۱۳۹۳ دی ۸, دوشنبه

استیفان

اولین شهید راه انجیل

از کتاب: یک صلیب و دوازده نفر
نوشتۀ: ح.گ

میتوانیم او را اولین شهید پیام انجیل مسیح بدانیم. از یهودیان اهل انطاکیه که از دین خود برگشته و قلب خود را به عیسای مسیح داد و قبل از اینکه حتی شاگردهای خود مسیح جانشان را تقدیم کنند او جانش را تقدیم عیسی میکند. لوقا نویسندۀ نامۀ اعمال برای اولین بار از استیفان اینچنین تعریف میکند:" مردی پر از ایمان و روح القدس."( اعمال 6: 5 ) او را به همراه شش نفر دیگر بعنوان عضو هیئت هفت نفرۀ تقسیم خوراک در بین بیوه زنان یونانی میخوانیم؛ اما به مرور زمان نام او را در انجام معجزات بزرگ، بشارت آتشین و پر از حکمت او در کنیسه های یهود میبینیم. و پُری ایمان و پُری روح القدس در استیفان طوری عمل کرده و او را تبدیل نموده بود که با جانی افشان و قلبی درخشان و سینه ایی فراخ و صدایی رسا با شهامت به میان خصمان و دشمنان مسیح رفت. و دشمنان انجیل مسیح به همان اتهامی که نجات دهندۀ استیفان را به زنجیر کشیدند( اتهامی دروغین!) استیفان را به زنجیر کشیدند و همان شورای که نجات دهندۀ استیفان را به دروغ متهم ساخت، تلاش نمود تا شاگرد مسیح را نیز به دروغ متهم سازد؛ و اما استیفان آنچنان از آتش محبت مسیح و کلام خداوند منور گشته بود که حضار قادر بودند این نور همنشینی با عیسای مسیح را در سیمای او ببینند( اعمال 6: 15 ) و او با شهامت و جسارت عین سخنرانی آتشین پطرس را در معبد در مقابل شورای یهود میکند. و شورای یهود و یاغیانی که در آن شرکت  داشتند چون نتوانستند با باورها و ایمان استیفان به جنگ درآیند و او را شکست دهند، پس به بدن استیفان یورش بردند تا بدنش را نابود سازند، گمان میبردند میتوانند آن روحی که استیفان را اینچنین تبدیل ساخته بود را نابود کنند! در حوالی سالهای 34 پس از میلاد، تازه چندی از مصلوب شدن عیسای مسیح نگذشته بود که شورای یهود رای مرگ استیفان را صادر کرد. جالب اینجاست که هیچ کدام از سخنان استیفان شورای یهود را بر علیۀ مرگ او تحریک ننمود حتی وقتی او با شهامت اعمال و باورهای آنها را به زیر سوال برد و آنها را " گردنکشان و یاغیان بر علیۀ روح القدس و آنها را قاتلان مسیح " خواند؛  مگر  وقتی استیفان آسمان را گشوده  و عیسای مسیح را بر دست راست خدای زنده بر تخت نشسته دید( اعمال 7: 51- 57) این اعتراف به خداوندی مسیح بود که سنگسار کردن او را مهر و موم نمود، دقیقا همان ادعای خداوند استیفان در مقابل همین شورای یهود که او را به صلیب فرستاد( متی 26: 64)  پس استیفان را به خارج از شهر برده و او را سنگسار نمودند. و استیفان که مرگ شکوهمند عیسای خداوند را در بالای صلیب میدانست، او نیز چون استاد خودش خالی از هر کینه و نفرت از دشمنانش، در حالی که ضرب سخت و خشن سنگها را بر پوست و گوشت و استخوان خویش تحمل میکرد و طعم گرم و شور خون را در دهان خود داشت زانو زد و نزد خدایش با ناله ایی فریاد زد که:" خداوندا این گناه را بر اینها مگیر." ( اعمال 7: 60) شهادت استیفان آنچنان تکان دهنده بود که کسی که شاهد زندۀ شهادت او بود، و این آخرین جملۀ قبل از شهادت استیفان را شنید، وقتی در راه دمشق، خداوند استیفان بر او ظاهر شد، تمام قلب خودش را به او تقدیم نمود و تمام عمر خودش را شهیدوار برای مسیح خداوند زندگی کرد.

لوقا


پزشک محبوب و وفادار

از کتاب یک صلیب و دوازده نفر
نوشتۀ: ح.گ

آنچه از لوقا میدانیم این است که او از شاهدان عینی روزهای خدمت عیسای مسیح بر روی زمین در سرزمین اسرائیل نبوده است. اما آنچه برای ما از قلم او در نامۀ اعمال رسولان بجا مانده آنقدر دقیق و با جزئیات و با حقیقت زنده همراه میباشد که تاریخ مسیحیت بدون آن هرگز کامل نمیگشت! از او دو نوشتۀ ارزشمند داریم: انجیل به قلم خود او و نامۀ اعمال رسولان که بسیاری از مفسرین معتقد هستند که این کتاب در حقیقت ادامۀ انجیل لوقا است. با این تفاوت که انجیل لوقا شرح حال زندگی عیسای مسیح، تعالیم او، مرگ و رستاخیز اوست؛ لیکن نامۀ اعمال رسولان تولد کلیسای اولیه و گسترش خدمت عیسای مسیح توسط شاگردان او تا " دورترین نقاط عالم "( اعمال 1: 8). بررسی و چگونگی نوشتار لوقا در حد جزئیات آن مد نظر ما در این مقاله کوتاه نیست، بلکه خدمت مفید این بیگانۀ غیر یهود که قلب خود را به مسیح داد و تا به آخر عمر خودش وفادارانه به انجیل او خدمت کرد. آنچه میدانیم این است که او پزشک بوده است و جایی پولس او را پزشک محبوب خطاب میکند( کولسیان 4: 14 ) ما نمیدانیم او چه زمانی به عیسای مسیح ایمان آورد، اما میدانیم که از سفر دوم بشارتی پولس رسول در شهر تراوس به مقدونیه بود که لوقا با او همراه میشود( اعمال 16: 10) از اینجا به بعد لوقا بسیار نزدیک همراه پولس رسول بوده و در کنار او و به همراه او به عیسای خداوند تا زمان شهادت پولس در روم خدمت میکرده است. از فصل شانزده نامۀ اعمال رسولان از وقایعی در تاریخ کلیسای اولیه میخوانیم که لوقا شاهد عینی و زندۀ ان بوده است. در این شرح حال میخوانیم که چگونه او در سختی ها، رنجها، خطرات مرگ و شکسته شدن کشتی و خطر نابودی آن، زندانهای پولس رسول همراه و غمخواری مفید برای پولس رسول بوده است. تا جایی که پولس در نامۀ دوم خودش به تیموتائوس که بسیاری آن را آخرین نامۀ پولس قبل از شهادتش میدانند، قید میکند که خیلی ها او را در این شرایط سخت زندان و رنج و سختی زندگی مسیحی و خدمت، ترک کرده اند، اما " تنها لوقا با او بود." ( دوم تیموتی 4: 11) در نامۀ فلیمون ایۀ 24 میخوانیم که لوقا چه بسا با پولس در زندان نیز بسر برده باشد. بسیاری معتقد هستند که لوقا شاهدۀ عینی واقعۀ پنطیکاست نبوده، هر چند به جزییات از آن سخن گفته است، اما بقولنا طبق گفتۀ خودش در انجیل لوقا از " شاهدان عینی " آن را ثبت نموده و باز بقول خودش :" جریان کامل  وقایع را جز به جز مطالعه و بررسی کرده "( لوقا 1: 2-3 ) بوده و آن را از جمع آوری اطلاعات از شاگردان و شاهدان زندۀ آن واقعه قید کرده است. سبک نگارش جزئیات ریز زندگی مریم جوان و الیزابت و دعاهای آنها گواه بر این حقیقت است که برای لوقا فقط نوشتن مهم نبود، بلکه بررسی حقیقت، پیگیری و درج جزئیات آن؛ دقیقا به همین دلیل است که انجیل لوقا و نامۀ اعمال رسولان به قلم این ایماندار وفادار به عیسای مسیح، از اهمیت یک سند تاریخی برای کلیسای مسیح و تاریخ مسیحیت برخوردار است. *1" خیلی ها معتقدند پس از شهادت پولس رسول در روم در حوالی سالهای 70 پس از میلاد، لوقا روم را ترک کرده و به خدمت خودش برای بشارت انجیل عیسای مسیح به گونۀ انفرادی ادامه داده و نهایتا در حوالی سالهای 93 بعد از میلاد در محله ایی در یونان قدیم به نام " بیوتیا " جانش را در سن پیری تسلیم خداوندش کرد و از این دنیا میرود. اما گروه دیگری معتقد هستند که او در یونان  در هجوم بت پرستان و مخالفان مسیحیت جوان قرار گرفته و آنها او را بازداشت کرده و پس از شکنجه در زیر درخت زیتون او را حلق آویز میکنند."

آزادی در انتخاب

آزادی در انتخاب
دقیقا به دلیل بودن این آزادی در تصمیم گیری انسان بود که او تن به چیدن از میوۀ درخت ممنوعه کرد. خدا کجا بود؟ چرا خدا مانع کار حوا از چیدن درخت ممنوعه نشد؟ زیرا خدا انسان را اخطار داده بود که چه بر سر او خواهد آمد اگر از آن درخت بخورد( پیدایش 2: 17). اما چون انسان را آزاد خلق کرده بود، هرگز از نخوردن او از آن میوه( تصمیمی که خود انسان گرفته بود) ممانعت نکرد. بر خلاف فرمان خدا بود، اما خدا اجازه نداد تا این نافرمانی انسان، ذات آزاد او را، و آزادی داده شده به انسان را مخدوش کند. بر خلاف میل او بود، اما آزادی انسان را از او نگرفت. بر خلاف فرمان او بود، اما اجازه نداد تا مانند ریسمانی حوا را از درخت و شیطان و آدم را از خوردن میوه از دست زنش جدا کند. او هم شیطان ، هم حوا و هم آدم را در عمل خود آزاد آفرید. هر چند هر سه بر خلاف فرمان او عمل کرده بودند، اما خدا به خود اجازه نداد، آزادی عمل آنها را از آنها سلب نماید. چرا که دیگر آنها، خود نبودند. او بودند. و وقتی که او بودند، چرا باید انسان بابت گناه خودش تنبیه می شد؟ یا مار؟ خدا بود که باید تنبیه می شد! اما اگر از همان اول این آزادی را از آنها محدود می کرد. دیگر آنها انگیزه ای برای رشد و باروری و ادامۀ بقا نداشتند. چرا اصلا باید خلق می شدند. خدا خودش آنها را بارور می کرد و زیاد و کم می کرد. بر آنها حکومت می کرد. خودش بود و خودش. زیاد هم نباید بابت نااطاعتی  آدم سردرد بگیرد! او اجازه داد تا انسان آزاد باشد. آزاد عمل کند. اما حتی یک آن بی اختیاری و وابسته بودن و عروسک بودن را به انسان ندهد. او اجازه داد تا بهای این آزادی انسان که متاسفانه به گناه او انجامید به قیمت خون عیسای مسیح پرداخت شود؛ اما آزادی انسان را از او سلب نکند. اما عزیزان با گناه انسان و نااطاعتی او از فرمان خدا، آزادی داده شده به انسان تماما آلودۀ نفس گشت. آلودۀ جسم. انسان خود با دستان خود آزادی خود را به اسارت مبدل کرد. و درست اینجا فرق عظیم مسیحیت با تمام ادیان دنیاست.  به رغم گناه انسان و دور شدن او از خدا، خدا آزادی انسان را از او نگرفت. هر چند اکنون انسان در گناه می زیست اما باز خدا انتخاب را به انسان واگذاشت. هشدار نابودی را به انسان داده بود. و در طول تاریخ هستی بارها و بارها انبیاء و برگزیدگان خویش را برای انسان فرستاد تا آنها را آگاه سازد تا با ایمان نزد خدا پاک زندگی کنند و از آزادی خود در جهت نفس و شهوت رانی استفاده نکنند. انسان در گناه می زیست و آزادی داده شده به او آلودۀ نفس گشته بود، اما خدا اجازه داد تا انسان او را از میل و در آزادی خویش انتخاب کند. تا او را پرستش نماید. موسی در آخرین سخنان خود رو به قوم کرد و گفت:" امروز آسمان و زمین را بر شما شاهد می آورم که حیات و موت و برکت و لعنت را پیش روی تو گذاشتم پس حیات را برگزین تا تو با ذریتت زنده بمانی." ( تثنیه 30: 19). قوم ناچیز و بت پرستی را از اسارت مصر بیرون می آورد. به آنها محبت میکند. آن همه معجزات عظیم را برای آنها انجام می دهد، اما باز  در میل آزاد انتخاب آنها دخالت نکرد! هر چند مرگ و حیات را روبروی انسان قرار داده بود اما اجازه داد تا انسان خودش یک کدام از این دو را برگزیند، نه با زور و فشار و دیکتاتوری راه درست را در حلقوم انسان کند!! یوشع نبی رو به جماعت قوم اسرائیل کرد و گفت:" و اگر در نظر شما پسند نیاید که یهوه را عبادت نمائید پس امروز برای خود اختیار کنید که را عبادت خواهید نمود." ( یوشع 24: 15) . و عیسای خداوند در اوج فیض و رحمت خویش به انسان فرمود:" من پشت در ایستاده در را می کوبم اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند وارد می شوم و با او شام خواهم خورد و او نیز با من." ( مکاشفه 3: 20). هللویاه و سپاس به خدای زنده و حقیقی ما. سپاس به محبت و فیض بیکران او. جلال بر او باد که ما را آزاد آفرید و تمام وجود ما را در آزاد می خواهد. تا او را در آزادی و روح پرستش کنیم نه در زور و تهدید.

آزادی در خلقت

آزادی در خلقت
اکنون قصد دارم تا شما را با آیاتی زنده از معنا و حضور آزادی در کتابمقدس مسیحی آشنا سازم. برای شما بنویسم که خدا آزاد است. او عاشق و دوستدار آزادی ست. او تمام هستی خود را اینگونه خلق کرد و اینگونه پسندید و اینگونه از آدم خواست تا بزید و تکثیر گردد. در آزادی نه در اسارت.
به آیات ابتدایی این بحث مراجعه کنیم. به روز اول خلقت انسان توسط خدا و هدفی که خدا از خلقت او در نظر داشت:"  :" و خدا گفت آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همۀ حشراتی که بر زمین می خزند حکومت نماید. پس خدا آدم را به صورت خود آفرید . او را به صورت خدا آفرید ایشان را نر و ماده آفرید." ( پیدایش 1: 26-27)
خدا گفت او انسان را بسازد تا بر ماهیان دریا و پرندگان و بهایم و بر تمامی زمین و همۀ حشرات حکومت کند. این حکومت انسان بر هستی چگونه میسر می بود و چه حکومتی بود، اگر انسان آزاد نمی بود؟ خدا می توانست بگوید : آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و ... حکومت نمایم! وقتی خدا تمام اختیار هستی را به انسان داد، در حقیقت انسان را آزاد گذاشت تا بر تمام دست ساخت او حکومت کند. البته نه آنقدر آزاد که انسان ورای خدا و قدرت خدا قرار گیرد.  آزاد در زمان خلقت. آزاد در عمل. در تصمیم گیری. در گسترش و مدیریت بر هستی. در نوآوری و پدیده های تازه . این آزادی از کجا آمده بود؟ عیسای مسیح به زن سامری در بارۀ ماهیت خدا سخن می گوید او می فرماید:" خدا روح است و هر که او را پرستش کند می باید به روح و راستی  بپرستد." ( یوحنا 4: 24). پولس رسول در نامۀ خود به کلیسای قرنتس می نویسد:" اما خداوند روح است و جایی که روح خداوند است آنجا آزادی است." ( دوم قرنتیان 3: 17). اکنون این دو سخن را با هم ترکیب کنید: " خدا روح است. هر که او را پرستش کند باید به روح و راستی در آزادی او را پرستش کند." اکنون به روز خلقت انسان نگاه کنید. خدا گفت: " آدم را به صورت ما و موافق شبیه ما بسازیم." سپس می خوانیم :" خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید " ( پیدایش 2: 7).  یعنی چه؟ یعنی آدم از روح حیات پر شد. روح خدا. یعنی روحانی خلق شد. و هر جا روح خداست در آنجا آزادی است. یعنی  آدم در آزادی ، با  آزادی خلق شد. این آزادی را خدا نه تنها به انسان داد، بلکه به تمام موجودات دست ساخت خود. تمام خلقت در آزادی خلق شد. تا آزادانه رشد و بارور و تکثیر شوند و در آزادی با تمام قلب و جان و دل خود خدا را سجده و پرستش نمایند. اما در راس این منشور آزادی ، دست ساخت خدا به انسان پاسخگو بود و انسان به خدا. خدا آنها را آزاد از خود و مستقل و سر خود نیافرید. در غیر اینصورت او خدایان را آفریده بود! او آزادی هستی را با معنا و انگیزه آفرید.  آزاد در تمام ابعاد زیستن، اما وابسته با ذات روحانی خدا. این نقشۀ خدا برای انسان و هستی بود. آزادی در تمام هستی، اما وابسته و پاسخگو تنها و تنها به خالق.

روح القدس

یکی از مهم ترن درس ها در بارۀ روح القدس مربوط به شخصیت او می باشد.
در کتاب مقدس هر وقت شما در بارۀ خدا و عیسای مسیح می خوانید شما با ضمیر اول شخص مفرد روبرو می شوید " من ". خدای پدر و خدای پسر در کتابمقدس در بارۀ خودشان صحبت می کنند یعنی همان ضمیر اول شخص مفرد " من " ؛ اما در بارۀ روح القدس از ضمیر سوم شخص مفرد یعنی " او " بکار برده شده است ؛ در زبان یونانی لغت " روح " خنثی است ،ولی هر جا که در کتابمقدس از روح القدس سخن رفته است ضمیر " او " که مذکر می باشد ،بکار رفته است. شاید این بنظر برسد که روح القدس جدای خدا و عیسای مسیح و یا کمتر از آن دو می باشد؛اما اینطور نیست ،زیرا خدای پدر و عیسای مسیح و روح القدس سه خدا را تشکیل نمی دهند بلکه فقط یک خدا را.این سه با هم جمع نمی شوند بلکه در هم ادغام و یا ضرب می شوند.از طرفی دیگر خدای پدر و عیسای مسیح در طول کتابمقدس مانند یک فاعل و مفعول با هم مکالمه ،همکاری و مشارکت دارند در حالی که روح پاک خدا گویی روی صندلی پشت نشسته و حرفی نمی زند!
روح القدس هرگز از خودش یا در بارۀ خودش صحبت نمی کند، بلکه او هر چه را که می شنود می گوید.
یوحنا 16 : 13
اعمال رسولان 13 : 2
همچنین او آمده است تا عیسای مسیح را جلال دهد.
یوحنا 16 : 14

۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

تعمید عیسی


مَتّی ۳:‏۱۳-‏۱۷ -‏ مَرقُس ۱:‏۹-‏۱۱؛

لوقا ۳:‏۲۱ و ۲۲؛ یوحنا ۱:‏۳۱-‏۳۴

۱۳آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از دست یحیی تعمید گیرد.۱۴ولی یحیی کوشید او را از این کار بازدارد و به او گفت: «مَنَم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من می‌آیی؟»۱۵عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به‌کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد.۱۶چون عیسی تعمید یافت، بی‌درنگ از آب برآمد. همان‌دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت.۱۷سپس ندایی از آسمان دررسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»

دیدار مُغان


۱چون عیسی در دوران سلطنت هیرودیسِ پادشاه، در بیت‌لِحِمِ یهودیه به دنیا آمد، چند مُغ از مشرق زمین به اورشلیم آمدند۲و پرسیدند: «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است؟ زیرا ستارۀ او را در مشرق دیده‌ایم و برای پرستش او آمده‌ایم.»۳چون این خبر به گوش هیرودیسِ پادشاه رسید، او و تمامی اورشلیم با وی مضطرب شدند.۴هیرودیس همۀ سران کاهنان و علمای دینِ قوم را فراخواند و از آنها پرسید: «مسیح کجا باید زاده شود؟»۵پاسخ دادند: «در بیت‌لِحِمِ یهودیه، زیرا نبی در این‌باره چنین نوشته است:
۶«‌”ای بیت‌لِحِم که در سرزمین یهودایی،
تو در میان فرمانروایان یهودا به هیچ‌روی کمترین نیستی،
زیرا از تو فرمانروایی ظهور خواهد کرد
که قوم من، اسرائیل، را شبانی خواهد نمود.“»
۷پس هیرودیس مُغان را در نهان نزد خود فراخواند و زمانِ دقیقِ ظهور ستاره را از ایشان جویا شد.۸سپس آنان را به بیت‌لِحِم روانه کرد و بدیشان گفت: «بروید و دربارۀ آن کودک به‌دقّت تحقیق کنید. چون او را یافتید، مرا نیز آگاه سازید تا آمده، سجده‌اش کنم.»۹مُغان پس از شنیدن سخنان پادشاه، روانه شدند و ستاره‌ای که در مشرق دیده بودند، پیشاپیش آنها می‌رفت تا سرانجام بر فراز مکانی که کودک بود، بازایستاد.۱۰ایشان با دیدن ستاره بسیار شاد شدند.۱۱چون به خانه درآمدند و کودک را با مادرش مریم دیدند، روی بر زمین نهاده، آن کودک را پرستش نمودند. سپس صندوقچه‌های خود را گشودند و هدیه‌هایی از طلا و کندر و مُر به وی پیشکش کردند.۱۲و چون در خواب هشدار یافتند که نزد هیرودیس بازنگردند، از راهی دیگر رهسپار دیار خود شدند.

میلاد عیسی مسیح


۱۸تولد عیسی مسیح اینچنین روی داد: مریم، مادر عیسی، نامزد یوسف بود. امّا پیش از آنکه به هم بپیوندند، معلوم شد که مریم از روح‌القدس آبستن است.۱۹از آنجا که شوهرش یوسف مردی پارسا بود و نمی‌خواست مریم رسوا شود، چنین اندیشید که بی‌هیاهو از او جدا شود.۲۰امّا همان زمان که این تصمیم را گرفت، فرشتۀ خداوند در خواب بر او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف، پسر داوود، از گرفتن زن خود مریم مترس، زیرا آنچه در بطن وی جای گرفته، از روح‌القدس است.۲۱او پسری به دنیا خواهد آورد که تو باید او را عیسی بنامی، زیرا او قوم خود را از گناهانشان نجات خواهد بخشید.»۲۲اینهمه رخ داد تا آنچه خداوند به زبان نبی گفته بود، به حقیقت پیوندد که:
۲۳«باکره‌ای آبستن شده، پسری به دنیا خواهد آورد
و او را عِمانوئیل خواهند نامید،»
که به‌معنی «خدا با ما» است.۲۴چون یوسف از خواب بیدار شد، آنچه فرشتۀ خداوند به او فرمان داده بود، انجام داد و زن خود را گرفت.۲۵امّا با او همبستر نشد تا او پسر خود را به دنیا آورد؛ و یوسف او را عیسی نامید.

مزامیر ۱۴۳: ۹-۱۱

ای خداوند مرا از دشمنانم برهان زيرا كه نزد تو پناه برده ام. مرا تعليم ده تا اراده تو را بجا آورم زيرا خدای من تو هستی‌. روح مهربان تو مرا در زمين هموار هدايت بنمايد. به خاطر نام خود ای خداوند مرا زنده ساز؛ به خاطر عدالت خويش جان مرا از تنگی برهان.

کریسمس: پدیده‌ای غربی یا ایرانی؟


این روزها اکثر مردم جهان در تکاپوی برگزاری جشن‌های کریسمس و سال نوی میلادی‌اند. خیابان‌ها و مغازه‌ها از یکی دو ماه پیش چراغانی و آذین‌بندی شده است، و اغلب مردم به مناسبت این ایام در شور و هیجان شیرینی به‌سر می‌برند.
در ایران یادم می‌آید در این‌گونه ایام جز اشاره‌ای مختصر به روز کریسمس و سال نو در اخبار سراسری، و پخش چند مسابقه با شرکت محصلان ارمنی در برنامه‌های کودک، خبری از کریسمس و سال نو نبود. چنانکه می‌دانید، این‌گونه مناسبت‌ها در ایران تعطیل عمومی محسوب نمی‌شود، و حتی روز ششم ژانویه نیز که به اعتقاد ارامنه روز واقعی میلاد مسیح است، اگر به مناطق ارمنی‌نشین تهران سری بزنید، جز بوی تند قهوه که کمابیش در تمام طول سال در کوچه پس کوچه‌های نارمک و مجیدیه به مشام می‌رسد، چیزی که آشکارا نشان از عید داشته باشد به چشم نمی‌خورد.
شهرهای دیگر ایران را نمی‌دانم، اما لابد آن مناطق نیز در این ایام سوت و کور است. کریسمس در ایران روی‌هم‌رفته عید غربیان دانسته می‌شود: عیدی مخصوص ارامنه و اقلیت مسیحی، که آغازگر سال میلادی در دنیای غرب است و ایرانیان را که سال خود را در آغاز طبیعت جشن می‌گیرند با آن کاری نیست. درست هم هست، اما چنانکه خواهیم دید، این فقط یک روی سکه است. در مقالۀ حاضر خواهیم دید که کریسمس یا عید میلاد مسیح، اتفاقاً عمیقاً ریشه در فرهنگ و باورهای دینی ایرانیان دارد، و در واقع حتی باید گفت:
" به‌خاطر نفوذ آداب و سنن ایران باستان است که امروزه غربیان میلاد مسیح را در روز ۲۵ دسامبر جشن می‌گیرند."
همان‌طور که می‌دانیم، یکی از اعیاد مهم ایرانی شب یلدا یا شب چله است. این شب که مصادف است با ۲۱ دسامبر، درازترین شب سال و شب آغاز اعتدال زمستانی است (آغاز برج جدی). یلدا در زبان سریانی به معنای "میلاد" است. ایرانیان قبل از ظهور زرتشت عقیده داشتند که در چنین شبی "میترا" یا "مهر" خدای شکست‌ناپذیر خورشید، مهر و دوستی، محبت، نور و عدالت، به‌طرزی معجزه‌آسا کنار یک نهر آب از دل تخته‌سنگی زاده شد. تولد او را گروهی از چوپانان در کمال بهت و حیرت شاهد بودند. میترا گاو سپید مقدسی دارد که همه جا مونس و همراه او است. یک روز خدای خورشید فرستادۀ خود کلاغ را نزد میترا می‌فرستد با این فرمان که گاو خود را قربانی کن. میترا با اکراه چنین می‌کند. گاو را می‌کشد و ناگاه از خون آن، دنیا و هر چه در آن است پدید می‌آید؛ از ماه و ستارگان گرفته تا گردش فصول و روشنایی روز.
پس از این قربانی، میترا و خدای خورشید با هم به اکل و شرب می‌پردازند، و میترا سوار بر ارابۀ خدای خورشید بر فراز اقیانوس‌ها به پرواز درآمده، به آسمان‌ها برده می‌شود و از آن پس به‌عنوان میانجی بین آفریدگار و آفریدگان وساطت می‌کند (معنای اصلی میترا نیز "واسطه" یا "میانجی" است). بدین ترتیب ایرانیان باستان پیش از ظهور زرتشت، میترا را می‌پرستیدند و همه ساله در بزرگداشت میلاد او جشن‌هایی برگزار می‌کردند. در یکی از سروده‌های دوران باستان در ستایش میترا چنین آمده است: "تو با ریختن آن خون ازلی، ما را فدیه دادی."
با ظهور زرتشت و گرویدن شاهان هخامنشی به این آیین، عناصر مربوط به پرستش میترا (یا میترائیسم) رفته‌رفته در آیین جدید ادغام شد. با این‌حال آیین میترا هیچ‌گاه به‌طور کامل از بین نرفت. شاهان ایرانی سلسلۀ هخامنشی از داریوش (۵۲۲ تا ۴۸۶ ق.م) به بعد، با این‌که خود پیرو زرتشت بودند، پی دردسر نبودند و نمی‌خواستند با عقاید کهن مذهبی که هنوز بسیاری از مردم و اشراف آنها را عزیز می‌داشتند در افتند. به همین جهت، بسیاری از عقاید میترائیسم را نگاه داشتند و در آیین زرتشت ادغام کردند. میترا خدای خورشید و نور، با اهورامزدا خدای روشنایی تداعی شد، و در تقابل با اهریمن خدای تاریکی قرار گرفت. شب یلدا یا شب میلاد میترا خدای نور نیز کماکان گرامی داشته می‌شد، با این استدلال که در پیکار مستمر بین نیروهای تاریکی و روشنایی، بزرگترین نبرد در چنین شبی رخ می‌دهد و در نهایت روشنایی پیروز می‌‌شود؛ از این پس روز درازتر و شب کوتاه‌تر می‌شود، گرما و نور رو به فزونی می‌‌نهد و سرما و ظلمت رو به کاهش، و نیکی بر بدی، و اهورامزدا بر اهریمن، چیره می‌گردد. ایرانیان که آتش و حرارت را مظهر اهورامزدا خدای نور و نیکی می‌دانستند، در چنین شبی بیرون از منازل خود آتش روشن می‌کردند و در داخل، اعضای خانواده زیر حرارت کرسی کنار هم به شب‌زنده‌داری می‌پرداختند.
آنان شب را با افروختن آتش و روشن ‌کردن چراغ به صبح می‌رساندند، تا از این طریق در نبرد "خورشید" با تاریکی به او کمک کرده باشند. آجیل و فندق و هندوانه و حلوا می‌خوردند‌، و بدین گونه پایان سردی و آغاز گرمی را گرامی می‌داشتند. جالب این‌جا است که درخت سرو یا "سرو یلدا" نیز به‌عنوان سمبول استقامت و پایداری در برابر سرما و تاریکی، در معابد میترا وجود داشت و در چنین شبی از آن استفاده می‌شد. جوانترها هر آرزویی داشتند به‌طور نمادین دور پارچه‌ای ابریشمی می‌پیچیدند و بر شاخه‌های سرو می‌آویختند. در پای درخت نیز هدایایی تقدیم میترا می‌کردند به این امید که آرزوهای‌شان را برآورده سازد.
چنین سنت‌هایی در پی جنگ‌های ایران و یونان رفته‌رفته به اروپا نیز راه یافت. آیین میترا بزودی در بسیاری از مناطق دنیای هلنی آن روزگار مریدانی پیدا کرد، و معابد متعدد به افتخار میترا بنا شد. بااین‌حال احیای واقعی میترائیسم را در قرون دوم و سوم میلاد در امپراتوری روم شاهدیم. امپراتوران روم، میترا را که در ایران باستان مظهر وفاداری به پادشاه بود، بسیار باب‌طبع یافتند. امپراتورانی چون کومودوس (۱۸۰-‏‏۱۹۲م.)، سپتیمیوس سوروس (۱۹۳-‏‏۲۱۱)، کاراکالا (۲۱۱-‏‏۲۱۷) و جولیان ملقب به جولیان مرتد، و نیز بسیاری از سربازان و افسران روم، سخت پیرو این آیین بودند و در رم، بریتانیا (در پی هجوم روم به سال ۴۳ م.)، و کناره‌های رود راین، دانوب و فرات، کنیسه‌ها و معابد متعددی برای میترا بر پا داشتند. دیوکلیتیان امپراتور روم هنگامی که در صدد احیای حکومت و مذهب روم باستان برآمد، آیین میترا را از قلم نیانداخت. او در سال ۳۰۷ معبد بزرگی در کنارۀ رود دانوب واقع در نزدیکی وین برای میترا ساخت و او را "حامی امپراتوری روم" لقب داد.
بدین ترتیب میترائیسم به یمن امپراتوران روم و سربازان‌شان، در قرون ۳ و ۴ به‌عنوان مهمترین رقیب آیین نوپای مسیحیت قد علم کرد و سخت در بین رومیان رواج یافت.
رومیان در بزرگداشت "میلاد خورشید شکست‌ناپذیر" (natalis solis invicti) و موسم برداشت محصول، همه ساله در نیمۀ زمستان، یعنی از ۱۷تا ۲۴ دسامبر، کاروان‌های شادی بر پا می‌کردند و به جشن و پایکوپی می‌پرداختند. آنان در این ایام که به ایام "جشن خدای زحل" (Saturnalia) معروف بود، کمابیش همان می‌کردند که ایرانیان در شب یلدا: خوراک‌های مخصوص می‌خوردند، منازل خود را با گیاهان سبز می‌آراستند، به دید و بازدید یکدیگر می‌رفتند، و به هم هدیه می‌دادند.
و اما با پیروزی کنستانتین امپراتور مسیحی در سال ۳۱۲ و گسترش مسیحیت در دنیای روم، سنت پرستش میترا رفته‌رفته رو به افول نهاد. بااینحال باورهای کهن دنیای باستان را نمی‌شد یک‌شبه ریشه‌کن کرد. بنابراین، آبای صدر مسیحیت در قرن چهار که به‌خوبی با اساطیر و فلسفۀ دنیای باستان آشنا بودند و بر اهمیت‌شان واقف، در این فضای آزاد جدید کوشیدند از قابلیت‌های دفاعیاتی سنت‌هایی چون جشن یلدا و آیین ظهور میترا به‌منظور گسترش مسیحیت استفاده کنند: آنان با جایگزین کردن عیسی به‌جای میترا، تمام شکوه و عظمت جشن ظهور میترا را به‌یکباره به واقعۀ تولد عیسی انتقال می‌دادند.
بدین ترتیب شب یلدا جشن ظهور میترا که پیشاپیش به‌خوبی در فرهنگ و باورهای دینی دنیای روم ریشه دوانده بود و قدمتی دیرینه داشت، تا سال ۳۳۶میلادی رسماً به‌عنوان سالروز میلاد مسیح یا کریسمس تعیین شد و میترا -‏‏ منهای عناصر چندخداباورانۀ آن-‏‏ جای خود را به مسیح داد. این‌که چرا ۲۵دسامبر انتخاب شد بدرستی روشن نیست، اما رومیان به احتمال زیاد این روز را که آخرین روز جشن‌های نیمۀ زمستان بود، روز تولد میترا می‌دانسته‌اند.
با این‌حال تبدیل جشنی بت‌پرستانه به جشن میلاد مسیح، در ابتدا سخت با مخالفت روبرو شد. بخش شرقی امپراتوری روم، ۶ ژانویه را روز تجلی خدا بر آدمیان (Epiphany) در قالب تولد و تعمید عیسی می‌‌دانست، و کلیسای اورشلیم نیز تنها ۶ ژانویه را به‌عنوان روز میلاد مسیح معتبر شمرد و جشن می‌گرفت. اما رفته‌رفته کلیساهای شرق نیز، ولو با اکراه، مخالفت را کنار گذاشتند و سنت برگزاری عید میلاد مسیح در روز ۲۵ دسامبر را پذیرفتند، به‌طوری‌که این روز تا پایان قرن چهار تقریباً در همه جا رسماً به‌عنوان روز تولد مسیح جشن گرفته می‌شد. تنها استثنا، کلیسای ارمنی بود که هنوز هم میلاد مسیح را روز ۶ ژانویه می‌داند و ۲۵ دسامبر را به‌عنوان جشن بت‌پرستان مردود می‌شمرد.
در اشعار فارسی هر از گاه به ارتباط جشن یلدا و میلاد مسیح اشاره شده است. سنایی در این باره می‌گوید:
به صاحب‌دولتی پیونــد اگر نامـی همی جویــی
که از یک چاکری عیسی چنان معروف شد یلدا
به‌عبارت دیگر، اگر می‌خواهی نام‌آور شوی، به آنکه صاحب‌نام است بپیوند، درست همان‌طور که شب یلدا با پیوستن به عیسی (در قالب کریسمس) چنین معروف شد.
معزی نیز در وصف عیسی می‌گوید:
تو جان لطیفی و جهان جسم کثیف است
تو شمع فروزنـده و گیتــی شب یلــدا
و سیف اسفرنگی تأکید می‌ورزد که یلدا شهرت و آوازۀ خود را از نام مسیح دارد:
سخنم بلند‌نام از سخن تو گشت و شایـد
که درازنامی از نام مسیح یافت یلـــــدا
بدین ترتیب می‌بینیم که
 کریسمس نه یک عید بیگانه خاص ارامنه یا غربیان، بلکه عیدی است که اتفاقاً نقاط اشتراک انکارناپذیری با باورهای دینی و آداب و سنن کهن ایران‌زمین دارد.
نزدیک بودن جشن میلاد مسیح و جشن شب یلدا هم از لحاظ زمانی و هم تا حدی از لحاظ ماهیتی، خود گواهی است دیگر بر نزدیکی دل ایرانیان با مسیح. ایرانیانی که هم در واقعۀ تولد عیسی (دیدار مجوسیان که به باور اکثر محققان از ایران بودند) و هم در سراسر کتابمقدس، به‌کراّت از آنان به نیکی یاد شده است.
بنابراین این‌بار که چراغانی خیابانها، درخشش درخت کریسمس، و زرق و برق هدایای پای آن را دیدیم، خاستگاه ایرانی کریسمس را از یاد نبریم!

۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

تولد عیسی یگانه منجی عالم ، ظهور نوری که مکاشفه حقیقت است بر جهان مخلوق مبارک باد.


روزهای کریسمس یکی از خاطره انگیز ترین و شادترین روزهای تقویم مسیحی و حتی دنیای غیر مسیحی است. در این روزها تقریبا همه جهان غرق جشن و آذین بستن درختان و سر در خانه هایند. اما گاهی به روشنی میتوان غریب ترین عضو این هیاهو و جشن و سرور را کسی دانست که در واقع تمامی ماجرا به افتخار تولد او زاده شده است. خرید و گرد آمدن خانواده ها به دورهم و به پیشواز سال نو میلادی رفتن و هدیه به یکدیگر دادن از جمله متعارف ترین سنتهای روزهای کریسمس و به فاصله هفته ای سال نو مسیحی است. چه مسیحیان و چه غیر مسیحیان خود را برای آغاز سال نو میلادی آماده می کنند. اما گاهی به روشنی میتوان غریب ترین عضو این هیاهو و جشن و سرور را کسی دانست که در واقع تمامی ماجرا به افتخار تولد او زاده شده است.
جهان بیگانه با مسیح بی آنکه لختی بر بهانه این همه شادی و سرور و نور و فراوانی و لبخند بیندیشد غالبا ره به افراط عیاشی و تن آسایی می سپارد و خود را در نشئگی هذیان آلود گناه و لذتهای گذرای زمینی وبی اعتنایی به این میزبان جشن الهی مدهوش می سازد.
داستان کریسمس راوی تولد یک مذهب جدید و آمدن پیشوای دینی تازه بر زمین نیست. کریسمس به ظن مسیحیان با داستان تولد انبیا و یا معلمین بزرگ بشر و حتی داستان تولد بنیانگذاران ادیان مختلف تفاوتی ماهیتی دارد. کریسمس داستان تولد تنها یک انسان نیست بلکه داستان جسم گردیدن خداست. این داستان روایت شگفت انگیزترین سفر هستی یعنی راز تجسم خدای خالق است. حقیقتی که اگر مهر محکم تاریخ بر ‏آن نبود به داستانی تخیلی و اساطیری که بشر قدیم در ذهن خلاق خویش زاده است می‌مانست. کریسمس آغاز راه پر مخاطره ای است که در آن خدای عالم امکان به حوزه آسیب پذیری و ناخواندگی و عدم پذیرش قدم می گذارد. راهی که از همان ابتدا با رنج عجین است. راهی که حتی با گذر ۲۰۰۰ سال از آن هنوز دیرباوری انسان در تلاش است که آن را به تولد معمولی بنی بشری تنزل دهد که روزی دعوی پیامبری کرده است.
اما با نگاهی عمیق تر نواهایی دیگر را نیز می توان شنید: نوزادی که مقدمش را می بایست آدمیان و فرمانروایان و پادشاهان جهان در کنار فرشتگان آسمان جشن بگیرند، به دور از چشم حتی همسایگان و خاصان خود در فرار از توطئه و مرگ و تهمت در آخوری در کنار حیوانات در صحرا بدنیا میآید. شبانان در صحرا به همراه فرشتگان مقدمش را حقیرانه جشن می گیرند. داستان تجسم خدا به طرزی غریب با عنصر خطر کردن و آسیب پذیر شدن عجین است. هیرودیس فرمانروای زمان در پی قتل کودکی است که پادشاه آسمان و زمین است. مریم، باکره ای که مظهر پاکی و اطاعت است در مظان اتهام و بی عصمتی به همراه شوهر وفادار و خداترسش یوسف می سوزد و متحمل رنج فرار از دیار و بستگان می بایست پسر حضرت اعلی را در آخوری به جهان آورد.
گویی جهانی که خود از نفس و کلام قدسی خدا پدیدار گشته است جایی برای فرزند خدا ندارد. یار ز رخش پرده بر می گیرد و عاشقی نیست که خریدارش شود. نقش آفرینان مبارک این جشن تولد الهی کیانند به جز شبانان در صحرا، مریم و یوسف، یهودیان فقیر که ننگ بدنامی را بواسطه این مولود الهی بر خویش حمل می کردند، فرشتگان نادیدنی بر چشمان ناباور دنیا و مجوسیانی از شرق (که به احتمال زیاد حتی متعلق به قوم وعده نبوده و به این واسطه ناپاک به حساب می آیند) و بعدها نیز شمعون پیر و حنا نبیه ای سالخورده‌ که بیوه زنی معتکف خانه خداست به این جمع می پیوندند.
هیچیک بنا بر درجه بندیهای رایج ‏آن زمان و حتی زمان ما از مرتبه و منزلت اجتماعی بالایی برخوردار نبوده و حتی به حساب نمی آمدند. اینانند وارثان وعده ای که مسیح خداوند گفت: خوشابحال پاکدلان زیرا خدا را خواهند دید.در این ضیافت عظیم الهی در صحرا در جایی که ناکجا آباد است و نه اثری از بوی عطر و زیبایی خیره کننده قصر پادشاهان است و نه حتی راحتی متوسط یک خانه را می تواند داشته باشد. در کنار شبانان و مجوسیان و فرشتگان و مریم و یوسف جشن تولدی برپاست که به واسطه آن تاریخ جهان به دو پاره خواهد شد یعنی پیش از میلاد و پس از میلاد.
کسی به دنیا آمده و در آخوری پست در کنار حیوانات خوابیده است که زمانی در آسمان در عرش برین، آسمان تخت او و زمین پای انداز او بود و از ازل نوای قدوس قدوس قدوس فرشتگان را در ستایش خویش پذیرا بوده است. در این آخور پست، دست و پاهای کوچک و آسیب پذیر نوزادی تکان می خورد و جهان مخلوق را برای اولین بار لمس می کند که زمانی خود آنرا به کلامش آفرید و سی و سال دیگر برای رهایی اش تیزی و درد میخهای آهنین را بر آن پذیرا خواهد شد. داستان کریسمس داستان پذیرش آسیب پذیری است. خدا برای لمس آسیب دیدگان و مقهورین ابلیس و کوبیدگان زندگی راهی جز پذیرش آسیب پذیری نداشت و از این رو در اوج ناخواندگی و عدم پذیرش جهان همچون کودکی ناخوانده به جهان خویش قدم گذاشت.
یکی از کلیدی ترین و مرکزی ترین مفاهیم شکل دهنده ایمان مسیحی پذیرش است و در این مفهوم به طرز خیره کننده ای عنصر آسیب پذیری تنیده شده است. پذیرش همواره با آسیب پذیری عجین است. مگر میشود غیر خود را پذیرفت بی آنکه از مخاطرات آن بی بهره بود. مگر می شود غرقه ای را از کام امواج نجات داد بی آنکه تن به آب سپاری. مگر می شود کسی را از تون آتش بیرون کشید بی آنکه بوی دود و خاکستر را بر خویش گرفت. مگر می شود جهان سرکش، گمگشته، بیمار و کوبیده را نجات داد بی آنکه مخاطره و آسیب پذیری انسان شدن را بر خود نپذیرفت. خدا در داستان کریسمس راز آسیب پذیری را آموخت و به انسان آموزانید.
مسیحیت آیین پذیرش و فیض است. داستان دستانی است که بر محکمه صلیب، رحمت و عدالت را آشتی داد. داستان دستانی که بسوی انسان غریق گمگشته دراز می شود و خود از تن به امواج سپردن و غرقه شدن، نمی هراسد. داستان قهرمانی است که به میان آتش می دود و قربانی مدهوش گرفتار در شعله های جهنم را حتی به بهای سوختن بیرون می کشد. یکی از هزار توشه حکمتی که مسیحیان می توانند با تامل بر راز تجسم خدا و جشن تولد مسیح بیاموزند این است که چگونه با ‘پذیرش آسیب پذیری’ به صید جانهای گمشده پرداخت. چگونه با پذیرش گنهکاران به عرصه آسیب پذیری قدم نهاد و همچون سرور مصلوب به سنگینی صلیب آمین گفت. جهان مشغول پایکوبی است اما از در آغوش کشیدن این نوزاد آسیب پذیر ابا دارد. با پذیرش آسیب پذیری این مولود سماوی را به جهان مبتلا، گمشده و نیازمند هدیه دهیم.

او را عمانوئیل خواهند نامید


یوسف در درد شدیدی بود. نامزدش مریم، حامله بود، ولی نه از او. حالا چه کاری می توانست انجام دهد؟ سرانجام نامزدی آنها چه می شد؟ او نمی توانست اجازه دهد تا او از زندگی اش به همین سادگی برود.
در همین تردید بسر می برد که فرشتۀ خدا در خواب به او ظاهر شد تا او را مطمئن کند: " ...آنچه در وی قرار گرفته است، از روح القدس است." ( متی 1 : 20 ). هرآنچه که فرشته در خواب به او گفت، او باور کرد و مریم را به زنی گرفت و بقیّۀ داستان.
من مطمئنم که مردم شهر معتقد بودند که یوسف یک پسر حلالزاده است. امّا ممکن است برای بدنامی یوسف، شایعه ای در شهر دهان به دهان شده بود که بچۀ مریم، بچۀ نامشروع یک سرباز رومی است. امّا بلافاصله بعد از رویای یوسف انجیل چیز غریبی را عنوان می کند: " این همه برای آن واقع شد تا کلامی که خداوند به زبان نبی گفته بود، تمام گردد « که اینک باکره آبستن شده پسری خواهد زائید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است: "خدا با ما." » ( متی 1 : 22 ـ 23 ).


نیایش نوزاد (1620)، اثر جرالد وان حونترست (1590 ـ 1656 )
آن علامت نبوتی متعلق به 700 سال قبل از آن زمان، فراتر از زمان خود دارای معنی بود. امّا واقعاً معنی عمانوئیل چیست؟ اوّل اینکه عمانوئیل از دو کلمۀ عبری تشکیل شده است: پیشوند im که به معنی" با، بوسیلۀ، درمیان"؛ el به معنی "خدا" و بسادگی همانطور که انجیل می گوید، یعنی « خدا با ما ». امّا اهمیتش در چیست؟ چه چیزی در مورد شخصیت عیسی و زندگی و مأموریتش می گوید؟ چه معنی برای زندگی من دارد؟ دو چیز. ایمان دارم که:
1. خدا با ماست تا ما را یاری کند.
می دانید در تنهایی مطلق بودن چه حسی دارد؟ یا تلاش برای یک زندگی ایکه بدون پشتبانه، آسایش و یاری است؟ اگر در زندگیتان زمانهای سخت تنهایی را سپری کرده باشید، آنگاه دقیقاً می دانید که تنها بودن چه حسی دارد. وعدۀ عالی خدا در مسیح مولود و عمانوئیل این است که خدا در تمام مشکلاتتان با شما است. او شما را با منابعتان تنها نمی گذارد؛ بلکه تمام منابع خود را نیز تحت اختیارتان می گذارد. تفاوتش برای شما مثل شب با روز است. خدا در طول تاریخ برای افراد خاصی این نوع وعده ها را فراهم کرده است. ابراهیم در آن زمین پرخطر، غریب بود، وقتی خدا به او گفت: " اینک من با تو هستم و تو را در هر جایی که روی، محافظت فرمایم تا تو را بدین زمین باز آورم، زیرا که تا آنچه را به تو گفته ام، بجا نیاورم، تو را رها نخواهم کرد. " ( پیدایش 28 : 15 ). به موسی گفته شد: " با تو خواهم بود." ( خروج 3 : 12 ) که او شخصاً با قدرتمندترین پادشاه زمانه (فرعون) بدون هیچ چیز، تنها با یک چوبدستی و وعدۀ خدا، روبرو شد. موسی او را باور کرد و با وجود آن خطر بزرگ با فرعون روبرو شد. و در نتیجه خدا قوم اسرائیل را از میان دریای سرخ رهایی داد. بعد از مرگ موسی، شاگردش رهبر قوم شد. خدا اینگونه به یوشع وعده می دهد: " ...چنانکه با موسی بودم با تو خواهم بود؛ تو را مهمل نخواهم گذاشت و ترک نخواهم نمود. " ( یوشع 1 : 5 ).
چه کلام عالیی! امّا ارتباطش با من و تو چیست؟ عیسی عمانوئیل، خدا با ما است،. یعنی وعده اش تنها برای رهبران بزرگ نیست، بلکه برای همۀ ما. وعدۀ عیسی درست قبل از صعودش به آسمان برای شما این است: " تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من داده شده است...اینک من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما می باشم. " ( متی 28 : 18 ـ 20 ). این وعده عمانوئیل تنها برای رسولان نیست، بلکه برای همۀ ماست، چونکه ما همان وعده را در کتاب مقدس می بینیم که ما را مطمئن می سازد: " ...تو را هرگز رها نکنم و تو را ترک نخواهم نمود. " ( عبرانیان 13 : 5 ).
2. خدا خودش در عیسی با ماست.
عنوان عمانوئیل به ما از مأموریت عیسی و طبیعت او می گوید. متن را بخاطر بیاورید: آبستن شدن مریم، نگرانی یوسف و اطمینان دادن فرشته (آنچه در وی قرار گرفته است، از روح القدس است.). اینجا نویسندۀ انجیل می خواهد تأکید کند که این درواقع تحقق نبوت اشعیاء است: " که اینک باکره آبستن شده پسری خواهد زائید و نام او را عمّانوئیل خواهند خواند که تفسیرش این است: خدا با ما." متی درمورد آبستن شدن مریم، داستان یوسف را شرح می دهد. لوقا بر تجارب مریم تأکید می کند. جبرئیل فرشته به مریم می گوید که او پسری خواهد زائید که مسیح موعود است. مریم از فرشته می پرسد: " این چگونه می شود و حال آنکه مردی را نشناخته ام؟
" فرشته در پاسخ می گوید: " روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلی بر تو سایه خواهد افکند، از آنجهت آن مولود مقدّس، پسر خدا خوانده خواهد شد. " ( لوقا 1 : 34 ـ 35 ). بعبارت دیگر عمانوئیل، خدا با ماست، بایستی از نظر لغتی درک شود. عیسی جسماً پسر مریم در طبیعت انسانی است و امّا روحاً پسر خداست که توسط خود خدا داده شده است. پس وقتی شبانان و مجوسیان گردهم آمده تا آن طفل را بپرستند، درواقع خدا را پرستیدند. عیسی پسر، در همان مرتبه از الوهیّت با پدر قرار دارد. عیسی خدا است. این معنی واقعی کریستمس است. کریستمس تنها تزئینات، موسیقی، مهمانی، هدیه و حتی طرز فکر هدیه دادن نیست. کریستمس جشن این حقیقت بنیادین است که وقتی عیسی متولد شد، خدا در جسم شد. عیسی، خود خدا، عمانوئیل، خدا با ماست. 

مسافران کریسمس


فرا رسیدن زمان کریستمس داستانی از انجیل درمورد مسافرانی که با مرکبهای آهسته یشان حرکت می کردند را به یاد ما می آورد.
مجوسیان، تابلوی رنگی منبّت کاری شده ( 1925 ) اثر هنرمند منبّت کار استرالیایی، جان هال تورپ ( 1847 ـ 1947 ).
" ما سه پادشاه از شرق، بدنبال آن ستاره از راه دور آمده و حامل هدایای طلا، کندر و مرّ برای او هستیم." اما واقعاً چرا مجوسیان به این سفر رفتند؟ یک ستاره شناس بلند پایه و مشاور پادشاه فارس ناگهان در شب زنده داریهای خود در حیاط قصر پادشاه از جا می پرد و فریاد می زند: " کاسپر، بیا اینجا. نگاه کن که خط کش صورت فلکی یهودیان را نشانه گرفته. می بینی؟ این ستارۀ درخشان امشب ستارۀ تازه ای است. بایستی بخاطر تولد آن پادشاه قدیر باشد." ناگهان می گوید: " اینجاست." حالا سریعتر حرف می زند: " من متون قدیمی یهود را خوانده ام که در مورد ستارۀ این فرمانروا صحبت می کنند ( اعداد 24 : 17 )." می ایستد و می گوید: " بلند شو، باید بریم. "
آنها 1932 کیلومتر، مسیر کاروانهای فارسی، بابلونی و سوریه ای را با عبور از رودخانه ها، شهرهای باستانی و موانع بیایانی، می پیمایند. با مشقت تمام در سه ماه، بطرف غرب به دنبال آن ستاره حرکت می کنند. سرانجام به اورشلیم رسیده و درآنجا جویا می شوند که: " کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستارۀ او را در شرق دیده ایم و برای پرستش او آمده ایم؟ " ( متی 2 : 2 ). پرستش؟ پس آن طفل باید بیشتر از یک پادشاه باشد!
حالا آن ستارۀ درخشان را دنبال می کنند تا به خانۀ ساده ای در بیت لحم می رسند. در سپیدۀ صبح حاضرین برای دیدن مسافرین سرتاسر ردا پوش که درحال پائین آمدن از مرکبهای خود هستند، می آیند. یوسف به استقبال آنها به طرف در می آید. " آمده ایم تا آن طفل پادشاه را ببینیم." مجوسیان زانو زده و دربرابر آن طفل صورتهای خود را بر زمین می نهند و آن مشاوران سلطنتی در حضور آن مسیح مولود، خود را فروتن ساخته و او را می پرستند. در بیرون، مستخدمشان، جعبۀ سنگین هدایا را از شترها پائین می آورد و آن هدایا را در مقابل پادشاه قرار می دهد. همانطور که یکی از جعبه های هدایا باز می شود، عطر خوش کندر و مرّ فضای آنجا را پر می سازد.
درنهایت با لمس انگشتان کوچک طفل و با آخرین نگاه خیره و پر اشتیاق آنها به صورت طفل، وقت رفتن فرا می رسد. صدای زنگولۀ شترهای آنها سریع در فضای ساکت صبحگاه محو می شود. در حقیقت ما نیز در کریستمس برای دیدن دوستان و خانوادۀ خود مسافرت می کنیم. ولی همانند مجوسیان، مهمترین سفر ما در این روزهای نزدیک به تعطیلات، نزدیک شدن به خود عیسی برای دادن هدیۀ قلبمان است.

انجیل متی باب11 آیه28

بیایید نزد من‌ ای‌ تمام‌ زحمتكشان‌ و گرانباران‌ و من‌ شما را آرامی‌ خواهم‌ بخشید.

به دید خود وسعت دهیم و چشمانمان را بگشائیم

azadi

بسياري از مردم در جوامع توسعه يافته زندگي مي كنند ايشان داراي زندگي ايده آل» اعتبار» امكانات»فرزندان داراي تحصيلات و همسري مناسب هستند»اما شناخت دقيقي از خداوند و كلام او ندارند و شايد افكار صحيح انديش آنان به اندازه يك جوان 17 ساله بالغ روحاني هم گنجايش نداشته باشد. بايد بدانيم كه چنين زندگي هايي فاقد ايمان و اميد هميشگي و تواضع هستند. زندگي شيرين آن است كه مملو از عطوفت و مهر و ايمان و حضور خداوند در زندگي ما باشد. دنياي مادي در زمين خواهد ماند اين شخصيت روحاني ماست كه به زندگي روحاني در ملكوت خداوند به ابد در امنيت و شادي و بركت خواهد پيوست…!

ای خداوند، ای توانایی من

2a

مزامیر ١٨

١ ای خداوند، ای توانایی من! تو را دوست می دارم. ٢ خداوند پشتیبان من است؛ پناهگاه مستحکم من، خدای من نجات دهنده من است. او همانند یک پناهگاه از من محافظت می کند؛ او مرا حمایت می کند و مرا در امنیّت نگاه می دارد. 

انتظار برای بازگشت مسیح

انجیل مرقس باب۱۳: ۳۲-۳۷

32 ولي از آن روز و ساعت غير از پدر هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.
33 پس برحذر و بيدار شده، دعا كنيد زيرا نمي دانيد كه آنوقت كي مي شود.
34 مثل كسي كه عازم سفر شده، خانة خود را واگذارد و خادمان خود را قدرت داده، هر يكي را به شغلي خاص مقرر نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند.
35 پس بيدار باشيد زيرا نمي دانيد كه در چه وقت صاحب خانه مي آيد، در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح.
36 مبادا ناگهان آمده شما را خفته يابد.
37 آنچه به شما مي گويم، به همه مي گويم: بيدار باشيد!

خوشا به حال كاملان طريق كه به شريعت خداوند سالكند

مزامیر ۱۱۹: ۱-۷

خوشا به حال كاملان طريق كه به شريعت خداوند سالكند
خوشا به حال آنانی كه شهادات او را حفظ می كنند و به تمامی دل او را می طلبند
 كج روی نيز نمی كنند و به طريق های وی سلوك می نمايند
 تو وصايای خود را امر فرموده ای تا آنها را تمامًا نگاه داريم
 كاش كه راههای من مستحكم شود تا فرايض تو را حفظ كنم
 آنگاه خجل نخواهم شد چون تمام اوامر تو را در مد نظر خود دارم
 تو را به راستی دل حمد خواهم گفت چون داوريهای عدالت تو را آموخته شوم

تاريخچه‌ مسيحيت‌ در ايران‌

tt

در اين‌ مقاله‌ به‌ آغاز مسيحيت‌ در ايران‌ و تاسيس‌ هر يك‌ از مذاهب‌ مسيحی‌ كاتوليك‌، گريگورين‌ ، نستوری ‌، پروتستان‌ و ارتدوكس‌ به‌ طور مختصر اشاره‌ شده‌ است‌.

ابتداي‌ سده‌ اول‌ ميلادي‌ مسيحيت‌ در ايران‌ رواج‌ يافت‌. مبلغان‌ مسيحي‌ در شمال‌ غرب‌ و غرب‌ اين‌ سرزمين‌ به‌ تبليغ‌ پرداختند و مبلغان‌ سرياني‌ (اهالي‌ شرق‌ مديترانه‌) از طريق‌ ميان‌ رودان ‌، سرزميني‌ كه‌ تا پيش‌ از اسلام‌ هميشه‌ جزئي‌ از ايران‌ بود ، در غرب‌ ايران‌ تبليغ‌ مي‌كردند. پادشاهان‌ آزادمنش‌ اشكاني‌ با دين‌ و اعتقادات‌ رعاياي‌ خود كاري‌ نداشتند. مسيحيان‌ در آغاز مسيحيت‌ در سرزمين‌ روم‌ تحت‌ تعقيب ‌، آزار ، شكنجه‌ و اعدام‌ بودند. از اين‌ رو به‌ ايران‌ گريختند و در اين‌ سرزمين‌ در آسايش‌ كامل‌ به‌ سر بردند ، مراسم‌ مذهبي‌ خود را به‌ راحتي‌ اجرا و در نقاط‌ مختلف‌ ايران‌ كليساهايي‌ بنا كردند و براي‌ اداره‌ كليساها نواحي‌ اسقفي‌ به‌ وجود آوردند.
سال‌ ۱۰۴ ميلادي‌ پقيدا (Pgidba) ، در آربل‌ به‌ سمت‌ اسقفي‌ تعيين‌ شد (ميلر، ۱۹۸۱ ، ۲۶۹) آربل‌ به‌ تدريج‌ مركز مسيحيت‌ در شرق‌ ، شمال‌ و جنوب‌ رودخانه‌ دجله‌ شد. در سال‌ ۱۹۶ ميلادي‌ مورخي‌ به‌ نام‌ باردسان‌ (Bardaisan) راجع‌ به‌ خواهران‌ مادر گيلان‌ و باكتريا (Bacteria) سخن‌ مي‌راند (همان‌).
سال‌ ۲۲۵ ميلادي‌ سلسله‌ اشكانيان‌ منقرض‌ شد ، ساسانيان‌ به‌ حكومت‌ رسيدند و دين‌ زرتشت‌ را دين‌ رسمي‌ ايران‌ اعلام‌ كردند.
سال‌ ۲۶۰ ميلادي‌ شاپور ساساني‌ بر والرين‌ امپراتور رم‌ چيره‌ شد ، و والرين‌ و چندين‌ هزار نفر سربازان‌ رومي‌ اسير شدند. شاپور اسيران‌ رومي‌ را در سه‌ شهر خوزستان‌ اسكان‌ داد. يكي‌ از اين‌ شهرها ، ايرانشهر بود. او همچنين‌ گروهي‌ از آنان‌ را به‌ ساختن‌ سد شادروان‌ بر رودخانه‌ دجيل‌ زير شوشتر گماشت‌ (اوليري ‌، ۲۵۳۵ ، ۲۳) چون‌ بخشي‌ از اسيران‌ رومي‌ مسيحي‌ بودند و در اجراي‌ مراسم‌ مذهبي‌ خود آزادي‌ كامل‌ داشتند ، راحت‌تر از زماني‌ بودند كه‌ در سرزمين‌ رم‌ به‌ سر مي‌بردند. اسيران‌ رومي‌ در ايرانشهر دو كليسا داشتند ، در يكي‌ مراسم‌ ديني‌ به‌ زبان‌ يوناني‌ و در ديگري‌ به‌ زبان‌ سرياني‌ انجام‌ مي‌شد (همان‌ ۲۴).
سال‌ ۳۱۲ ميلادي‌ كنستانتين‌ امپراتور روم‌ مسيحي‌ شد و در سال‌ ۳۶۸ ميلادي‌ در زمان‌ گراتيان (Gratian) امپراتور روم ‌، مسيحيت‌ دين‌ رسمي‌ امپراتوري‌ روم‌ شناخته‌ شد. (اوليري‌ ۷۱). از آن‌ زمان‌ پادشاهان‌ ساساني‌ نسبت‌ به‌ رعاياي‌ مسيحي‌ خود بدگمان‌ شدند. سال‌ ۴۱۰ ميلادي‌ شوراي‌ اسقفان‌ ايران‌ در مدائن‌ تشكيل‌ شد ، در اين‌ سال‌ نزديك‌ به‌ ۴۰ ناحيه‌ اسقفي‌ در ايران‌ وجود داشت‌ و در سال‌ ۴۲۴ ميلادي‌ شمار اين‌ نواحي‌ به‌ ۶۶ عدد رسيد. (ميلر ، ۲۸۴).
در سال‌ 424 ميلادي‌ در شوراي‌ داديشوع (Dadisu) سي‌ و شش‌ اسقف‌ در روستاي‌ (ماركبتاي‌ عرب‌) گرد آمدند. در اين‌ شورا دو امر مهم‌ به‌ تصويب‌ رسيد ، اول‌ آنكه‌ كليساي‌ ايران‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ تحت‌ تسلط‌ كليساي‌ روم‌ نباشد و ديگر اينكه‌ قدرت‌ گاتوليگوس‌ (جاثليق‌) ايران‌ زياد شود. (همان‌ 294).
در سال‌ 428 ميلادي‌ نستوريوس‌ راهب‌ انطاكيه‌ به‌ بطريقي‌ قسطنطنيه‌ برگزيده‌ شد ، نستوريوس‌ راهبي‌ از مردم‌ انطاكيه‌ به‌ نام‌ آناستاسيوس‌ را همراه‌ خود به‌ قسطنطنيه‌ آورد. آناستاسيوس‌ در يكي‌ از موعظه‌هاي‌ خود مطالبي‌ عنوان‌ كرد كه‌ برخلاف‌ عقيده‌ و ايمان‌ مسيحيان‌ بود ، او گفت‌ كه‌ حضرت‌ مسيح‌ دو شخصيت‌ مجزا دارد يكي‌ بشري‌ و ديگري‌ روحاني ‌، چون‌ مسيحيان‌ به‌ اين‌ سخنان‌ اعتراض‌ كردند ، نستوريوس‌ از آناستاسيوس‌ حمايت‌ كرد. اسقف‌ اسكندريه‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و در سال‌ 431 ميلادي‌ در شوراي‌ ديني‌ مسيحيان‌ كه‌ در افسوس‌ تشكيل‌ شد به‌ فتواي‌ شوراي‌ مزبور نستوريوس‌ از منصب‌ روحاني‌ خلع‌ و به‌ مصر تبعيد شد (اوليري ‌، 85) و تا آخر عمر در تبعيد به‌ سر برد.
سرياني‌هاي‌ مسيحي‌ شرق‌ مديترانه‌ كه‌ به‌ آنها آسوريك‌ گفته‌ مي‌شود و ارتباطي‌ با آشور پيش‌ از ميلاد ندارند با تصميم‌ شوراي‌ افسوس‌ موافق‌ نبودند به‌ همين‌ جهت‌ از كليساي‌ روم‌ جدا شدند و فرقه‌ نستوري‌ را پديد آوردند.
چون‌ سخنان‌ نستوريوس‌ كفر و الحاد اعلام‌ شد ، نستوريان‌ در امپراتوري‌ روم‌ تحت‌ تعقيب‌ قرار گرفتند و به‌ ايران‌ پناهنده‌ شدند.
در سال‌هاي‌ 457 تا 484 ميلادي‌ «بارصوما» از سران‌ نستوري‌ براي‌ ترويج‌ آيين‌ نستوري‌ بسيار كوشيد و كليساي‌ نستوري‌ را به‌ رنگ‌ ايراني‌ درآورد. تلاش‌ بارصوما شكافي‌ عميق‌ ميان‌ مسيحيت‌ يونان‌ روم‌ و مسيحيت‌ نستوري‌ پديد آورد.
در سال‌ 489 ميلادي‌ كوروس‌ اسقف‌ «ادسا» ، «زنون‌» امپراتور روم‌ را متقاعد كرد مدرسه‌ نستوريان‌ را تعطيل‌ كند. مدرسان‌ نستوري‌ به‌ ايران‌ مهاجرت‌ كردند و در نصيبين‌ مدرسه‌ نستوري‌ ديگري‌ داير كردند كه‌ بعدها دانشگاه‌ مركزي‌ مذهب‌ نستوري‌ شد (اوليري ‌، 91) نظام‌ كليساي‌ نستوري‌ مردان‌ كليسا را به‌ ازدواج‌ تشويق‌ مي‌كرد به‌ شرط‌ آنكه‌ ازدواج‌ پيش‌ از رسيدن‌ به‌ مناسب‌ ديني‌ باشد. (همان‌ 99)
مبلغان‌ نستوري‌ ايراني‌ براي‌ گسترش‌ مسيحيت‌ در ديگر كشورها از شرق‌ ايران‌ به‌ هندوستان‌ و چين‌ رفتند. در سال‌ 1625 ميلادي‌ كتيبه‌اي‌ سنگي‌ در چين‌ كشف‌ شد كه‌ متن‌ آن‌ به‌ زبان‌ سرياني‌ نوشته‌ و درباره‌ رفتن‌ مبلغان‌ مسيحي‌ به‌ چين‌ بود. 
اين‌ كتيبه‌ حدود سال‌ 781 ميلادي‌ تهيه‌ و روي‌ آن‌ نوشته‌ بود: مار جزد بوزيد (Mar Joged Bugid) كشيش‌ بلخ‌ كه‌ شهري‌ است‌ در طخارستان‌ (تركستان‌) اين‌ كتيبه‌ را بر پا داشت‌ (ميلر 1931 ، 32). «بر اين‌ كتيبه‌ درباره‌ كفاره‌ نجات‌ دهنده‌ ما و وعظ‌ پدران‌ ما به‌ پادشاهان‌ چين‌ نوشته‌ شده‌ است‌».
اولين‌ مبلغ‌ ايراني‌ كه‌ به‌ چين‌ رفت‌ شخصي‌ به‌ نام‌ اولوپن‌ بود. در سال‌ 745 ميلادي‌ يوين‌ تسانگ‌ پادشاه‌ چين‌ فرماني‌ صادر كرد كه‌ به‌ موجب‌ آن‌ مسيحيان‌ مي‌توانستند كليسا بسازند و يك‌ كليسا نيز در پايتخت‌ بنا كنند ، اين‌ كليساها را «معابد ايراني‌» مي‌گفتند. (همان‌)
شمعون‌ اسقف‌ طوس‌ به‌ مقام‌ اسقف‌ اعظم‌ چين‌ برگزيده‌ شد و ماركوس‌ كه‌ يك‌ مسيحي‌ چيني‌ و اسقف‌ اعظم‌ چين‌ بود به‌ مغرب‌ دعوت‌ و به‌ مقام‌ كاتوليگوسي‌ (جاثليقي‌) كل‌ كليسا انتخاب‌ شد. (ميلر 322)
در سال‌ 1253 ميلادي‌ هولاگو خان‌ مغول‌ به‌ امر برادر خود «منكوقا آن‌» با لشكرياني‌ كه‌ بيشترشان‌ از طوايف‌ مسيحي‌ مغول‌ (كرائيت‌ ، نايمان‌ و ايغور) بودند به‌ ايران‌ آمد و پس‌ از سركوب‌ اسماعيليان‌ بغداد را تصرف‌ كرد. (اقبال‌ آشتياني ‌، 1341 ، 171) 
سرقومي‌ تي‌ خاتون‌ مادر هولاگو همسر تولوي‌ خان‌ ، مسيحي‌ و برادرزاده‌ آوانگ‌ خان‌ ، آخرين‌ پادشاه‌ كرائيت‌ها بود و بزرگترين‌ خاتون‌ مغول‌ محسوب‌ مي‌شد. (همان‌ 155)
دوقوز خاتون‌ همسر هولاگو پسر زاده‌ آوانگ‌ خان‌ بود. اردوي‌ دوقوزخاتون‌ هر جا بود بر در آن‌ ناقوس‌ مي‌زدند ، اين‌ خاتون‌ يكي‌ از جاثليقان‌ ارمني‌ كه‌ وارتان‌ نام‌ داشت‌ را به‌ مسيري‌ خود انتخاب‌ كرده‌ بود. (همان‌ 198)
پاپ‌هاي‌ روم‌ پس‌ از آگاهي‌ از مسيحي‌ بودن‌ برخي‌ از طوايف‌ مغول‌ ، مبلغاني‌ نزد قاآن‌ها به‌ ايران‌ فرستادند.
كاتوليك‌ها در ايران 
در نيمه‌ اول‌ سده‌ سيزدهم‌ ميلادي‌ پاپ‌ رهبر كاتوليك‌ها كشيشي‌ به‌ نام‌ بارتلمي‌ در بولوني‌ از فرقه‌ دومينيكن‌ را به‌ حوالي‌ نخجوان‌ فرستاد و تعدادي‌ از ارمنيان‌ جنوب‌ نخجوان‌ را پيرو مذهب‌ كاتوليك‌ دومينيكن‌ كرد. (فيگوترا 1363 ، 325) در سده‌ چهاردهم‌ ميلادي‌ دو مركز كاتوليك‌ در ايران‌ به‌ وجود آمده‌ بود كه‌ يكي‌ كليساي‌ دزور ، دزور يا «كليساي‌ مريم‌ مقدس‌» نزديك‌ ماكو متعلق‌ به‌ ارمنيان‌ كاتوليك‌ پيرو فرقه‌ دومينيكن‌ و ديگري‌ اسقف‌ نشيني‌ در شهر سلطانيه‌ بود. (آليشان ‌، 1893 ، 384).
كليساودير دزور دزور يا مريم‌ مقدس‌ در اوايل‌ دهه‌ دوم‌ سده‌ چهاردهم‌ ميلادي‌ در 12كيلومتري‌ شهر ماكو ساخته‌ شد. كلاويخو سفير پادشاه‌ كاستيل‌ «اسپاتيا» در سال‌ 1403ميلادي‌ كه‌ به‌ دربار تيمور لنگ‌ مي‌رفت‌ درباره‌ ماكو چنين‌ نوشته‌ است ‌؛ «يكشنبه‌ اول‌ ژوئن‌ هنگام‌ غروب‌ جلو دژي‌ كه‌ ماكو نام‌ دارد رسيديم‌. اين‌ محل‌ از آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ از كاتوليك‌هاست‌ اما نام‌ او نورالدين‌ است‌ و همه‌ آنان‌ كه‌ در اين‌ دژ نگهباني‌ و پاسداري‌ مي‌كنند كاتوليك‌اند ، اينان‌ اصلا از نژاد ارمني‌ هستند و به‌ زبان‌ ارمني‌ سخن‌ مي‌گويند و نيز تركي‌ مي‌دانند…» (كلاويخو ، 1337 ، 152).
در سده‌ هفدهم‌ ميلادي‌ دو كليساي‌ كاتوليك‌ از فرقه‌هاي‌ دومينيكن‌ و ژزوئيت‌ در شهر اصفهان‌ و جلفا بنا شد. سبب‌ تاسيس‌ اين‌ كليساها ، توجه‌ شاه‌ عباس‌ صفوي‌ به‌ دولت‌هاي‌ بزرگ‌ اروپا براي‌ مقابله‌ با تجاوزهاي‌ دولت‌ عثماني‌ و جلب‌ حمايت‌ آن‌ كشورها بود. سپس‌ در سال‌هاي‌ بعد فرقه‌هاي‌ فرانچسكن ‌، آگوستين‌ و كاپوسن‌ نيز كليساهايي‌ بنا كردند.
فيليپ‌ سوم‌ پادشاه‌ اسپانيا با آگاهي‌ از حسن‌ سلوك‌ شاه‌ عباس‌ با مسيحيان ‌، اوايل‌ سده‌ هفدهم‌ ميلادي ‌، آنتونيو دوگووآ (Antonio Degovea) را همراه‌ با دو كشيش‌ كاتوليك‌ از فرقه‌ سن‌آگوستين‌ به‌ ايران‌ فرستاد. شاه‌ عباس‌ به‌ «دوگووآ» اجازه‌ داد در اصفهان‌ كليسايي‌ كوچكي‌ بنا كند (فيگوترا ، 1363 ، 219). پس‌ از چندي‌ پاپ‌ كلمنت‌ هشتم (Clement VIII) براي‌ تبليغ‌ مذهب‌ كاتوليك‌ در ايران‌ يكي‌ از كشيشان‌ فرقه‌ كرملي‌ به‌ نام‌ پرژان‌ تاده Pere Juan Tade را همراه‌ با گروهي‌ كشيش‌ از راه‌ آلمان‌ ، لهستان‌ و روسيه‌ به‌ ايران‌ فرستاد و هدايايي‌ نيز به‌ وسيله‌ آنان‌ تقديم‌ شاه‌ عباس‌ كرد. شاه‌ صفوي‌ فرستادگان‌ پاپ‌ را به‌ مهرباني‌ پذيرفت‌ و اجازه‌ داد در اصفهان‌ كليسا و صومعه‌ كوچكي‌ بسازند. پرژان‌ تاده‌ سال‌هاي‌ متمادي‌ در ايران‌ اقامت‌ داشت‌ و از نزديكان‌ و مترجمان‌ شاه‌ عباس‌ و بسيار مورد توجه‌ او بود. (هوشنگ‌ مهدوي ‌، 1355 ، 72).
كاتوليك‌هاي‌ ژزوئيت‌ در سال‌ 1643 ميلادي‌ به‌ اصفهان‌ آمدند و در سال‌ 1652 ميلادي‌ در جلفاي‌ اصفهان‌ كليسايي‌ ساختند. (يوزوكجيان ‌، 1377 ، 20) كاتوليك‌هاي‌ دومينيكن‌ نيز در سال‌ 1681 ميلادي‌ در محله‌ سنگ‌تراشان‌ جلفاي‌ اصفهان‌ كليسايي‌ بنا كردند. (همان‌ ، 1)
كاتوليك‌هاي‌ كاپوسن‌ در شهر اصفهان‌ در شرق‌ ميدان‌ شاه‌ و مجاور قلعه‌ تبرك ‌، كليسا و صومعه‌اي‌ بنا نهادند. (وان‌ در كروس ‌، 1380 ، 47).
اكنون‌ كاتوليك‌ها يك‌ كليسا در تبريز ، يك‌ كليسا در هايگاشن‌ (بين‌ نور و علمده‌) و ده‌ كليسا در تهران‌ دارند. 
نستوري‌ها بيشتر در غرب‌ ايران‌ ، اروميه‌ ، روستاهاي‌ اطراف‌ آن ‌، كرمانشاه‌ و سال‌ها بعد در تهران‌ مي‌زيستند. سال‌ 1840 ميلادي‌ كاتوليك‌هاي‌ يسوعي ‌، «ژزوئيت‌»ها در ميان‌ نستوريان‌ به‌ تبليغ‌ پرداختند ، گروهي‌ از نستوريان‌ ، پيرو مذهب‌ كاتوليك‌ شدند و آنها را كلداني‌ ناميدند.
جكسن‌ مي‌نويسد ؛ «سامي‌ها كه‌ امروز در آذربايجان‌ به‌ نام‌ نستوري‌ و كلده‌اي‌ معروفند از يك‌ اصل‌ و نژادند ، آنان‌ پيش‌ از اين‌ جملگي‌ پيرو آيين‌ نستوري‌ بوده‌ و نستوري‌ نام‌ داشتند. ليكن‌ شمار زيادي‌ از ايشان‌ به‌ مذهب‌ كاتوليك‌ درآمدند.» (جكسن ‌، 1352 ، 201)
مذهب‌ پروتستانمارتين‌ لونز(Martin Luther) (6451-3841) در شهر ويتنبرگ (Withenberg) آلمان‌ با بياني‌ روشن‌ و مؤثر از اساس‌ حكمت‌ الهي‌ كليساي‌ كاتوليك‌ سخت‌ انتقاد كرد و سال‌ 1517 ميلادي‌ در مورد ارزش‌ بخشش‌هايي‌ كه‌ پاپ‌ در آن‌ زمان‌ در مقابل‌ اخذ وجه‌ صادر مي‌كرد و كساني‌ را كه‌ مرتكب‌ گناه‌ شده‌ بودند مي‌بخشيد ، 95 يادداشت‌ تهيه‌ و بر لوحه‌اي‌ بر در كليساي‌ ويتنبرگ‌ نصب‌ كرد. لوتر در سال‌ 1519 ميلادي‌ رسما به‌ مخالفت‌ با مذهب‌ كاتوليك‌ برخاست‌ و در سال‌ 1520 پاپ‌ او را تكفير كرد. لوتر كتاب‌ مقدس‌ را به‌ زبان‌ آلماني‌ ترجمه‌ كرد تا در دسترس‌ همه‌ مردم‌ قرار گيرد. (صديق ‌، 1336 ، 111).
لوتر بنيانگذار مذهب‌ پروتستان‌ است‌. پس‌ از آن‌ جين‌كالون (Jean Colvin) اصول‌ و عقايدي‌ براي‌ پرتستان‌ تدوين‌ كرد. (همان ‌، 194).
مذهب‌ پروتستان‌ در كشورهاي‌ غرب‌ اروپا و سپس‌ كشورهاي‌ مختلف‌ قاره‌ آمريكا گسترش‌ يافت‌.
سال‌ 1845 مبلغان‌ آمريكايي‌ پروتستان‌ به‌ ايران‌ آمدند و در منطقه‌ اروميه‌ و مناطقي‌ كه‌ نستوريان‌ مي‌زيستند به‌ تبليغ‌ پرداختند. (الدر 1349 ، 108) آنان‌ ابتدا در كليساي‌ نستوريان‌ تبليغ‌ مي‌كردند اما روحانيان‌ نستوري‌ با ايشان‌ به‌ مخالفت‌ برخاستند و پروتستان‌ها ناگزير كليسايي‌ در اروميه‌ بنا كردند. نستوري‌هايي‌ كه‌ پيرو مذهب‌ پروتستان‌ شدند آشوري‌ ناميده‌ شدند (كه‌ اين‌ نستوريان‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ با آشور كه‌ در سال‌ 612 پ‌. م‌ مضمحل‌ شد ارتباطي‌ ندارند) پروتستان‌ها سال‌ 1870 به‌ تهران‌ آمدند و نخستين‌ كليساي‌ خود را در سال‌ 1872 به‌ نام‌ كليساي‌ انجيلي‌ در خيابان‌ رافائل‌ (سي‌تير كنوني‌) ساختند و در تهران ‌، جلفاي‌ اصفهان ‌، همدان‌ و ساير شهرهايي‌ كه‌ ارمنيان‌ سكونت‌ داشتند به‌ تبليغ‌ پرداختند و شماري‌ از ارمنيان‌ همدان‌ پيرو اين‌ آيين‌ شدند.
سال‌ 1894 اسقف‌ استوارت‌ (Stuart) از زلاندنو به‌ ايران‌ آمد ، مجتمع‌ مبلغان‌ انگليكان‌ را از جلفا به‌ اصفهان‌ منتقل‌ و بيمارستاني‌ داير كرد و در سال‌ 1909 ميلادي‌ كليساي‌ حضرت‌ توما را «در ساختمان‌ بيمارستان‌ بنا نهاد» (الدر 1349 ، 110).
مذهب‌ ارمنيان‌ (گريگوري‌ يا گريگورين‌)ابتداي‌ سده‌ اول‌ ميلادي ‌، آبكار پادشاه‌ ارمنستان‌ از حضرت‌ مسيح‌ دعوت‌ كرد به‌ ارمنستان‌ سفر كند. پس‌ از عروج‌ حضرت‌ مسيح ‌، تاتووس‌ يكي‌ از حواريون‌ آن‌ حضرت‌ به‌ شهر يدسيا نزد آبكار آمد و به‌ تبليغ‌ پرداخت‌. او آبكار و مردم‌ شهر را تعميد داد. پس‌ از مرگ‌ آبكار ، خواهرزاده‌اش‌ سانا تروك‌ پادشاه‌ ارمنستان‌ شد. او پس‌ از چندي‌ با مسيحيت‌ به‌ مخالفت‌ برخاست‌ و به‌ تاتووس‌ دستور داد از تبليغ‌ دست‌ بردارد چون‌ تاتووس‌ از دستور سانا تروك‌ سر باز زد او را كشتند و سال‌ها بعد بر مزار تاتووس‌ كليسايي‌ ساخته‌ شد.
با كوشش‌ گريگور روشنگر و حمايت‌ تيرداد پادشاه‌ اشكاني‌ تبار ارمنستان ‌، در سال‌ 301 ميلادي‌ مسيحيت‌ دين‌ رسمي‌ ارمنستان‌ اعلام‌ شد و ارمنيان‌ به‌ دين‌ مسيح‌ گرويدند.
تا سده‌هاي‌ چهارم‌ و پنجم‌ ميلادي ‌، روحانيان‌ ارمني ‌، در مجمع‌هاي‌ مسيحيان‌ جهان‌ شركت‌ و از مصوبات‌ آنها پيروي‌ مي‌كردند. در سال‌هاي‌ 325 ، 381 و 431 ميلادي‌ مجامع‌ بزرگ‌ مسيحيان‌ جهان‌ تشكيل‌ شد (هويان‌ ، 1346 ، 198) آخرين‌ مجمعي‌ كه‌ روحانيان‌ ارمني‌ در آن‌ شركت‌ كردند مجمع‌ سال‌ 431 ميلادي‌ بود كه‌ در شهر افسوس‌ يا ايفيس‌ در آسياي‌ صغير برگزار شد. (همان‌ 199)
ارمنيان‌ «اجمياد زين‌» نزديك‌ ايروان‌ را كه‌ گريگور روشنگر نخستين‌ كليساي‌ ارمنيان‌ را در آن‌ ساخت‌ و حوزه‌ علميه‌ روحانيان‌ ارمني‌ بود ، به‌ عنوان‌ مركز تقليد برگزيدند و از آن‌ پس‌ از جاثليق‌ «كاتوليگوس‌» مقيم‌ اجمياد زين‌ پيروي‌ كردند.
چون‌ با كوشش‌ گريگور روشنگر ، مسيحيت‌ دين‌ رسمي‌ ارمنستان‌ شده‌ است‌ از اين‌ رو مذهب‌ ارمنيان‌ را گريگوري‌ يا گريگورين‌ مي‌نامند.
در بسياري‌ از شهرها و روستاهاي‌ آذربايجان ‌، از ديرباز ارمنيان‌ سكونت‌ داشتند ، شمار فراوان‌ كليساهاي‌ ارمنيان‌ در نقاط‌ مختلف‌ آذربايجان‌ مانند كليساي‌ تاتووس‌ مقدس‌ در ماكو (سده‌ ششم‌ ميلادي‌) كليساي‌ استپانوس‌ در جلفاي‌ ارس‌ (سده‌ نهم‌ ميلادي‌) كليساي‌ سركيس‌ در خوي‌ (سده‌ دوازدهم‌ ميلادي‌) و كليساي‌ هريپيمه‌ در مرژومبار ، نزديك‌ تبريز (سده‌ دوازدهم‌ ميلادي‌) نشانه‌هايي‌ از حضور ارمنيان‌ در اين‌ منطقه‌ است‌.
حداقل‌ 50 سال‌ پيش‌ از آنكه‌ شاه‌ عباس‌ صفوي ‌، ارمنيان‌ را به‌ داخل‌ فلات‌ ايران‌ كوچ‌ دهد بازرگانان‌ ارمني‌ در شيراز ، بارانداز ، خانه‌ و كليسا داشتند و از طريق‌ مركز ايران‌ ، شيراز و بندر گمبرون‌ (بندرعباس‌) با هندوستان‌ دادوستد مي‌كردند. (عجميان ‌، 1958 ، 30)
شاه‌ عباس‌ در سال‌ 1603 ميلادي‌ به‌ قفقاز رفت‌ و سرزمين‌هايي‌ از ايران‌ كه‌ عثماني‌ها متصرف‌ شده‌ بودند را آزاد كرد و ارمنيان‌ منطقه‌ وسيعي‌ از ارمنستان‌ را به‌ داخل‌ فلات‌ ايران‌ كوچ‌ داد. اين‌ ارمنيان‌ در اصفهان ‌، روستاهاي‌ فريدن ‌، چهارمحال‌ و بختياري‌ سلطان‌آباد (اراك‌) و خرقان ‌، سكونت‌ گزيدند و پس‌ از آنكه‌ عده‌اي‌ از آنها در جلفاي‌ اصفهان‌ ساكن‌ شدند به‌ ساختن‌ كليسا و خليفه‌گري‌ پرداختند.
ارمنيان‌ ايران‌ در سال‌ 1901 ميلادي‌ 187 كليسا ، 163 كشيش‌ و 7 دير داشتند. (پاشايان‌ 1348 ، 69)
ارمنيان‌ در ايران‌ سه‌ خليفه‌گري‌ دارند ، اين‌ خليفه‌گري‌ها به‌ امور مذهبي‌ ارمنيان‌ حوزه‌ خود رسيدگي‌ مي‌كنند و عبارتند از خليفه‌گري‌ آذربايجان‌ (استان‌هاي‌ آذربايجان‌ شرقي ‌، غربي‌ و اردبيل‌) ، خليفه‌گري‌ تهران‌ (استان‌هاي‌ تهران‌ ، قزوين‌ ، مركزي‌ ، خراسان ‌، گيلان‌ ، گلستان ‌، كرمانشاه‌ و همدان‌) و خليفه‌گري‌ جلفاي‌ اصفهان‌ (شامل‌ استان‌هاي‌ اصفهان ‌، فارس‌ و خوزستان‌).
ارمنيان‌ در شهرها و روستاهاي‌ مختلف‌ ايران‌ حدود 70 كليسا دارند كه‌ زير نظر اين‌ سه‌ خليفه‌گري‌ اداره‌ مي‌شوند.
مذهب‌ ارتدوكس‌(Orthodox)پيشواي‌ مسيحيان‌ قسطنطنيه‌ در سده‌ پنجم‌ ميلادي‌ سلطه‌ پاپ‌ را نپذيرفت‌ و از كليساي‌ كاتوليك‌ جدا شد. در سده‌ نهم‌ ميلادي‌ «فوتيوس‌» از پيشوايان‌ مسيحيان‌ قسطنطنيه‌ عليه‌ پاپ‌ قيام‌ كرد. سال‌ 1054 ميلادي‌ پاپ‌ لئوي‌ نهم‌ اسقف‌ قسطنطنيه‌ را محكوم‌ كرد و از همان‌ زمان‌ كناره‌گيري‌ مذهب‌ ارتدوكس‌ از كاتوليك‌ها آغاز شد.
مذهب‌ مردم‌ كشورهاي‌ روسيه‌ ، يونان ‌، بلغارستان‌ ، صربستان ‌، روماني ‌، اوكراين ‌، روسيه‌ سفيد و گرجستان‌ ارتدوكس‌ و طي‌ 200 سال‌ اخير كليساهاي‌ آن‌ در چين ‌، كره ‌، ژاپن ‌، آلاسكا و بين‌ قبايل‌ سيبري‌ و آسياي‌ مركزي‌ رو به‌ گسترش‌ است‌. (دايره‌المعارف‌ فارسي‌ ، 1345 ، 86).
ارتدوكس‌ها در ايرانسال‌ 1900 ميلادي‌ از سوي‌ كليساي‌ ارتدوكس‌ روس ‌، گروهي‌ از مبلغان‌ ارتدوكس‌ به‌ اروميه‌ آمدند و به‌ تبليغ‌ پرداختند. گروهي‌ از نستوري‌هاي‌ اروميه‌ به‌ آنان‌ پيوستند ولي‌ به‌ موجب‌ پيماني‌ كه‌ در 28 فوريه‌ سال‌ 1921 ميلادي‌ منعقد شد به‌ تبليغات‌ ارتدوكس‌ها در ايران‌ پايان‌ داده‌ شد. (مشكور 1349 ، 42).
ارتدوكس‌هاي‌ روس‌ دو كليسا در تهران‌ و كليساهايي‌ نيز در شهرهاي‌ رشت‌ و غازيان‌ دارند. كشيشي‌ در تهران‌ ساكن‌ است‌ كه‌ روزهاي‌ يكشنبه‌ و اعياد براي‌ روس‌هاي‌ مقيم‌ تهران‌ و اعضاي‌ سفارت‌ روسيه‌ مراسم‌ مذهبي‌ برپا مي‌دارد. ارتدوكس‌هاي‌ يوناني‌ نيز در تهران‌ كليسايي‌ دارند كه‌ زير نظر كنسولگري‌ يونان‌ در تهران‌ اداره‌ مي‌شود و به‌ مناسبت‌هايي‌ كشيشي‌ از يونان‌ به‌ ايران‌ مي‌آيد و مراسم‌ مذهبي‌ را برگزار مي‌كند.