۱۳۹۵ تیر ۲۰, یکشنبه

حافظ

ألا یا أیها السّاقی! أدر کأساً وناوِلها!که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها
به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشایدز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دل‌ها!
مرا در منزل جانان چه امن و عیش، چون هر دمجرس فریاد می‌دارد که «بربندید محمل‌ها»
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید!که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایلکجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها؟
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخِرنهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها؟
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ!متیٰ ما تلق من تهویٰ، دعِ الدنیا و اهملها