آیا زن جوان دیگری نیست که شایسته داشتن چنین فرزندی باشد که خود خداوند دربارۀ او می‌گوید: «آری، به شما می‌گویم کسی که از پیامبر نیز برتر است. او همان است که درباره‌اش نوشته شده: "اینک رسول خود را پیشاپیش تو می‌فرستم که راهت را پیش پایت هموار خواهد کرد". به شما می‌گویم که کسی بزرگ‌تر از یحیی از ماده زاده نشده است؛ اما کوچک‌ترین در پادشاهی خدا، از او بزرگ‌تر است» (انجیل لوقا ۷:‏‏‏‏۲۶‏-‏‏‏‏۲۸).

نسب الیزابت

الیزابت از خاندان هارون کاهن بود. نام او به‌معنای "خداوند که اقبال نیکوی من است" و هم "اعتماد در خدا" می‌باشد. نام شوهرش نیز زکریا به معنی "یهوه به یاد من می‌باشد" است و او از خاندان ابیای کاهن بود. پس وقتی این اسامی را کنار هم می‌گذاریم می‌توانیم چنین خلاصه کنیم که "خداوند کسانی را که به او اعتماد می‌کنند به‌یاد می‌آورد".

در خانوادۀ الیزابت داشتن فرزندان و نسل آینده خیلی مهم بود چون نه تنها باعث شادی یک خانواده می‌شد بلکه ارث و نام آن‌ها را نیز نگه می‌داشت. مقام یک زن در آن زمان بستگی به تعداد فرزندانش داشت. ولی الیزابت از همۀ آن‌ها محروم شده بود. او دوران جوانی خود را با احساس خواری و خفت پشت سر گذاشته بود و خود را مسبب ننگ شوهرش می‌دانست. شاید بارها از خود و از خدای خود علت این مشکل را پرسیده بود و یا فکر می‌کرد که خداوند به او توجهی ندارد. دیگر الیزابت پیر و سالخورده شده بود و آرزوی داشتن فرزند را به‌دست فراموشی سپرده بود. ولی او هیچ وقت امید به وعده‌های خداوند را فراموش نکرد. الیزابت شریعت خداوند را مو به مو انجام می‌داد و پا به پای شوهرش خداوند را در روح خدمت می‌کرد. و با خداوند رابطۀ شخصی داشت و در کتاب‌مقدس می‌خوانیم که هر دوی آن‌ها در نظر خداوند درستکار بودند.

او از تمام وعده‌های خداوند باخبر بود. وعده‌هایی که خداوند به قوم یهود داده بود؛ وی مشتاقانه منتظر آن‌ها بود. ایمان و اعتماد او به خداوند به او قوت و قدرت می‌بخشید. ننگ بی‌فرزندی و خفت و خاری او تبدیل به شادی و امید می‌شد. چنانکه در کلام آمده «اما آنانی که منتظر خداوند می‌باشند قوت تازه خواهند یافت و مثل عقاب پرواز خواهند کرد، خواهند دوید و خسته نخواهند شد، خواهند خرامید و درمانده نخواهند شد» (اشعیا ۴۰:‏۳۱). امید الیزابت به وعده‌های خدا باعث تشویق شوهرش در کار خدمت شده بود و به همین دلیل با وجود کهولت سن هنوز مشغول خدمت بود. شاید او هر روز شوهرش را به وعده‌های خداوند امیدوار می‌کرد و به او قوت می‌بخشید که به کار خدمت خود ادامه دهد.

پس قرعه به‌نام زکریا افتاد و زکریا برای سوزاندن بخور وارد قدس خداوند شد. چه روز پرجلال و پرشکوهی که فرشتۀ خداوند به وی ظاهر شد و بدو گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است» (انجیل لوقا ۱:‏۱۳). ولی گویا زکریا دعای خود را فراموش کرده بود و با ناباوری به سخنان فرشته گوش می‌کرد (انجیل لوقا ۱:‏۱۸-‏‏‏‏۲۰). زکریا به‌خاطر ناباوری‌اش گنگ شد. او مطمئناً با خود فکر می‌کرد که «آه خداوند، حالا چطور این خبر خوش را به الیزابت بدهم». شاید همان روز زکریا با تشویق الیزابت و امید به وعده‌های خداوند از خانه به اورشلیم آمده بود. ولی حالا به‌خاطر شک و تردید تنبیه و در نتیجه لال شده بود و افکار و احساسات خود را از طریق نوشتن بیان می‌کرد.

«چندی بعد، همسرش الیزابت آبستن شد و پنج ماه خانه‌نشینی اختیار کرد» (انجیل لوقا ۱:‏۲۴). ایمان الیزابت آنقدر زیاد بود که با اینکه پیغام خداوند را نمی‌توانست از زبان شوهرش بشنود ولی شخصاً قادر به تشخیص صدای خدا بود.

کم‌کم با تغییراتی که به‌علت حاملگی در ظاهر الیزابت ایجاد شده بود او خود را از جماعت دور نگه می‌داشت و بیشتر وقتش را در خانه و در حضور خدا می‌گذراند. به تمام وعده‌های خداوند یکی بعد از دیگری می‌اندیشید و یقین داشت که زمان فرا رسیدن وعده خدا برای نجات قوم خود فرا رسیده و بر طبق اشعیا ۷:‏۱۴ با اشتیاق منتظر آن بود. او آنقدر محو محبت شیرین خدا بود که می‌خواست با تمام وجود از آن بهره بگیرد.

گرچه در طی سال‌ها ایمان او مورد آزمایش قرار گرفته بود ولی این باعث فروتنی او در مقابل دوستان و اقوام و بخصوص شوهر خود شده بود. و حال این افتخار شامل حال او شده بود که مادر پسری باشد که تحقق وعدۀ خداوند است.

ملاقات مریم با الیزابت

بار دیگر خداوند فرشته خود، جبرئیل را نزد دختر جوانی مریم نام فرستاد (انجیل لوقا ۱:‏۳۰-‏‏‏‏۳۶). نوید فرشته به مریم که، روح‌القدس بر تو خواهد آمد، موضوع قابل درکی نبود ولی خبر بارداری الیزابت که از خویشان تو است به مریم قوت قلب داد. ترس تمام وجود او را گرفته بود و نمی‌دانست که چطور این امر را به نامزد و خانواده خود خبر دهد. تنها امیدش الیزابت بود که از او کمک بگیرد. به همین دلیل بی‌درنگ به دیدن الیزابت ‌رفت. گرچه الیزابت از حاملگی مریم خبر نداشت اما قبل از اینکه کلمه‌ای از دهان مریم خارج شود خداوند از طریق روح‌القدس برای الیزابت مکشوف کرده بود که در رحم مریم فرزندی است که منجی بشر خواهد بود. برای الیزابت افتخاری بود که صدای مادر خداوندش عمانوئیل و مسیح موعود را می‌شنید. و در نتیجه از شنیدن سلام مریم، دلش از شادی خداوند پر شد و طفل به جست و خیز درآمد. شاید این جست و خیزِ طفل را بارها در مدت بارداری تجربه کرده بود ولی این بار همراه با پری روح‌القدس بود (انجیل لوقا ۱‏:۴۱). چه فروتنی بیش از حدی که الیزابت سالخورده، مریم جوان را مورد ستایش قرار می‌دهد و مریم را مادر خداوند من و متبارک در میان زنان خطاب می‌کند و با شادی تمام فریاد می‌زند که خوشابه‌حال آن که ایمان آورد (انجیل لوقا ۱:‏۴۵). الیزابت با انجام این کار باعث تشویق مریم شد و این یقین در مریم به‌وجود آمد که آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است به انجام خواهد رسید. در تمام مدت اقامت مریم در آنجا، الیزابت به گرمی از او پذیرایی کرد. الیزابت حتی لحظه‌ای هم به فکر منفعت خود نبود. اویی که در تمام عمر خدا را خدمت کرده بود و درِ خانه‌اش به‌روی همه باز بود حتی در موقع بارداری در سن سالخوردگی نیز از هیچ چیز برای خداوند دریغ نمی‌کرد.

پس مریم سه ماه در خانه الیزابت ماند. در حقیقت الیزابت برای این دختر جوان نقش یک مادربزرگ را ایفا می‌کرد. در تمام این مدت الیزابت با محبت از او نگهداری می‌کرد و با سخن‌های تشویق‌آمیز به این مادر جوان قوت قلب می‌داد و از همه تجربیات خود او را آگاه می‌کرد و همۀ وعده‌های خداوند به قوم یهود را به او یادآوری می‌شد. پس مریم دیگر از هیچ کس ترس و واهمه‌ای نداشت چون یقین داشت که این وعدۀ خداوند است و با قدرت و جرأت روح‌القدس و حمد و سرود برای خداوند، به خانه خود بازگشت.

تولد یحیی فرا رسید

چه لحظه شیرینی بود هنگامی که الیزابت بعد از سال‌ها انتظار، اولین فرزند خود را در آغوش می‌گرفت! طبق مراسم یهود در روز هشتم همۀ اقوام، دوستان و بزرگان برای آیین ختنه نوزاد آمدند و همه می‌خواستند برای نام‌گذاری مداخله کنند و نام پدر را طبق سنت بر روی نوزاد تازه متولد شده بگذارند. ولی الیزابت که همیشه فرمان خدا را به‌دقت انجام ‌داده بود با جرأت و احترام اعلام کرد که چه نامی برای او انتخاب کنند و زکریا نام یحیی که به‌معنای خداوند بخشنده و رئوف است را بر روی کاغذ نوشت. در این موقع چنانکه جبرئیل به زکریا گفته بود زبان او باز شد و شروع به شکرگزاری و حمد خداوند کرد.

برای الیزابت آن ننگ بی‌فرزندی و نگاه‌های خصمانه اقوام و طرد شدن از مردم به پایان رسیده بود (انجیل لوقا ۱:‏۴۷-‏‏‏‏۴۸). حالا تمام شهر از او سخن می‌گفتند (انجیل لوقا ۱:‏۵۵) و خداوند را به‌خاطر رحمتش برای الیزابت شکر می‌کردند. او نیز با قدرت و جرأت در بین مردم از کارهای خداوند صحبت می‌کرد و لطف و رحمت خداوند را برای همه اخبار می‌کرد (انجیل لوقا ۱:‏۲۵).

در شخصیت الیزابت صفت‌های زیادی دیده می‌شد. فروتنی، شکسته‌نفسی و مهمان‌نوازی او همیشه به چشم می‌خورد. الیزابت همواره مردم را به وعده‌های خداوند آگاه می‌کرد و خود مشتاقانه منتظر مسیح موعود بود. چه سعادتی برای زنی که خداوند او را برای کارهای عظیم خود استفاده می‌کند!

فراتر از آخور


فراتر از آخور

 مگر می‌شود از ناصرۀ جلیل آن دهکدۀ دور افتاده در آن ناحیۀ محقر چیزی خوب بیرون بیاید؟ (یوحنا ۱:‏۴۶). اما از همین شهر محقر جلیل بود که خدا مریم باکره را برگزید تا مادر عیسی گردد. (متی۱:‏۲۱-۲۳).

مریم زنی آگاه و در انتظار وعدۀ خدا

همه چیز از همین جای محقر شروع شد. درک مریم از کتاب‌مقدس و تمایل او به اطاعت از خدا نشان می‌دهد که چقدر کلام خدا در او ریشه دوانیده بوده و به‌خوبی از پیشگویی اشعیای نبی خبر داشت که می‌گفت: «باکره‌ای آبستن شده، پسری به‌دنیا خواهد آورد و او را عمانوئیل خواهند نامید» (اشعیا ۷:۱۴).

آنچه که خدا از مریم می‌خواست با افتخارترین مسئولیتی بود که به یک زن عطا شده بود و مریم در مقابل این مسئولیت، اعتماد کامل خود را به خدا عرضه کرد؛ او تمامی وجود خود را به روح‌القدس تسلیم نمود (لوقا ۱:‏۳۴-۳۵). خبری که مریم از فرشته شنید دور از انتظار بود. اما او خود را با شادی تسلیم این خبر نمود. این مطلب را در نغمۀ شادی او می‌یابیم که در آن خداوند را جلال می‌بخشد (لوقا ۱:‏۴۶-۵۵). مریم وسیله‌ای در دست خدا بود و مجرای برکت برای تمامی بشر شد.

فراموش نکنیم که مریم شخصی گمنام در شهر بزرگی نبود که در آن کسی، کسی را نشناسد. او در یک دهکدۀ کوچک مشرق زمین زندگی می‌کرد، در جایی که همه یکدیگر را می‌شناختند. به‌علاوه باید به‌ یاد داشته باشیم که برخلاف امروزه که نامزدی، بین دو طرف تعهدی رسمی ایجاد نمی‌کند، از دید فرهنگ یهود، نامزدی دو نفر، در بین زن و مرد از هر نظر پیوندی رسمی ایجاد می‌کرد. این نامزدی معمولاً یک سال طول می‌کشید. مریم و یوسف هم نامزد بودند ولی در طول دوران نامزدی خود با هم زیر یک سقف زندگی نمی‌کردند. پس طبیعتاً زمانی که مریم خبر حاملگی خود را به یوسف داد می‌بایست برای او ضربه‌ای سنگین بوده باشد و تصمیم یوسف برای رها کردن مریم آن هم بدون سر و صدا دور از انصاف نبود.

همان شب یوسف رویایی دید که در آن خدا به او فرمود که بچه‌ای که در شکم مریم است از روح‌القدس می‌باشد (متی ۱:‏۱۹-۲۱). این برای یوسف کافی بود. یوسف هم با پیشگویی اشعیا ۷:‏۱۴ آشنا بود. شاید مریم می‌توانست با تمام دنیا با شجاعت روبرو شود، چرا که خود به‌خوبی می‌دانست که او و یوسف ابداً از نظر جسمی یکدیگر را لمس نکرده‌اند. اما اعتمادی که یوسف به مریم داشت، بر قدرت مریم می‌افزود. در جایی که اگر در کوچه‌های دهکده قدم می‌زدی همه را می‌شناختی هنگامی که مریم بین مردم رفت و آمد می‌کرد، اعتماد و باوری که نسبت به خدا داشت او را قادر می‌کرد که با سرافرازی گام بردارد.

داستان زندگی مریم انسان را به‌هیجان می‌آورد ولی آیا همه او را به‌درستی درک کرده‌اند؟! برخی از مسیحیان با چشم بسته او را عزت و جلال می‌دهند بی‌آنکه با آنچه که کتاب‌مقدس در مورد او می‌گوید، آشنا باشند. از سوی دیگر نیز، هستند مسیحیانی که بر او و شخصیت والایش نگاهی گذرا دارند. همین مطلب انگیزه‌ای بود که این نوشته را "فراتر از آخور" بنامم. در روزهای کریسمس مریم فرد محبوب تمامی دنیاست. شخصیتی که در کنار صحنۀ آخور ظاهر می‌شود، در شکل و شمایلی پلاستیکی، چوبی و حتی کنده‌کاری شده در مرمر! چقدر باعث تأسف است که به‌محض آنکه کریسمس تمام می‌شود این شکل و شمایل‌ها هم گردگیری شده، بسته‌بندی گردیده و تا کریسمس بعد در انبار جا داده می‌شوند. موعظه‌های زیادی در مورد استر، روت، مریم و مرتا می‌شنویم، لیکن داستان مریم صرفاً در مدارس و در کلیساها فقط و فقط در هفته کریسمس بازگو می‌شود.

بسیاری از ما هنوز هم در همان صحنۀ آخور باقی مانده‌ایم و دوست داریم با مریم و عیسی کوچولو باقی بمانیم و فراتر نرویم. متأسفانه بسیاری از مردم در سراسر دنیا نمی‌دانند که عیسی رشد کرده و جان خود را در راه ما فدا نموده، از مردگان زنده شده و به آسمان صعود کرده و روزی بازخواهد گشت.

مریم مادری نمونه و با درایت

مریم زنی خانه‌دار بود. عیسی را از زمان بچگی تا بزرگسالی تر‌ و خشک کرده و تربیت نموده بود. مریم نمونه‌ای است برای ما والدین که از او پیروی کنیم. او سرسپردۀ دعوت خود بود. سرسپردگی او به عیسی در مقام مادر، فقط منحصر به زمان تولد در آخور نبود، آخور شروع این سرسپردگی بود. یکی از دوستان من تعریف می‌کرد که بعد از زاییدن پسرش، زمانی‌که هیجان‌ها فروکش کرده و شوهرش بعد از یک هفته تعطیلی باز به سر کار رفته بود، به‌ناگاه متوجه شد که در عرض یک هفته تبدیل به یک مادر شده است! زمانی‌که چشم را به بچه‌اش ‌دوخت این فکر در ذهن او متجلی شد که این بچه تمامی ۲۴ ساعت از شبانه روز توجه و مراقبت او را لازم دارد، این فکر باعث شد که دست و پای خود را گم کند، می‌دانست که با این بچه نمی‌تواند مثل رادیو و تلویزیون رفتار کند و هر وقت که دلش بخواهد دگمۀ خاموش را بزند. بله، مسئولیت مریم در قبال عیسی هم مسئولیتی بود برای تمام زندگی او بر روی زمین.

مریم چه الگو و هدف والایی برای ما والدین به‌جا گذاشته است. به‌یاد داشته باشیم که بچه‌ها به ما احتیاج دارند؛ نه صرفاً به‌خاطر وابستگی آنها به والدین در دوران کودکی. ما باید مانند مریم این مطلب را درک کنیم که مسئولیت ما در قبال فرزندانمان فراتر از دوران کودکی است. بیایید نه تنها شروعی مستحکم و استوار برای فرزندانمان به‌وجود بیاوریم بلکه به‌عنوان پدران و مادران، والدین روحانی، مسئولیت و سرسپردگی ما در قبال فرزندانمان برای تمامی طول زندگی آنها باشد- تا آنجایی که خدا به ما عمر عطا می‌کند.

مریم مادری خدا‌ترس و آزاد‌اندیش

پس از وقایع تولد عیسی، بی‌شک مریم خوشحال بود که پس از مدتی فراری بودن و زندگی پناهندگی، باز به زندگی عادی خود بازگردد و به سر خانه و زندگی خود رود. دوباره آشپزی کند و بدون ترس از اینکه کسی قصد کشتن عیسی را داشته باشد، زندگی کند.

از همان سال‌های کودکی، مریم کلام خدا را به عیسی یاد داد، «ای اسرائیل بشنو، یهوه، خدای ما، یهوه واحد است. پس یهوه خدای خود را به تمامی جان و تمامی قوت خود محبت نما . . . آنها را به دقت به پسرانت تعلیم نما . . .» (تثنیه۶:‏۴-۷). مادر خدا ترس چه اثر مهمی در زندگی فرزند خود دارد. ابراهام لینکن چنین گفته است: «کسی که مادری خداترس دارد هرگز فقیر و بیچاره نیست.»

احتمالاً عیسی در سن پنج سالگی به مدرسه رفته است. مریم نیز مانند دیگر والدین یاد گرفت که به فرزند خود اجازه دهد که دوران‌های مختلف زندگی را سپری کند. بسیاری از ما زمانی‌که برای اولین بار بچۀ خود را به مدرسه می‌فرستیم، از دوری آنها احساس دلتنگی می‌کنیم، انگار که فرزند خود را گم کرده‌ایم. مریم و یوسف هم چنین والدینی بودند.

زمانی‌که مریم عیسی را در آن جشن فصح اورشلیم گم کرد، هزاران فکر و خیال بد از سرش گذشت. قلب او را ترس فرا گرفته بود. هر پدر و مادری در قبال فرزندان خود مسئولیتی دارند اما مواظبت از فرزند خدا چه مسئولیت هولناکی بود. مریم و یوسف در بطن نگرانی خود، بالاخره عیسی را در معبد یافتند که با عده‌ای از معلمان یهود مباحثه می‌کرد. عیسی در قبال این وضعیت فقط یک توضیح داشت که «شما باید بدانید که مهم‌ترین چیز برای من اینست که به کار پدر خود مشغول باشم». مریم فهمیده بود که عیسی از فرمان بزرگتری تبعیت می‌کند. اما یک‌بار دیگر یاد می‌گرفت که عیسی را آزاد گذارد و در چنگ خود اسیر نسازد. به‌زودی جشن ۱۲ سالگی او را جشن می‌گرفتند که در فرهنگ آنها نشانۀ بلوغ و گذر از کودکی به جوانی بود. مریم می‌دانست که بیش از این نمی‌تواند با عیسی مثل یک کودک رفتار کند. لازم بود ذهن خود را با این فکر بیشتر آشنا کند که عیسی را باید آزاد بگذارد.

چندی بعد عیسی در اطراف شروع به موعظه کرد. با هر خطری که جان عیسی را تهدید می‌نمود، وجود مریم نیز از ترس متلاطم می‌شد. او از خطراتی که برای عیسی بود خبر داشت و به‌احتمال زیاد شب‌های زیادی بود که بیدار مانده به او فکر می‌کرد. اما می‌دانست که در این دوران باید با توکل مطیع و سرسپردۀ خدا باشد.

مانند هر مادری هنگامی که جمعیت از هر سو عیسی را احاطه نموده بودند، مریم تلاش کرد خود را به عیسی نزدیک کند. او می‌خواست او را از جمع به خانه برد تا استراحتی کرده باشد، ولی به‌تدریج متوجه شد که عیسی نمی‌تواند فقط به یک جا خود را محدود کند. او به همه متعلق بود نه فقط به خانوادۀ خود. مریم از جانب خدا ۳۰ سال قبل، این افتخار را یافته بود که نجات‌دهنده را به این دنیا بیاورد و اکنون می‌فهمید که باید بگذارد که عیسی به‌دنبال انجام نقشه‌های والایی باشد که خدا برای او دارد.

مریم زنی پیرو و شاگرد عیسی

دردناکترین تجربۀ مریم صحنۀ هولناک صلیب بود. مریم می‌دانست که خدا هم می‌داند که درد از دست دادن تنها فرزند چیست. خدای پدر با قلبی شکسته مرگ تنها فرزند خود را نگریست و آنچه که ما اغلب از یاد می‌بریم اینست که مریم هم مرگ فرزند خود را می‌نگریست. او نه می‌توانست دخالت کند و نه کاری از دستش برمی‌آمد. همانطور که شمعون پیر هم ۳۰ سال قبل پیشگویی کرده بود، خنجری قلب او را می‌شکافت. مریم تنها شخص حاضر هم در زمان تولد و هم زمان مرگ عیسی بود. او فردی بود که افتخار بزرگی نصیبش شد ولی این افتخار بزرگ بهای سنگینی هم داشت. شاید زمانی که عیسی عذاب می‌کشید قدرت تحمل دیدن او را نداشت ولی در عین حال نمی‌توانست آن صحنه را ترک کند.

آنجا در پای صلیب در حالی‌که عیسی آخرین نفس‌های خود را می‌کشید تمامی زندگی او از مقابل چشم مریم می‌گذشت، تولد او در آخور، دست‌های کوچک او که دست‌های مریم را می‌گرفت، دست‌های ماهر و قوی نجارگونۀ او، دست‌هایی که مریضان را شفا می‌داد و حالا همان دست‌ها روی صلیب میخکوب شده بود. او برای کودکی که روزی در آغوش داشت، برای مرد جوانی که بزرگش کرده بود و برای پسری که اکنون بر روی صلیب می‌مرد، گریه می‌کرد. شاید تمامی وجودش از غصه پر بود که صدای عیسی به گوشش رسید: "بانو . . ." عیسی در آخرین لحظات زندگی خود، مواظبت از مریم را به‌عهدۀ یوحنا گذاشت. در یوحنا ۱۹:‏۲۵-۲۷ آن سخنان گرانقدر آخر، که از آن به‌بعد در سراسر زندگی مریم می‌توانست انعکاس داشته باشد، نوشته شده است. کلماتی که مریم می‌توانست به آنها بچسبد و بارها و بارها آنها را به‌یاد آورد. کلماتی که ارزش همه چیز را داشت. مریم فقط پسر خود را بر روی صلیب ندید، او بره‌ای را دید که قربانی شده است: «تو باید او را عیسی بنامی، زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید.»

عیسی زندگی خود را فدای بشریت کرد. در رسالۀ قرنتیان می‌خوانیم، که اگر عیسی از مردگان برنخاست، ایمانمان ارزشی ندارد و هنوز در گناهان خود هستیم. خدا را شکر که عیسی از مردگان زنده شده است و ما امیدی داریم که محکم و استوار است. مریم هم مانند دیگر شاگردان، او را در باغ ملاقات کرد و او را پرستش نمود و شاهد این پیروزی بود.

مریم بر روی کوه زیتون زمانی‌که عیسی به شاگردان در مورد روح‌القدس تعلیم می‌داد حضور داشت. عیسی در مقابل چشمان آنها به آسمان بالا برده شد. در روز پنطیکاست ۱۲۰ نفر در بالاخانه مشغول دعا کردن بودند و مریم هم در میان آنها منتظر "وعدۀ پدر" بود.

مریم ثابت کرد که زندگی در سرسپردگی و اطاعت از خدا، زندگی پرثمری است. مریم با کلیسای اولیه همگام بود. او به آن گلۀ کوچک خدمت کرد. نه از آنها کناره‌گیری نمود و نه خود را بالاتر از آنها قرار داد.

نتیجه‌گیری

مریم علاوه بر اینکه روحی فروتن داشت و اطاعت و سرسپردگی جزو صفات شخصی او بود، در عین حال از این قدرت هم برخوردار بود که فرزند خود را در اسارت خود نگاه ندارد؛ بلکه بگذارد که او آزاد باشد و این تجربه را در سراسر زندگی‌اش پیاده کرد و الگوی زیبایی برای پیروی از خود به‌جا گذاشت.

بیایید به مریم از دید دیگری بنگریم. مریم را در شکل و شمایل چوبی و مرمری نگاه نکنید، بگذارید شمایلی که از او در ذهن شماست صورت کسی باشد که دعوت خدا را نسبت به زندگی خود شنید و در کمال وفاداری و ایمان به آن پاسخ داد. دعوتی که زندگی او را دچار فراز و نشیب‌های زیادی نمود و به راهی "فراتر از آخور" کشاند.

صلیب عیسای مسیح، اساس آزادی ما



در عهدجدید دو دیدگاه مشخص در مورد مرگ مسیح در جلجتا وجود دارد. در اناجیل وقایعی می‌‌بینیم از قبیل: دسیسه‌‌های دشمنان، شهادت‌‌های دروغ و تمسخرشان در محاکمۀ عیسی، اعمال سربازان، فریادها، آب دهان انداختن بر او، لعن و نفرین، صادر کردن حکم صلیب، کوبیدن میخ بر دستان عیسی، و ریخته شدن خونش بر صلیب. همۀ این وقایع را می‌‌توان در عبارت "مصلوب کردن" خلاصه کرد.

حال آنکه، در رسالات از منظر دیگری به این موضوع نگریسته شده است. پولس رسول نه در مورد نحوۀ تصلیب بلکه دربارۀ "صلیب" می‌‌نویسد. گناه و مجازات صلیب در جلجتا از نظر او لعنت محسوب می‌‌شد ولی وقتی خدا علل زیربنایی و مفهوم صلیب را بر او آشکار نمود، قلباً به این موضوع پاسخ داد و زندگی‌‌اش مملو از شادی و وجد گردید، زیرا پی برد که لایق شمرده شده تا چنین مکاشفه‌‌ای از خدا دریافت کند و چنین صلیبی را موعظه نماید. صلیب، یگانه پیام او بود (اول قرنتیان ۲:‏۲) و تنها مایۀ فخر و جلالش (غلاطیان ۶:‏۱۴).

منظور ما از "صلیب" عمل خدا در مسیح است که توسط آن جهان را با خود مصالحه داد و این امکان را برای گناهکار پدید آورد تا کاملاً از حس تقصیر، مجازات، قدرت، حضور و اقتدار گناه آزاد شود و از حیاتی جدید برخوردار گردد، حیاتی که در منطق و تفکر انسانی بیگانه است ولی مورد قبول خدا، و ابدی است.

تصلیبْ یک بار اتفاق افتاد ولی نتایج و تأثیرات آن گوناگون است. عیسای مسیح با مرگ خود بر صلیب هفت آزادی را برای ما تضمین کرد که در ادامۀ مقاله به شرح آن می‌‌پردازیم.



۱-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از عذاب وجدان که ناشی از گناه است آزاد کرد (عبرانیان ۹:‏۱۴). این بیان در عهدجدید با تصویری گویا تشریح شده است. پطرس خداوند خود را انکار کرد و سپس مسیح به او نگاهی انداخت. تنها خودِ پطرس بود که می‌‌توانست شدت و عمق این نگاه را درک کند. وجدان پطرس از وقاحت گناهش بیدار شد و این بیداری باعث گریز او از صحنه و گریۀ تلخش گردید. مسیح مُرد، و آن گناه را بر صلیب برد، از مرگ قیام نمود و روح‌‌القدس را در روز پنطیکاست نازل فرمود و آنچه را که جلجتا امکان‌‌پذیر کرده بود عینیت بخشید. پطرس این آزادی را درک نمود، زیرا چنانکه در اعمال رسولان ۳:‏۱۴ می‌‌بینیم یهودیان را به گناهی که خودْ نیز در آن تقصیرکار بود متهم کرد، ولی بدون ذره‌‌ای حس تقصیر یا عذاب وجدان. خون ریخته‌‌شدۀ مسیح و عمل روح‌‌القدس پطرس را کاملاً پاک کرده بود، زیرا هیچ قدرت دیگری نمی‌‌توانست او را برای خدمت در میان گناهکاران آماده کند و از او چنین خادمی بسازد.



۲-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از اقتدار درونی گناه آزاد می‌‌سازد (رومیان ۶:‏۶). صلیب انسان را اصلاح نمی‌‌کند بلکه به زندگی او پایان می‌‌دهد. مسیح نه تنها به‌‌خاطر من مُرد بلکه مرا با خود بر صلیب برد. او فقط برای این نمرد که چیزی از من بردارد و یا مرا از شرایطی که گناه برایم ایجاد کرده بود رهایی بخشد، بلکه نیابتاً، مرا به‌‌طور کامل و غایی بر صلیب برد. در نظر خدا من با مسیح مصلوب شده‌‌ام، چنانکه دیگر من نیستم که از این پس زندگی می‌‌کنم، بلکه مسیح است که در من زندگی می‌‌کند. ممکن است شخصی باشم فقیر یا ثروتمند، با فرهنگ یا بی‌‌فرهنگ، مذهبی و یا بی‌‌دین، ولی هیچیک از اینها معیار ارزیابی من در نظر خدا نیست. من به‌‌عنوان مسیحی، با مسیح مصلوب شده‌‌ام و متعلقات من در نظر خدا ارزشی ندارد، و باید به‌‌عنوان جزئی از طبیعت سقوط‌‌کرده‌‌ای که از آدم به ارث برده‌‌ام بر صلیب برود. بدین‌‌سان، گناهی که هر لحظه مرا به ستوه می‌‌آوَرد و کنترل افکار، سخنان و اعمالم را در اختیار داشت با او بر صلیب رفت و دیگر اقتداری بر من ندارد. حاکمیت گناه در جلجتا به پایان رسید، جایی که حکومتی نوین سلطنت آغاز نمود. خدا به حکومت پیشین پایان داد و سلطنت جدید خود را آغاز کرد و آن را به‌‌واسطۀ قدرت قیام خود ادامه می‌‌دهد.

اینک من با خدا هستم، او مرا به‌‌حساب آورد، پس من نیز بر این صحه می‌‌گذارم. مسیح نسبت به گناه مُرد، پس من نیز خود را نسبت به گناه مُرده می‌‌انگارم. خدا مرا با مسیح قیام داد تا به‌‌عنوان ایماندار حیاتی جدید را تجربه کنم-‏‏‏‏‏‏ حیاتی که ماورای اقتدار گناه است-‏‏‏‏‏‏ و قادر باشم بر گناه غلبه نمایم. «اگر بگوییم بی‌‌گناهیم، خود را فریب داده‌‌ایم،» نه دیگران را. زندگی روزمره نشانگر اینست. اگر بگوییم که گناه نمی‌‌کنیم، دروغ می‌‌گوییم، ولی می‌‌توانیم بگوییم در این اتحاد زنده با مسیح که از طریق مرگ و رستاخیزش مهیا شده، از این به بعد نباید گناه کنیم، اقتدار آن برداشته شده، و نیرویی جدید در خلقتی درونی و نوین برقرار گردیده است.



۳-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب اعضای وجود ما را از وسوسۀ گناه کردن آزاد می‌‌سازد (رومیان ۸:‏۱۳ و کولسیان ۳:‏۵).

گناهانی که ما را احاطه می‌‌کنند بر اعضای خاصی از وجودمان حمله می‌‌برند که بیشتر نسبت به گناه تأثیرپذیر و مستعدند. اگر من با مسیح مرده‌‌ام همه اعضای بدنم نیز در این مرگ شریکند. اگر عضوی در من نسبت به گناه تمایل بیشتری دارد و در پی ارضای نَفْس است، باید آن را به روح‌‌القدس بسپارم تا با آن مقابله کند، و دیگر آن عضوْ مرا به بندگی گناه نکشد. فکری که بدون خدا نقشه می‌‌کشد، دهانی که از آن برکت و لعنت بیرون می‌‌آید، دستانی که نشانۀ دوستی است حال آنکه قلبْ پر از نفرت است، پاهایی که به راههای عجیب و غریب شتابان است، چشمانی که به چیزهای ناشایسته می‌‌نگرد، گوشهایی که پیوسته به دنبال شنیدن شایعات و اراجیف است، هوشمندی‌‌ای که بر توان انسانی استوار است نه بر اقتدار الاهی، قلب متکبر و مغرور و بسیاری چیزهای دیگر باید در صلیب به حضور خدا آورده، و در نور مقدس و آشکارکنندۀ الاهی به مرگ سپرده شوند. این بدین معنی نیست که خدا هر استعداد و عطای ما را می‌‌گیرد بلکه آن چیزهایی را برمی‌‌دارد که ما را از تسلیم و سرسپردگی به او بازمی‌‌‌‌دارند. اگر ما در مشارکت با خدا زندگی می‌‌کنیم باید در توافق و هماهنگی کامل با او باشیم، در تمامی آنچه او در ما انجام می‌‌دهد.



۴-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از فریب و اغوای دنیا آزاد می‌‌سازد (غلاطیان ۶:‏۱۴). با نگاهی به این جهان درمی‌‌یابیم که دنیا چیزی جز آخور، صلیب و قبر برای پسر یگانۀ خدا نداشت. دنیا امروز نیز با پیروان مسیح همین معامله را می‌‌کند. شخص مسیحی نباید در این خصوص شکی به خود راه دهد. تنها کافی است که همچون شخصی مرده نسبت به گناه و زنده نسبت به خدا زندگی کنید، سپس دنیا چنین رفتاری با شما خواهد داشت. اگر از منظر صلیب به دنیا بنگرید نظامی را می‌‌بینید که مسیح در آن هیچ جایی نداشت؛ چون بدان قدم نهاد، ورودش را خوش ندید و خروجش را نیز تسریع نمود.

ما از این جهان نیستیم. مرگ بر صلیب ما را از دنیا جدا ساخته است. به همین منظور دنیا نمی‌‌تواند هیچ ادعایی بر ما داشته باشد. ولی ما باید به قوت و نیروی الاهی در دنیا زندگی کنیم، لیکن همچون مسافری که در حال گذر است و خود را وابستۀ چیزی نمی‌‌کند. اگر کسی بخواهد دوباره به دنیا بازگردد، باید از صلیب و قبر مسیح بگذرد و آنها را زیر پا لگدمال کند. من این هشدار را به کسانی می‌‌دهم که هنوز دنیا را جذاب می‌‌بینند و در قلبشان جایی برای آن دارند.



۵‏-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از قدرت شیطان آزاد می‌‌سازد (عبرانیان ۲:‏۱۴). شیطان در پی آن بود که در طول زندگی زمینی مسیح به هر طریقی او را از مسیر جلجتا منحرف سازد. شیطان کوشید تا با اغوا کردن، تهدید، زیرکی، وسوسه، و ترفندهای دیگر سلطۀ خود را بر بشریت از دست ندهد، و حتی بر مسیح نیز اقتدار یابد. اما تلاش او برای ممانعت از مسیح در رفتن به‌‌سوی صلیب بی‌‌ثمر ماند. عیسای مسیح در صلیب پیروزی را به‌‌دست آورد و به‌‌طور کامل نیروهای جهنم را در هم شکست. مسیح این پیروزی را برای ما کسب نمود و وقتی ما با ایمان در مرگ و قیام او شریک می‌‌شویم این پیروزی را در زمان نیاز به ما عطا می‌‌کند.

مکرهای شیطان در کلام خدا به‌‌روشنی آشکار شده است و لازم نیست در اینجا آنها را برشماریم. آنچه باید بر آن تأکید کنیم این است که در صلیب آزادی از تمامی این پلشتی‌‌ها نصیب ما شده است. به نمونه‌‌هایی از این موارد در عهدعتیق توجه کنید: وقتی صندوقچه عهد در معبد داجون قدرت خود را به نمایش گذاشت (اول سموئیل باب ۵)، وقتی یونس از اعماق دریا و از شکم ماهی سر برآورد (کتاب یونس)، و سه جوان که از تون آتش سالم بیرون آمدند (دانیال باب ۳).



۶-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از کارهای ابلیس آزاد می‌‌کند (اول یوحنا ۳:‏۸). این موضوع را می‌‌توان در چارچوب رابطۀ گسستۀ بین انسان و خدا، و بین خود انسان‌‌ها توضیح داد. تمایلات و خواهش‌‌های نفسانی، تمرد و سرکشی جان، کوری در روح، و پیچیدگی‌‌های دیگر زندگی که از آنها نشأت می‌‌گیرد با مصالحۀ صلیب خنثی می‌‌گردند. یوحنای رسول چنین می‌‌نویسد: «از همین رو پسر خدا ظهور کرد تا کارهای ابلیس را باطل سازد» (اول یوحنا ۳:‏۸). اگر می‌‌خواهیم از تأثیرات این عوامل مخرب رها شویم باید آنها را همان‌‌گونه که هستند به نزد صلیب آوریم و صادقانه در حضور خدا اعتراف کنیم، و این خداست که ما را رها خواهد کرد و همه چیز را به جلال خود منتهی خواهد ساخت. او زندگی ما را از همۀ تأثیرات ابلیس آزاد می‌‌سازد و اجازه می‌‌دهد که در مسیح زندگی کاملی داشته باشیم. هیچ گناهی مسیح را غافلگیر نمی‌‌کند. صلیب مسیح با همۀ آنها روبرو شده و اعمال ابلیس را به‌‌طرز موثری باطل ساخته است. بگذارید او در این قسمت ابتکار زندگی‌‌تان را بدست گیرد.



۷-‏‏‏‏‏‏‏ صلیب ما را از خدمت خودبینانه آزاد می‌‌کند (دوم قرنتیان ۵:‏۱۵). رؤیایی از صلیب که نشانگر عظمت و از خودگذشتگیِ محبت مسیح بود، پولس را از متعصبی مذهبی به مبشری ایثارگر تبدیل کرد. اوج تأثیر آن ملاقات آسمانی در کلمات خود او بازتاب می‌‌یابد: «زیرا آرزو می‌‌داشتم در راه برادرانم، یعنی آنان که همنژاد منند ملعون شوم و از مسیح محروم گردم» (رومیان ۹:‏۳). کسی که مفهوم عمیق صلیب را درک کند تبدیل به انسان جدیدی می‌‌شود. مسیح با سهیم نمودن ما در آن اشتیاق الاهی که در زندگی‌‌اش دیده می‌‌شد، ما را به انسانی تبدیل می‌‌کند که از این به بعد برای خود زیست نکند بلکه «برای آن کس که به‌‌خاطرش مُرد و برخاست.»

مسیح در فاصلۀ میان مرگ و قیام خود، کجا بود؟



جواب: در اول پطرس 3: 18–19 میخوانیم: "زيرا كه مسيح نيز برای گناهان يك بار زحمت كشيد، يعنی عادلی برای ظالمان، تا ما را نزد خدا بياورد؛ در حاليكه بحسب جسم مُرد، لكن بحسب روح زنده گشت، و به آن روح نيز رفت و موعظه نمود به ارواحی كه در زندان بودند".

عبارت " بحسب روح" در آیه 18 به لحاظ ساختاری دقیقاً مانند عبارت "بحسب جسم" میباشد. بنابراین اینطور بنظر میرسد که میتوان کلمه روح را در همان زمینهای که کلمۀ جسم بکار گرفته شده است مطالعه کرد. کلامات " بحسب روح زنده گشت" اشاره به این حقیقت دارند که روح انسانی عیسی مسیح (که بخاطر ما گناه شده و مرگ را پذیرفت)، از پدر جدا شد (متی 27: 46). این مقایسه و تقابل میان مسیح مجسم شده و روح القدس نیست؛ بلکه مطابق متی 27: 41 و رومیان 1: 3–4 بین روح و جسم است. بعد از آنکه عیسی مسیح کفارۀ گناهان ما را به کمال رسانید، روح او، آن مشارکتی را که برای مدتی گسیخته شده بود دوباره از سر گرفت.

اول پطرس 3: 18–22 ارتباط لازم میان رنج مسیح (آیه 18) و جلال یافتن او را (آیه 22) بیان میکند. فقط پطرس است که راجع به اتفاقاتی که حد فاصل مرگ و قیام عیسی رخ دادهاند، اطلاعات مشخصی ارائه میدهد. عبارت "موعظه نمود" واژۀ غیرمعمولی است که در عهد جدید برای موعظۀ انجیل بکار میرفت. معنی تحت اللفظی آن "از پیش خبر دادن" و یا بشارت دادن است. مسیح رنج کشید و بر روی صلیب جان سپرد و جسد او در قبر گذاشته شد و وقتی او بر صلیب گناه شد، روح او نیز مُرد . اما زمانیکه بحسب روح زنده گشت، او آن را به خدای پدر تسلیم نمود. مطابق پطرس، عیسی مسیح ، در زمانی مابین موت و قیامش، به ارواحی كه در زندان بودند پیغام خاصی را اعلام نمود.

پطرس مردمی را که عیسی به سوی آنان رفت "ارواح" (یا جانها) خطاب میکند؛ نه "روحها" (3: 20). در عهد جدید، کلمه "روحها" برای توصیف فرشتگان و نیروهای شریر، مورد استفاده قرار گرفته است؛ و نه برای توصیف انسانها! واینطور بنظر میرسد که آیۀ 22 چنین مفهومی را در بر دارد. همچنین هیچ جای کلام گفته نشده که عیسی به ملاقات جهنم رفت. در اعمال 2: 31 میخوانیم که او به عالم اموات رفت. اما عالم اموات، جهنم نیست؛ بلکه عالم مُردگان است. عالم اموات مکان موقتی است که مُردگان آنجا انتظار قیامت را میکشند. مکاشفه 20: 11-15 تفاوت بین این دو را بخوبی مشخص میکند. جهنم مکان نهائی داوری گم شدگان است؛ اما عالم اموات مکانی است موقتی.

خداوند ما روح خود را به پدر سپرد و جان داد و حد فاصل مرگ و قیام خویش به عالم مُردگان رفت تا به موجودات روحانی (احتمالاً فرشتگان سقوط کرده ؛ یهودا 6) که احتمالاً قبل از طوفان نوح نیز وجود داشته اند؛ پیغامی ارائه نماید. آیه 20 قضیه را روشن میسازد. پطرس نمیگوید که او به این روحهای در زندان چه میگوید؛ اما نمیتواند پیغام نجات باشد زیرا فرشتگان نمیتوانند نجات یابند (عبرانیان 2: 16). احتمالاً آن پیغام، اعلام پیروزی مسیح بر شیطان و تمام نیروهای شریرش بوده است (اول پطرس 3: 22؛ کولسیان 2: 15). از افسسیان 4: 8-10 اینچنین بنظر میرسد که مسیح به بهشت (لوقا 16: 20؛ 23: 43) رفت و تمام آنانی را که قبل از مرگش به او ایمان آورده بودند به بهشت ببَرَد. جزئیات آنچه اتفاق افتاده است در متن ارائه نشدهاند. اما اکثر محققین کتاب مقدس معتقدند که عبارت "اسیری را به اسیری بُرد" را میتوان اینگونه تفسیر کرد.

بنابراین، با وجود همۀ آنچه گفته شد؛ کلام خدا بطور کامل مشخص نکرده است که مسیح دقیقاً در این سه روز، یعنی مابین مرگ و قیامش، چه کار میکرد. چنین بنظر میرسد که او پیروزی خود را بر فرشتگان سقوط کرده وبی ایمانان اعلام میکرد. آنچه را بطور یقین میتوانیم بدانیم این است که او در این مدت به مردم فرصت دوباره برای نجات نداد. هیچ جواب قطعی برای کار مسیح در فاصلۀ بین مرگ و قیامش وجود ندارد. شاید این یکی از اسرای است که تا به روز جلال آنرا درک نخواهیم نمود.