۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

و پاییز پادشاه فصلهاست

و پاییز پادشاه فصلهاست
فصل عاشق شدن ها و فصل خاطره های تلخ جدایی
برایت بارها گفته بودم که میترسم از نبودنت در کنارم و خواهم مرد در این جسم بی جانم اگر در کنارم نباشی
لحظه لحظه به تو فکر میکردم و گمان میبردم که خواهی ماند برایم تا همیشه
دوستت دارم ها را عمیق و لذت بخش برایت تکرار میکردم که قلب مهربانت عادت کند به این جمله ها
و اکنون پاییز است
و اکنون دل من غمگین است
باران ملایمی در حال باریدن
برگ درختان زرد و بی جان با باراش قطره های باران از شاخه جدا میشوند و آهسته در زمین میمیرند
دلم هوای تو را میکند دلم هوای بودنت را میکند همیشه برای دلم تو بهترین بودی و اکنون احساس میکنم دلی در سینه ندارم
چه باران شدیدی آسمان برایم گریه میکند که تو را ندارم و تو مرا نداری آسمان برای دل خسته من مرحمی میشود که آرام بگیرم و شاید آرام و بی صدا بمیرم
بدان و باور کن که دوستت دارم ها همیشه بر زبان نخواهد آمد
بدان و باور کن هرگز بارش باران بی دلیل نبوده است
آه خدای مهربان
آه ای پدر به دستهای مهربان تو نیاز دارم
مرا در آغوش پر مهرت بگیر و دست نوازش بر سرم بکش و قلب شکسته ام را ترمیم کن

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر